|

کیفرخواستی علیه واقعیت

حق با مارکوزه است، در وضعیتی که واقعیت فلاکت‌بار را تنها از راه کنش سیاسی می‌توان تغییر داد، پرداختن به زیبایی‌شناسی و هنر نیازمند توجیه است، «بازگشت به جهانی از افسانه‌ها که در آن شرایط موجود را تنها در قلمرو خیال است که می‌توان دگرگون ساخت و بر آن چیره شد».


کیفرخواستی علیه واقعیت
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

حق با مارکوزه است، در وضعیتی که واقعیت فلاکت‌بار را تنها از راه کنش سیاسی می‌توان تغییر داد، پرداختن به زیبایی‌شناسی و هنر نیازمند توجیه است، «بازگشت به جهانی از افسانه‌داها که در آن شرایط موجود را تنها در قلمرو خیال است که می‌توان دگرگون ساخت و بر آن چیره شد». در عین حال در چنین وضعیتی که واقعیتِ زمخت بیش از پیش بر روزمره و زیست جامعه سیطره می‌یابد، ناگزیر نسبتِ هنر با واقعیت، سرشتِ طبقاتی هنر و کارکرد آن، به موضوعی برای بازاندیشی انتقادی بدل می‌شود. اینکه مارکوزه و عمده نظریه‌پردازانِ مکتب فرانکفورت از جمله هورکهایمر و آدورنو و بنیامین در اوج قدرت‌گرفتنِ نازیسم، از تفکر و نظریه‌پردازی درباره مفهومِ هنر و زیبایی‌شناسی دست برنداشتند، از اهمیت خصلتِ انقلابی و برسازنده هنر پرده برمی‌دارد که آنان سخت به آن باور داشتند و چه‌بسا هنر را تنها راه ممکن برای تغییر واقعیتِ سترون موجود می‌پنداشتند. به قولِ داریوش مهرجویی که سالیانی پیش کتابِ «بعد زیباشناختی» آخرین اثر هربرت مارکوزه را ترجمه کرد، این توجه خاص به مسئله هنر را نزد مکتب فرانکفورتی‌ها نباید دست‌کم گرفت. او به سال‌های میان دو جنگ جهانی اشاره می‌کند که اروپای غربی آکنده از رویدادهای قاطع سیاسی-اجتماعی است؛ از عواقب جنگ جهانی اول و تثبیت جامعه سوسیالیستی در شوروی و نتایج تناقض‌آمیز آن گرفته، تا رشد سرمایه‌داری انحصارگر در ایالات متحده آمریکا و تسلط روزافزون دولت بر سیاست‌های اقتصادی و مهم‌تر از همه ظهور فاشیسم. در چنین اوضاعی است که مارکوزه و همفکران او همچنان به زیباشناسی و هنر به‌مثابهِ امکانی برای فراروی از وضعیت موجود می‌اندیشند: «همه این تحولات زمینه‌های باروری است که اندیشه اندیشمندان و متفکران را به خود جلب می‌کند، ولی غالبا آنها را میان آشوب حاکی از تعدد و گونه‌گونگیِ مکاتب فکری و هنری و ایسم‌های ریز و درشتی که از هر جا سر می‌زند کلافه و سردرگم رها می‌کند. برای روشنفکران جوان آن دوره که مارکوزه یکی از آن‌هاست، جهان دچار جنون و بی‌عقلی شده بود. چه از آن سو نخستین انقلاب راستین کارگری از راه جزمیت‌های خشک لنینی و استالین به هیولایی غریب، به حکومت ارعاب از نوع درجه اول مبدل شده، و از این سو، شبح رعب‌آور فاشیسم موسولینی و هیتلر سر بر کشیده، سایه سیاه شوم و سنگین خود را بر ملت‌های کوچک و بزرگ جهان فراکنده بود». در چنین شرایطی است که هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه و دیگر اندیشمندان و نقادان مؤسسه اجتماعی فرانکفورت «انگشت روی مسئله عقل می‌گذارند و علیه نامعقولیتی که جهان را فراگرفته قد علم می‌کنند و آن را به محاکمه می‌کشند. آنها به‌درستی می‌بینند که چگونه عقل در دست ایدئولوژی‌های سلطه‌گر به ابزار صرف مبدل شده و نظریه‌های اجتماعی پیشین، آنچه از اندیشه‌های هگل و مارکس به ارث رسیده، وجه انتقادی و نفی‌گرای خود را یکسره از دست داده است». در این میانه، هنر و زیبایی‌شناسی و شناختِ هنر، اساسِ مشغلۀ فکری این‌دست متفکران است، «گویی تنها هنر است که تکیه‌گاه و مرجع نهایی همه نابسامانی‌هاست و تنها زیبایی است که در برابر هرج‌ومرج ناشی از فقدان معقولیت موجود در قادر به ایستادگی است و می‌تواند بر حاکمیت عقل اصرار ورزد». آنها هم‌صدا با نیچه باور داشتند «ما هنر داریم تا از فرط واقعیت خفه نشویم» و از این‌رو در نظریه‌پردازی در بابِ هنر جدیت داشتند. مارکوزه هنر را کیفرخواستی علیه واقعیت موجود تعبیر می‌کند و معتقد است کیفیات رادیکال هنر یعنی کیفرخواستش علیه واقعیت مستقر و یاری‌خواهی‌اش از نمود زیبای آزادی، در بطن ساحت‌هایی نهفته است که در آن، هنر از تعینِ اجتماعی خود بر می‌گذرد و خود را از جهانِ پیشاپیش موجودِ گفتار و رفتار رهایی می‌بخشد، «بدین‌سال هنر قلمرویی می‌آفریند که در آن، انهدام و دگرگون‌سازیِ تجربه به‌شیوه‌ای فراخورِ هنر امکان‌پذیر می‌شود: جهانِ شکل‌یافته به دست هنر به‌منزله واقعیتی بازشناختی می‌شود که در واقعیتِ موجود سرکوفته و ازریخت‌افتاده شده است». به‌نظر می‌رسد داریوش مهرجویی با ترجمه «بعد زیباشناختی» مارکوزه، مسیرِ هنری خود را ترسیم کرد و آن، جانبداری از هنرِ رهایی‌بخشی است که همچون کیفرخواستی علیه وضعیت مستقر نمودار می‌شود، هنری که بنا دارد ابعاد تابوشده و سرکوفتۀ واقعیت را آشکار سازد، حال چه وعده‌ای بی‌مبنا و پوچ در آینده باشد چنان‌که در صحنه آخر «اجاره‌نشین‌ها» می‌بینیم، چه سرنوشت روشنفکرانی که «هامون» نماینده تمام‌عیار آن‌هاست، چه صدای موسیقی و توانِ هنر که در «لامینور»، واقعیتِ سخت را پیش چشم می‌آورد.

منابع:

1. «بعد زیباشناختی»، هربرت مارکوزه، ترجمه داریوش مهرجویی، نشر هرمس

2. «زیبایی‌شناسی انتقادی»، بنیامین/ آدورنو/ مارکوزه، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو