|

به نام محیط ‌زیست به کام توسعه‌یافتگان

این روزها چنان مباحث نظری مثل سیاست، اقتصاد، فلسفه و حتی نظریات مرتبط با جنبش‌های محیط‌زیستی و توسعه‌محور دچار در‌هم‌آمیختگی شده که با نگاهی چند‌وجهی و بررسی برهمکنش این مباحث، به‌خصوص از منظر جنبه‌های اجتماعی، می‌توان مفاهیم جدیدی را درک کرد. در مقاله پیش‌رو به دو مفهوم «رشد‌زدایی» و «سیاست‌های استعماری» خواهیم پرداخت که دو اصطلاح مطرح در جغرافیای سیاسی است و جیسون هیکل در مقاله‌ای به آن پرداخته است.

به نام محیط ‌زیست به کام توسعه‌یافتگان

مرضیه  لرکی - پژوهشگر جامعه‌شناس

این روزها چنان مباحث نظری مثل سیاست، اقتصاد، فلسفه و حتی نظریات مرتبط با جنبش‌های محیط‌زیستی و توسعه‌محور دچار در‌هم‌آمیختگی شده که با نگاهی چند‌وجهی و بررسی برهمکنش این مباحث، به‌خصوص از منظر جنبه‌های اجتماعی، می‌توان مفاهیم جدیدی را درک کرد. در مقاله پیش‌رو به دو مفهوم «رشد‌زدایی» و «سیاست‌های استعماری» خواهیم پرداخت که دو اصطلاح مطرح در جغرافیای سیاسی است و جیسون هیکل در مقاله‌ای به آن پرداخته است.

«رشد‌زدایی» اصطلاحی است که پارادایم رشد اقتصادی را نقد می‌کند؛ هم برای یک جنبش سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و هم برای مجموعه‌ای از نظریه‌ها به کار می‌رود. در حقیقت چارچوبی است گسترده مبتنی بر نقد سیستم اقتصادی رشد‌محوری که در آن زندگی می‌کنیم. اما اصطلاح دیگری که در این مقاله به آن پرداخته می‌شود، «سیاست‌های استعماری» است که در حقیقت رویدادی تاریخی بوده و به معنای مبارزه با حاکمیت سایر کشورها در مناطق مستعمره است و در نیمه اول قرن بیستم مفهومی پررنگ در ادبیات سیاسی جهانی داشته.

در اواخر سال ۲۰۲۱ و در یکی از نشست‌های مجازی انجمن هوبر، «رشدزدایی» به‌عنوان یکی از اولویت‌های فعالان محیط زیست مطرح شد. در این نشست، مشخص شد فعالان محیط‌زیستی که به مصرف‌گرایی حساسیت بالایی نشان می‌دهند، به رشدزدایی به‌عنوان یکی از فاکتورهای تأثیرگذار چندان اهمیتی نمی‌دهند.

از خروجی این نشست استدلال شد که جنبشی با چنین پیش‌فرض‌هایی، هرگز نمی‌تواند امیدوار باشد که با طبقه کارگر، یعنی طبقه‌ای که در تلاش برای گذران زندگی است و همچنین جنبش‌های اجتماعی در کشورهای توسعه‌نیافته، ارتباط برقرار کند؛ چراکه جایی که فقر توده‌ای در حال گسترش است، مفهوم رشدزدایی در بین مردم آن جوامع تا حد زیادی ناشناخته است.

به‌طور کلی و در این زمینه، یک‌سری ادعا درباره «سیاست‌های رشدزدا» وجود دارد که کارکرد آن را مثبت اعلام می‌کند؛ این در حالی است که به نظر می‌رسد این ادعاها چندان درست نیستند. مثلا رشدزدایی در حقیقت باید در کشورهای رشد‌یافته صورت گیرد نه در کشورهای در حال رشد و توسعه‌نیافته. به‌خوبی می‌دانیم که کشورهای ثروتمند، محرک‌ اصلی فروپاشی اکولوژیکی و تغییرات عمده اقلیمی بوده و البته مسئول انتشار ۹۲ درصد از تولید دی‌اکسید‌کربن در جو زمین هستند؛ این در حالی است که پیامدهای تغییرات اقلیمی، نه در کشورهای توسعه‌یافته بلکه در کشورهای فقیر و در‌حال‌توسعه در حال وقوع است.

در‌حال‌حاضر اکثریت قریب به اتفاق آسیب‌های حاصل از تغییرات اقلیمی در کشورهای توسعه‌نیافته دیده می‌شود و گفته می‌شود با افزایش 5/1‌درجه‌ای دمای اقلیمی، این امر می‌تواند منجر به رویدادهای اقلیمی خاصی در مناطق استوایی زمین شود و در نهایت بقای انسان را در این مناطق بیشتر به مخاطره بیندازد. به‌علاوه همین کشورهای توسعه‌یافته به دلیل داشتن درآمد سرانه بالاتر، سهم بیشتری در مصرف منابع جهانی دارند؛ به شکلی که با میانگین سالانه ۲۸ تن سرانه مصرف، چهار برابر بیش از سایر مناطق توسعه‌نیافته از منابع جهانی مصرف می‌کنند. به عبارت دیگر، رشد اقتصادی در کشورهای پیشرفته بر الگوهای استعماری متکی است؛ چراکه تصاحب مشترکات جوی و منابع جهانی و اقلیمی، مثل جَو و جنگل‌ها، استفاده از نیروی کار کشورهای کمتر‌توسعه‌یافته و به‌کارگیری آن توسط کشورهای ثروتمند، شمایلی استعماری هم در انتشار گازهای گلخانه‌ای و هم استفاده از منابع انسانی به وجود آورده است. اینکه معمولا این دست معضلات به‌وجود‌آمده را تنها محصول تغییرات اکولوژیکی بدانیم، کمی دور از واقع به نظر می‌رسد؛ چرا‌که ترکیب «معضلات اکولوژیکی» تنها قادر به بیان بی‌توجهی به محیط زیست است و نه بیشتر!

پس بنا بر آنچه بیان شد، رشد کشورهای توسعه‌یافته ماهیت استعماری داشته و از سویی دیدگاه‌های طرفداران «رشد سبز» نیز به شکلی همین ترتیبات استعماری را در درون خود مستتر دارند. برای مثال اینکه جوامع بخواهند بر مبنای نظریات طرفداران «رشد سبز» به سمتی حرکت کنند که صددرصد انرژی خود را از منابع تجدیدپذیر کسب کنند، خود موجب استعمار به شکلی دیگر خواهد شد. برای گسترش استفاده از پنل‌های خورشیدی، توربین‌های بادی و باتری‌ها، این امور مستلزم استخراج عظیم مواد است که این مواد عمدتا در کشورهای توسعه‌نیافته قرار داشته و استخراج آنها به نوعی مفهوم استعماری این کار را قوت می‌بخشد. بنابراین ادامه رشد در کشورهای توسعه‌یافته به معنای افزایش تقاضای انرژی بیشتر خواهد بود که نهایتا منجر به استخراج‌گرایی بیشتر خواهد شد. این مصرف‌گرایی تا زمانی که بالا باشد، «کربن‌زدایی» که یکی از اهداف نشست پاریس است، محقق نخواهد شد.

برای حل این مشکل، مطابق مدل‌هایی که در IPCC برای تغییرات اقلیمی مطرح شده است، به‌شدت به «انرژی‌های زیستی» با «جذب و ذخیره کربن» متکی هستیم؛ حال آنکه برای استقرار «سیستم‌های تولید انرژی زیستی» با توانایی «جذب کربن» از محیط (BECCS) در این مقیاس عظیم، نیازمند حداقل زمینی معادل سه برابر مساحت کشور هندوستان هستیم که قطعا طبق پیش‌فرض‌ها و نیز محدودیت زمین در کشورهای پیشرفته، می‌بایست در کشورهای توسعه‌نیافته این زیرساخت‌ها احداث شود که همین امر، خود منجر به تقویت مفهوم استعماری خواهد بود. سیاست‌ رشدزدایی از کشورهای توسعه‌یافته می‌خواهد مصرف انرژی را کاهش دهند و امکان انتقال سریع به تولید وسیع انرژی‌های تجدیدپذیر را فراهم کنند تا تأثیرات تغییرات اقلیمی کاهش یافته و کندتر شود.

این خواسته مستتر در سیاست‌های رشد‌زدایی، تنها مربوط به محیط زیست نبوده بلکه می‌خواهد به شکلی این روند صورت گیرد که اصول ضداستعماری در آن رعایت شود. طرفداران رشدزدایی به‌صراحت بر واقعیت‌های معضلات اکولوژیکی واقف هستند و خواستار پایان‌دادن به الگوهای استعماری‌ای هستند که مبنای رشد کشورهای توسعه‌یافته بوده است. به این ترتیب، کشورهای توسعه‌نیافته از چنگال استخراج‌گرایی منابع‌شان و فروپاشی اقلیمی در امان خواهند ماند. به بیان دیگر، رشدزدایی همان استعمارزدایی است و کشورهای توسعه‌نیافته باید آزاد باشند تا منابع و نیروی انسانی خود را بر اساس تأمین نیازهای خود به کار بگیرند و باعث رشد و توسعه کشورهای خود باشند؛ به این شکل استعمارزدایی یک پیشرفت اساسی برای توسعه موفقیت‌آمیز در کشورهای توسعه‌نیافته خواهد بود. در آخر اینکه نظریه‌پردازان تأکید دارند «توسعه برخوردار» در سیستمی که بر تخصیص و انباشت قطبی‌ شده، غیرممکن است.