|

پیران در پناه تقدیر )2(

بیژن چون این سخن بشنید، سوارانى را که در میسره سپاه بودند، فراخواند، آن‌گاه گرازه، گستهم و هجیر به قلب سپاه توران زدند. رویین، فرزند پیران چون ایرانیان را در شتاب‌تاختن دید از پشت سپاه خود همراه با چند تن از نامداران تورانى به کردار گرگ به پیش تاخت و چون پلنگ شرزه با بیژن درآویخت، اما او را توان جنگ با بیژن نبود و سرانجام شمشیر هندى بیفکند و به بیژن پشت کرد.

بیژن چون این سخن بشنید، سوارانى را که در میسره سپاه بودند، فراخواند، آن‌گاه گرازه، گستهم و هجیر به قلب سپاه توران زدند. رویین، فرزند پیران چون ایرانیان را در شتاب‌تاختن دید از پشت سپاه خود همراه با چند تن از نامداران تورانى به کردار گرگ به پیش تاخت و چون پلنگ شرزه با بیژن درآویخت، اما او را توان جنگ با بیژن نبود و سرانجام شمشیر هندى بیفکند و به بیژن پشت کرد. پیران براى نجات فرزند خود به پیشاروى تازندگان شتافت و همان‌گاه گیو چون روى پیران بدید، عنان را به سوى او گرداند و چهار سوارى را که پیرامون او به پاسبانى بودند، با نیزه از اسب فروکشید. پیران چون نگهبانان خویش را کشته یافت، کمان به زه کرد و گیو را زیر باران تیر گرفت، گیو به ناگزیر سپر بر سر کشید و نیزه در دست به سوى پیران تاختن گرفت و چون آهنگ پیران کرد تا او را از اسب فروکشد، به ناگاه اسب گیو از پیش‌ترتاختن بازماند و از آنجاىی که نقطه حرکت بود، پاى پیش‌تر ننهاد. گیو خشمگین تازیانه‌اى بر اسب خویش بزد و لب به دشنام گشود. به ناگزیر نیزه بیفکند و کمان برگرفت چراکه نیزه را توان رسیدن تا قلب پیران نبود، اما تیر را چنین توانى بود، تیرى بیفکند با این اندیشه که سپر را به دست پیران بدوزد اما تیر را بر کوه سنگى کارگر نبود، آن‌گاه اسب جوشن پوشیده پیران را آماج گرداند، اما اسب نیز زخمى برنداشت. پیران چون جان را در آستانه گسستن دید، به گیو پشت کرد و گیو چون رود در پى او بتاخت. بیژن با گیو همگام شده، او را گفت از شهریار ایران شنیده است پیران کارزارهاى بسیار خواهد کرد و در این کارزارها از چنگال هر اژدهایى خواهد گریخت و سرانجام به دست گودرز کشته خواهد شد پس بى‌سبب این‌گونه در پى او متاز.

پیران بیم‌زده و هراسان خود را به لهاک و فرشیدورد رساند، زردرخسار و دردا دل فریاد برآورد: «شما را براى یک‌چنین روزى پرورده بودم، مرا به خود وانهاده‌اید تا آن گرگ خونین‌پنجه این‌گونه مرا به بیم مرگ افکند». لهاک و فرشیدورد چون فریاد برادر بشنیدند، عنان بگرداندند و به سوى گیو تاختند و گفتند از جان پاک خویش در نگهبانى از جان برادر دریغ ندارند.

لهاک نیزه‌اى به کمرگاه گیو بزد و خواست او را از زین برگیرد و نگون‌سار از اسب بر زمین افکند. نیزه، زره گیو را بدرید، اما پاى گیو از رکاب جدا نشد و در مقابل، گیو نیزه‌اى بر اسب او بزد و اسب از درد بر زمین فروغلتید. 

لهاک پیش از آنکه واژگونه بر زمین افتد، پاى بر زمین نهاد و فرشیدورد که برادر را در خطر دید، به سوى گیو بتاخت و با شمشیر، نیزه گیو را دوپاره کرد. گیو چون زخم شمشیر فرشیدورد بدید، عمود برگرفت و چنان زخمى بر او زد که شمشیر از دستش رها شد و سپس زخمى دیگر بر گردنش زد که خون از دهانش جوشیدن گرفت. لهاک بر پشت اسبى جهید و پیش از آنکه گیو کار فرشیدورد را به پایان برد، بر او بتاخت. گیو در برابر دو جنگجوى تورانى چون کوهى استوار بایستاد و آنان از این همه دلیرى و ایستادگى در شگفت ماندند. گیو آن‌گاه نیزه‌اى از همراهان خود خواست و با هر دوی ایشان به مبارزه پرداخت. گرازه به یارى گیو شتافت و با فرشیدورد درآویخت، نیزه فرشیدورد، زره گرازه را بشکافت، بیژن به یارى گرازه شتاب گرفت و با تیغى در دست، زخمى بر کلاهخود فرشیدورد وارد آورد که کلاهخود را بشکافت، لکن تاب رسیدن به سر را نداشت. گستهم به یارى بیژن آمد و از آن سوى اندریمان به یارى فرشیدورد، عمود خویش را بر گستهم فرود آورد و هجیر به یارى گستهم شتافت و بدین گونه نبرد تا فرارسیدن تاریکى ادامه یافت.