هخامنشیان در مصر
پادشاهی هخامنشی که نام خود را از جد بزرگش هخامنش گرفته، در حدود ۵۵۰ تا ۳۳۱ پیش از میلاد بر ایران، بینالنهرین، مصر، سوریه و آسیای صغیر حکومت میکرد. کوروش بزرگ در حدود ۵۵۰ پیش از میلاد با شکستدادن پدربزرگش {آستیاگ} و ادغام پارسها و مادها توانست پادشاهی بزرگ هخامنشیان را تشکیل دهد.
شرق: پادشاهی هخامنشی که نام خود را از جد بزرگش هخامنش گرفته، در حدود ۵۵۰ تا ۳۳۱ پیش از میلاد بر ایران، بینالنهرین، مصر، سوریه و آسیای صغیر حکومت میکرد. کوروش بزرگ در حدود ۵۵۰ پیش از میلاد با شکستدادن پدربزرگش {آستیاگ} و ادغام پارسها و مادها توانست پادشاهی بزرگ هخامنشیان را تشکیل دهد. در زمان داریوش بزرگ بین ۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد، قلمرو هخامنشیان توسعه بیشتری یافت و از دره سند در شبهقاره هند تا شمال یونان و مصر را شامل شد و ملل مختلفی در پهنه این پادشاهی قرار گرفتند. فرزاد عابدی، دانشجوی دکترای باستانشناسی دانشگاه تهران، در نشستی مجازی که از سوی مؤسسه نیمروز و انجمن علمی-دانشجویی ایرانشناسی دانشگاه تهران برگزار شد، به بررسی برخی از زوایای حضور هخامنشیان در مصر پرداخت. متن این سخنرانی را در ادامه میخوانید.
مصر بهنوعی در واقع اسمش با خودش است؛ یعنی ما وقتی از مصر صحبت میکنیم، کولهباری از تمدن، انبوهی از یافتههای باستانشناختی، سایتها، محوطهها، موزههای دنیا که آثار فرهنگی و تاریخی مصر را در خودشان جای دادهاند. اسطورههای کهن و قدیمی که ما از مصر میشناسیم و با آنها آشنایی داریم؛ فراعنه مصر، سلسلههای پادشاهی مصر همه اینها چیزهایی هستند که ما وقتی از مصر صحبت میکنیم، برای ما تداعی میشوند و به ذهن ما متبادر میشوند؛ اما یکی از آن دورههای تقریبا فراموششده مصر که از اهمیت بسیار زیادی نیز برخوردار است، دوره هخامنشی است که سعی میکنیم در این فرصت محدودی که داریم راجع به کلیاتی از این دوره صحبت بکنیم. اهمیت مصر از کجا ناشی میشد؟ مصر موقعیت جغرافیایی خاصی که دارد مخصوصا تسلطش بر راههای دریایی و دریای مدیترانه اهمیتش را بسیار زیاد میکند. از طرف دیگر موقعیت جغرافیایی مصر به شکلی است که خیلی از طریق بهخصوص راههای زمینی با سرزمینهای مجاور خودش در ارتباط نیست. بیشتر ارتباطاتی که با مصر وجود دارد، محدود است به مسیرهای دریایی که این هم از یک جهت دیگر مصر را نسبت به سایر سرزمینهایی که ما در خاورمیانه با آنها مواجهه هستیم، متفاوت میکند. موضوع بعدی بحث فرهنگ مصر است. فرهنگ مصر باستان است که در طول هزاران سال این فرهنگ با تغییرات خیلی کمی ادامه پیدا میکند. باور به خدایانی که از قبل وجود داشته برای هزاران سال ادامه پیدا میکند، در فرهنگ مادی، در فرهنگ اجتماعی مردم برای هزاران سال تغییرات خیلی کمی ایجاد میشود.و حکومتها و سلسلههای بیگانهای که در مصر حضور پیدا میکنند و بر مصر حاکمیت دارند، اینها تأثیرات محدودی روی مصر میگذارند و حتی تأثیر میپذیرفتند تا اینکه تأثیر بگذارند. در دوره هخامنشی اهمیت این سرزمین چه بوده که باعث میشود هخامنشیها تصمیم بگیرند این سرزمین را به قلمرو گسترده خودشان اضافه کنند و آنجا را تسخیر کنند. علاوه بر این مواردی که گفته شد، تسلط مصر بر راههای تجاری، ثروت زیادی که سرزمین مصر دارد، ثروت طبیعی که سرزمین مصر دارد، بحث محصولات کشاورزی خاصی که در آن منطقه است که به لطف رودخانه نیل این محصولات کشت میشدند. همه اینها عواملی بوده که مصر را به یک هدف دمدستی و ارزشمند برای هخامنشیها تبدیل میکرده. از طرف دیگر یک عامل سیاسی مهم دیگری که باعث میشد هخامنشیها به فکر تسخیر مصر بیفتند، بحث اتحادیهای است که همزمان با شکلگیری شاهنشاهی هخامنشی بین سه دولت بزرگ آن زمان یعنی مصر، لودیه و بابل اتفاق میافتد. اتحادیهای که احتمالا هدف اصلیاش این بوده که جلوی قدرتگرفتن سلسله جدید یعنی هخامنشی، این سلسله جدید را که فردی به نام کوروش پایهگذاری کرده بگیرند؛ ولی متأسفانه، متأسفانه برای خودشان، موفق نبودند و یکی پس از دیگری سقوط کردند. اول لودیه بعد بابل و نهایتا نوبت به مصر رسید. به هر حال کوروش دوران زندگیاش به اتمام رسیده بود و کمبوجیه این مسئولیت را ادامه داد و کمبوجیه موفق شد نهایتا مصر را تسخیر کند.
یکسری داستانهای دراماتیک در این بین مخصوصا از طرف متون یونانی نقل میشود که کمبوجیه از پادشاه مصر درخواست کرد دخترش را بفرستد برای ازدواج با او، اما پادشاه مصر این کار را نکرد و به جای او دختری از جایگاهی پایینتر را فرستاد و زمانی که آن دختر پیش کمبوجیه رفت، باعث عصبانیت کمبوجیه روبهرو شد و نهایتا تصمیم گرفت به خاطر این بیاحترامی، به مصر حمله کند. داستانهای اینچنینی را ما داریم؛ مخصوصا در متون یونانی بارها به اینسری داستانها اشاره میشود؛ اما نمیتواند برای قضاوت ما برای علت حمله هخامنشیها به مصر مبنا قرار گیرند. به نظر خودم همان اتحادیهای که شکل گرفته، در دوره بعد از سقوط ماد و در آستانه سقوط ماد توسط این سه دولت مصر، لودیه و بابل اهمیت این موضوع را به هخامنشیها نشان داده بود که این سه دولت میتوانند تهدیدهای مهمی در آینده باشند و جلوی قدرت فرامنطقهای را که هخامنشیها در فکر ایجادش بودند، بگیرند و مشکل برایش ایجاد کنند؛ بنابراین این عامل سیاسی را بسیار قوی احساس میکنم باید بوده باشد و همین زمینه را فراهم کرده باشد. برای تصمیم هخامنشیها برای حمله به مصر و نهایتا حملهای که اتفاق میافتد و مصر به بخشی از قلمرو هخامنشیها تبدیل میشود؛ اما در دورهبندی تاریخ مصر ما با مشهورترین نقسیمبندی که آشنا هستیم، بحث تقسیمبندی مانتو، کاهن معروف مصری از دوره بطلمیوسی است. براساس این تقسیمبندی، ما با 31 سلسله مواجه هستیم که معروف است به دوران سلسلهها و دوتا از این 31 سلسله دورههای تسلط هخامنشیها بر مصر است. سلسله بیستوهفتم و سلسله سیویکم. اینها را ما براساس تقسیمبندی آقای مانتو، کاهن مصری داریم که در متن یونانی از خودش به جای گذاشته است. در این تقسیمبندی که از مانتو ارائه شده است، اطلاعات جزئی هست که شاید برای خیلی از کسانی که آشنایی ندارند با این متن، جالب باشد. مانتو پادشاهان مربوط به هر سلسله را با جزئیات ذکر سالهای حکومتشان آورده است. نسخههای مختلفی از نوشتههای مانتو بر جای مانده است؛ اما در نسخههای معروفتری که بر جای مانده و امروز به دست ما رسیده است، تقسیمبندی جالبی هست که نشان میدهد چقدر به اطلاعات جزئی دسترسی داشته است.
در یکی از این ورژنها درمورد سلسله بیستوهفتم اسامی پادشاهان را به این شرح یاد میکند: کمبوجیه شش سال، داریوش اول 36 سال، خشایارشا 21 سال و بعد از فردی یاد میکند به نام آرتابانوس یا اردوان، اردوان هفت ماه، اردشیر اول 41 سال، خشایارشا دوم دو ماه، سغدیان هفت ماه، داریوش دوم 19 سال، که نهایتا میشود 124 سال و چهار ماه. ممکن است برای خیلیها اردوان تازگی داشته باشد که اردوان از کجا پیدا شده! این کدامیک از شاهان هخامنشی بوده که ما تا به الان چیزی از او نشنیدهایم! این اردوان همان اردوان هزار بد است که بهنوعی عامل اصلی قتل خشایارشا است و ما در سایر متون اطلاعاتی درمورد اینکه خود این فرد به پادشاهی رسیده باشد نداریم؛ اما اینجا بهعنوان یکی از پادشاهان سلسله بیستوهفتم مصر از او یاد میشود که خود این موضوعی است که میشود روی آن یک کار پژوهشی گستردهای صورت بگیرد که چرا مانتو در این لیستی که ارائه کرده، از اردوان هم بهعنوان شاهان هخامنشی یاد کرده که هفت ماه حکومت کرده. به هر حال نشان میدهد او اطلاعاتی جزئی از کسانی که در رأس حکومت در دوره هخامنشی بودهاند، داشته است.
در یکی دیگر از ورژنهایش از هفت ماه پادشاهی مغ یاد میکند. این مغ مدت بین داریوش و کمبوجیه را پر کرده برای هفت ماه همان گئومات مغ است که باز اطلاعاتی جزئی این فرد را نشان میدهد و اصلا خود این لیستی را که این فرد به نگارش درآورده، تبدیل میکند به منبعی برای تاریخنگاری حتی سلسله هخامنشی و شاهان این سلسله. مورد بعدی همان سلسله سیویکم است، چون هخامنشیان یکپارچه از دوره کمبوجیه تا آخر مصر را در اختیار نداشتند. در ابتدا یعنی دوره اول دوره کمبوجیه تا دوره داریوش دوم بود و بعد به دنبال شورشی که در مصر اتفاق میافتد. مصر از قلمرو شاهنشاهی هخامنشی جدا میشود و دوره اردشیر دوم مصر جزء قلمرو هخامنشی شاهنشاهی نیست و در دوره اردشیر سوم مجددا هخامنشیان موفق میشوند مصر را به تسخیر خودشان درآورند و تا پایان دوره هخامنشی تا زمان حمله اسکندر این ادامه پیدا میکند که نهایتا به اسکندر میرسد. همین که شخصی مثل مانتو میآید و هخامنشیها را در ضمن سلسلههای سیویکگانه تاریخ مصر قرار میدهد و بعد دوره بعدی را جدا میکند. چه دوره اسکندر باشد چه دوره بطلمیوسیها باشد، این نشان میدهد که هخامنشیها تفاوتهای جدی و عمدهای با یونانیها و اسکندر داشتند و این تفاوتها جدایی بین سلسلههای مصری را تقویت میکند. ممکن است بعضیها بگویند که آن عناوینی که برای اینها استفاده میشد، ممکن است که بعدا برای اسکندر نیز استفاده شده باشد، عناوینی مثل پسر رعد و بگویند که فقط مختص به دوره هخامنشی نیست.
اما موضوعی که وجود دارد این است که از منظر یک مورخ که در قرن سوم قبل از میلاد یعنی به فاصله نزدیکی بعد از سقوط هخامنشیها زندگی میکرده سلسلههای بیستوهفتم و سیویکم جزئی از سلسلههای پیشین مصر هستند. یعنی هیچ تفاوت عمدهای، هیچ تغییر عمدهای چه در فرهنگ مصر چه در سیاست مصر در طول دوره اینها اتفاق نیفتاده بود. همان روندی که در ابتدا وجود داشته، همان روند ادامه پیدا کرده است. هرچند تغییراتی جزئی قطعا اتفاق افتاده ولی این تغییرات جزئی در حدی نبوده که ما بخواهیم آنها را مربوط به دورههای جداگانهای بدانیم و این موضوع است که هخامنشیها را از سایر سلسلههای بیگانه بعدی مثل یونانیها و بطلموسیهایی که میآیند در مصر حکومت میکنند، جدا میکند. این کلیاتی در مورد اهمیت مصر و تقسیمبندی سلسلهها در تاریخ مصر بود.
چرایی نگاه منفی متون یونانی نسبت به کمبوجیه و خشایارشا
متون یونانی نسبت به این کمبوجیه و خشاریارشا نگاهی خیلی منفی دارند که نگاه منفی نسبت به کمبوجیه احتمالا به دلیل این است که مصر در دوره کمبوجیه به تسخیر هخامنشیها درمیآید و بخش زیادی از اطلاعاتی که یونانیها در متون خودشان میآورند در مورد دوره هخامنشی و حمله هخامنشیها به مصر، از خود مصریها گرفتهند؛ یعنی نخبگان مصری چه همزمان با دوره هرودوت و چه بعد از او زندگی میکردند؛ بنابراین طبیعتا بین طبقه بزرگ از این نخبگان مصری که احتمالا یا جایگاههای خودشان را در دوره هخامنشی از دست دادند یا احتمالا به آن مقدار قبلی حقوق دریافت نمیکردند یا از آن امتیازات برخوردار نبودند؛ هخامنشیها آدمهای منفوری بودند و از این جهت کسی که باعث قرارگرفتن مصر در قلمرو هخامنشیها شده بود، شخص کمبوجیه بود؛ به همین دلیل است که این میزان از تنفر نسبت به کمبوجیه را ما میبینیم که نقدها و روایتهایی برای هرودوت نقل میکنند و هرودوت آنها را به ما انتقال میدهد. اما در مورد خشایارشا هم دقیقا همین موضوع را در یونان و مناطق آسیای صغیر داریم؛ چون خشایارشا بههرحال آتن را تسخیر میکند و به تصرف خودش درمیآورد، به مدت یک سال و آن هیمنه آتن را و یونان را از بین میبرد، بههرحال این یک ضربه اجتماعی و فرهنگی و سمبلیک بزرگ بوده و بخش بزرگی از جامعه الیت یونانی که سعی میکنند این تنفر را در قالب شکلدادن به شخصیت عجیبوغریب و دیوسانی از خشایارشا ارائه بدهند؛ ما این را میبینیم. مثلا همسرش جوانها را میکشد که خودش جوان بماند، یا آن ویژگیهای مفصلی که در مورد خشایارشا میآورند و ویژگیهای منفیای که ذکر میکنند. ولی متأسفانه در این روایتها مشکل اصلی این است که نسبت به این دو پادشاه خیلی نگاه منفی وجود دارد و این نگاه منفی متأسفانه مبنا قرار میگیرد و بعدها هم برای مورخان ایرانی و هم برای مورخان معروف خارجی، مثلا خود ویل دورانت تحت تأثیر همین تفکر است و بخشی از تاریخ خودش را تحت تأثیر همین تفکر مینویسد. بعدا فلسفههای مفصلی را در این مورد میبافند که مثلا پادشاهان فاتح ویژگیهای مثبت دارند، مثل کوروش و داریوش و فرزندان پادشاهان فاتح به نوعی مینشینند سر سفره آماده و از نعمات آن سفره آماده بهرهمند میشوند و به همین دلیل است که آن لیاقت کافی را برای اداره کشور ندارند. این واقعا هنوز هم در خیلی از مدارس و دانشگاههای ما تدریس میشود. نکته اسفبار ماجرا اینجاست.
کشف بقایای لشکر گمشده کمبوجیه در مصر
در سال 1996 گزارشی از شبکه دیسکاوریچنل منتشر میشود که یک هیئت باستانشناسی ایتالیایی در منطقه سیوا در غرب مصر در نزدیکی مرز لیبی به تعداد زیادی ابزار و زیورآلات برخورد کردند که خیلی قابل مقایسه است با زیورآلات و ابزارهایی که بهخصوص در نقشبرجستههای تخت جمشید میبینیم یا در لباس سربازان پارسی میبینیم؛ گوشوارههایشان، دستبندهایشان و مواردی اینچنینی. متأسفانه کار این هیئت هیچوقت به پایان نرسید و هیچوقت گزارشی مفصل و دقیق از این کاوش و احتمالا بررسیای که آنجا انجام شده، منتشر نشده است و برای همین به گزارش دیسکاوری محدود شد و بعدا هم عذر این گروه را از مصر خواستند و از آنجا خارج شدند و دیگر هیچ علاقهای برای ادامه بررسی این موضوع وجود نداشت که آیا این ابزارها میتوانند همان لشکر گمشده کمبوجیه باشند که در جریان لشکرکشی به سرزمین آمونیها گرفتار طوفان شن شدند یا خیر. اطلاعات بیشتری تا الان از این موضوع منتشر نشد اما عکسهایی که منتشر شد نشان میداد که احتمالا ما با شواهدی جدی مواجه بودیم و اگر کار دقیقتری آنجا انجام میشد، حتما میتوانست تصویر روشنی از دوره هخامنشی و دروه کمبوجیه در مصر برای ما به تصویر بکشد که متأسفانه این اتفاق نیفتاد.
داریوش هخامنشی و مصر
بعد از کمبوجیه ما دوره گئومات مغ را داریم و در این دوره خیلی اتفاق خاصی را در مصر شاهد نیستیم تا اینکه نهایتا داریوش به قدرت میرسد و همزمان با این دوره شورشی در مصر اتفاق میافتد و شخص داریوش با لشکری در مصر حضور پیدا میکند و آنجا را مجددا فتح میکند. در سال چهارم پادشاهی داریوش اتفاق مهمی که در مصر شاهد هستیم بحث ساختوسازهای معبد هیبیس یا در واقع الخارقه مصر در منطقهای است که بافت بیابانی دارد. آنجا میبینیم که داریوش ساختوساز مفصلی را در معبدی به نام معبد هیلیب دارد. در این معبد ما در جاهای مختلف نقشبرجستههای داریوش را در قالب فرعون مصری، با ظاهر فرعون مصری میبینیم، از دوران کودکی داریوش که خدایگان مصری در حال شیردادن به او هستند تا دورههای بعدی که تأییدیه خودش را دارد از خدایان مصری دریافت میکند و مهمتر از همه در معبد هیبیس ما برای اولین بار یک دایرهالمعارف از خدایان مصری داریم یعنی برای اولینبار تصویر تعداد خیلی زیادی از خدایان مصری را بهصورت ردیفی به تصویر میکشند. یعنی هخامنشیها دایرهالمعارف خدایان مصری را آنجا برای اولینبار به تصویر میکشند. هر تصویری از هر خدایی که ما هیچجای دیگری نمیتوانیم پیدا بکنیم در نقشبرجستههای هیبیس میتوانیم پیدا کنیم. این یکی از نکات خیلی جالبی است که معبد هیبیس دارد و متأسفانه تا الان نه خارجیها خیلی رویش کار کردند و نه ایرانیها که اصلا ما این معبد را درست نمیشناسیم. یک نکته دیگری که درمورد معبد هیبیس هست باز باید مقداری به عقب برگردیم. کیهانشناسی یا اسطورهشناسی مصر باستان، همیشه از جنگ بین دو خدا یا رقابت بین دو خدا میبینیم که صحبت میشود؛ خدای هوروس و خدای ست. در واقع اگر به صورت کوتاه بخواهم توضیح بدهم، در آغاز خلقت ما خدای رع را داریم که این خدای رع خودش خدای خورشید است و خدای برتر مرحله اول مصریهاست یا خدای برتر دوره آرکاییک خدایان مصری است.
از خدای رع فرزندان زیادی به دنیا میآید که دو تا از اینها خدایان آسیریس و ست هستند که با همدیگر برادر هستند که آسیریس پادشاهی خدایان را بر عهده داشته ولی با خیانت برادرش ست کشته میشود و بدنش قطعهقطعه و قطعات مختلف بدنش در سرتاسر کشور مصر پخش میشود. همسر آسیریس که درواقع ما این را به نام ایزیس میشناسیم یا آیسیس، میگردد و در سرتاسر مصر قطعات بدن بریدهشده و تکهتکهشده آسیریس را پیدا میکند و آنها را به هم وصل میکند و با این شوهری که زنده شده مجددا همآغوش و از او باردار میشود و بعد از این ماجرا آسیریس تبدیل میشود به خدای مردگان و فرزندی که حاصل این همآغوشی است میشود خدای هوروس و خدای هوروس تبدیل میشود به یک رقیب جدی برای ست، ستی که بعد از کشتن برادرش به نوعی در واقع جای برادرش را گرفته بوده و تبدیل شده بود به پادشاه خدایان. هوروس تبدیل میشود به یک رقیب جدی برای ست. جنگهای زیادی دارند اینها با هم که نهایتا در یکی از این جنگها با حقهای که هوروس انجام میدهد موفق میشود ست را شکست دهد و ست تبدیل میشود به پادشاه مناطق شنزارها، مناطق بیابانی و به نوعی تبدیل میشود به نیروی منفی در بین خدایان مصری. یکجورهایی شبیه به خدای هادس در یونان یا شبیه به اهریمن در باورهای ایرانیهای باستان.
این داستان که مجددا داشتم تعریف میکردم خیلی شبیه به داستان کمبوجیه و بردیا هم هست. از جنبههایی این نیز میتواند موضوع یک مقاله دیگر باشد. بعد از این ماجرا مردمان مصر یعنی بخش بزرگی از مردمان مصر دو گروه میشوند یعنی گروهی از اینها خدای ست را به عنوان خدای برتر باور و قبول داشتند و گروهی خدای هوروس را. مخصوصا در مناطق شنزارها، مناطق بیابانی و بادیهنشینها اینها بیشتر به خدای ست باور داشتند. کاری که هخامنشیها انجام میدهند یکجورهایی برقرارکردن صلح بین این دو گروه است. اما چه کار میکنند! در همین معبد هیبیس تصویری داریم از خدای هوروس. خدای هوروس که احتمالا ممکن است تصویرش را هم دیده باشید هم شما و هم خیلی از مخاطبان. هوروس درحالی که یک نیزه در دست دارد و ماری که زیر پایش هست دارد آن را میکشد. تصویر، تصویر هوروس است با سر شاهین هوروس. منتها ما کتیبهای که در دست داریم نوشته که این خدای ست است یعنی هخامنشیها با این کار به دنبال ایجاد یک پیوند هستند بین باورمندان به ست و باورمندان به هوروس. یکجورهایی دارند بین مناطق شنزار و مناطق بیابانی مناطق واقعالخارقه و مردمان دلتای نیل اتحاد و همبستگی ایجاد میکنند با یکیکردن ست و هوروس.
این شاید یکی از جالبترین اقدامات مذهبی هخامنشیان باشد در طول حیات سیاسی خودشان که واقعا هوشمندی سیاسی این سلسله را نشان میدهد.
تدفین در مصر باستان و ایران هخامنشی
شیوه رایج تدفینی که در مصر سراغ داریم بحث مومیاییکردن است ولی در تدفین هخامنشیان چیزی به عنوان مومیاییکردن نداریم. تدفین هخامنشیها در قالب تابوتهای سنگی انجام میشود. براساس باورهای ادیان ایران باستان، چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش نباید با جسد مرده آلوده شوند و به همین دلیل جسد را در تابوتهای سنگی قرار میدادند که تماسی با اینها نداشته باشد. بعضیها آمدهاند یکسری ارتباطهایی فرض کردند بین مثلا شیوه تدفین آرامگاههای صخرهای که در دوره داریوش رایج میشود در میان هخامنشیها با نوع تدفینی که در مقبره حتشپسوت در مصر سراغ داریم و تدفینی که مثلا داخل صخره انجام شده است و اینها. ولی من خودم با این موضوع موافق نیستم چون روند آرامگاههای صخرهای از بحث گوردخمهها شروع میشود و بعد از آن گوردخمهها به آرامگاههای صخرهای تبدیل میشود و نهایتا میرسد به آن شکل خاصی از آرامگاههای صخرهای که در دوره داریوش داریم.
هزینه ساخت معبد هیبیس
معمولا هزینههای معابد، پرستشگاهها و بناهای عامالمنفعه از مالیات خود سرزمینها برداشت میشده یعنی مالیاتی که خود مردمان آن سرزمین به دولت هخامنشی پرداخت میکردند. بخشی از این مالیاتها طبیعتا به بناهای عامالمنفعه اختصاص پیدا میکرد که یکی از اینها هم معابد و پرستشگاهها بودند و معبد هیبیس هم از این قاعده مستثنا نیست.
موضوع دیگری که لازم میبینم در انتهای بحث بگویم با توجه به کامنتی که یکی از مخاطبان پیج خودم زیر پوستر این برنامه گذاشته بود؛ نوشته بود که شما هنوز حضور هخامنشیان در ایران را ثابت نکردهاید بعد رفتهاید سراغ هخامنشیان در مصر. جوابی که من برای ایشان دارم، اتفاقا از این مسیر وارد میشویم چون آنقدر که از هخامنشیان در خارج از مرزهای کنونی ایران شواهد داریم در ایران فعلی شاید نداشته باشیم. من فقط میخواهم به این شخص اگر این فایل را دید یا بقیه دوستانی که شبیه به ایشان فکر میکنند این نکته را بگویم که واقعا اگر به باور شما در دوره مثلا پهلوی خیلی از این ساختمانهای تخت جمشید ساخته شده در دوره پهلوی مثلا دوره هخامنشی را مطرح کردند و بیان کردند، فقط یک نکته را میخواهم به ایشان بگویم که چقدر در آن دوره ایران بودجه داشته که اینقدر پول بدهد به دولتهای مصر، ترکیه، لبنان، افغانستان، پاکستان، سوریه، همه این کشورهای منطقه و حتی خود یونان، چقدر واقعا ثروتمند بوده دولت پهلوی که به همه اینها پول داده که اینها بیایند یکسری آثار را در قالبی با هنرهای محلی باستانی خودشان ترکیب کنند و اینها را در یک پروژه خیلی عجیب و غریب زیر خروارها خاک دفن کنند و بعد اینها را خودشان بکشند بیرون که مثلا رضاشاه نامی آمده این پول هنگفت را به ایشان داده است که چنین کاری بکنند.
ببینید واقعا در هیچجای دنیا مردم نمیآیند تاریخ سرزمین خودشان را با این حجم از آثار و یافتهها زیر سؤال ببرند، این واقعا دردآور است و نه فقط به عنوان یک ایرانی بلکه به عنوان کسی که انصاف دارد و از روی انصاف نگاه میکند. حداقل این همه شواهد و مدارکی که دارد ارائه میشود در جاهای مختلف، در سرزمینهای مختلف و متأسفانه نه در خارج این علاقه نسبت به هخامنشیها وجود دارد و نه در داخل این علاقه نسبت به هخامنشیها وجود دارد. دیگر شما حداقل هخامنشیهای بیچاره را نکوبید، من میگویم همه حرفهای شما درست، بیایید حرفهای خودتان را در بوته آزمایش بگذارید با این شواهدی که ما داریم راجع به آن صحبت میکنیم.