بازگشت کنشگر
در هنگامه ناکاراییها و چالشها، جایی که سازمانها، نهادها (در ساختارهای گوناگون حزبی یا سازمانهای دیگر) و سامانهها نهتنها به پیشبرد روانتر کارها کمک نمیکنند، بلکه سنگین و لخت بر جامعه فشار میآورند، دیگر کمترکسی به راه چارهای کارساز و در دسترس باور دارد.
در هنگامه ناکاراییها و چالشها، جایی که سازمانها، نهادها (در ساختارهای گوناگون حزبی یا سازمانهای دیگر) و سامانهها نهتنها به پیشبرد روانتر کارها کمک نمیکنند، بلکه سنگین و لخت بر جامعه فشار میآورند، دیگر کمترکسی به راه چارهای کارساز و در دسترس باور دارد. فشارهای درازمدت و چندسویه، شادابی و توانایی فرد و جامعه را دچار مسئله میکنند و بازخورد(نگرش)های منفی به خود، زندگی، دیگران، کار و آینده فراگیر میشوند. در نوشتههای آموزشی، روانشناختی و اجتماعی 10 سال گذشتهام بارها به پنداره و سازهای به نام فرسودگی پرداختهام. پس از پایاننامه کارشناسیارشد این پنداره را در گسترهای دیگر بررسی کردم و از یک پیوستار یاد کردم که سازندهترین سوی آن نوآوری و آفرینشهای نو، فرد و جامعه پویا و پرامید و کنشگر است و منفیترین سوی آن، نه فرسودگی، بلکه پوسیدگی،
فرد/گروه ناامید بیکنش(منفعل) و درمانده و فروپاشیده خواهد بود. فرسودگی بازخورد بیمارگونه و منفی است که میتوان از آن پیشگیری و از راه آموزش و دستکاریهای بهنگام عاملها آن را درمان کرد. بااینهمه اگر کنشگران هشیار و آماده نباشند، جامعهشناسان کانونمند بر سامانهگری (نظامهای اجتماعی) به چالشها بپردازند و کنشگر را نادیده بگیرند، هم فرسودگی بهنگام شناسایی و سنجیده نمیشود و هم برنامه و راه و روشی برای پیشگیری و بهبود به سرانجام نمیرسد. آلن تورن ازجمله جامعهشناسانی است که در نقد نظامگرایی جامعهشناسی از «کنشگر»، بازگشت کنشگر و جامعهشناسی کنش میگوید. «بازگشت کنشگر: نظریه اجتماعی در جامعه پساصنعتی» با برگردان سلمان صادقیزاده را نشر ثالث در سال 1400 چاپ کرد. تورن در این نوشته از بایستهها و دگرگونیهایی برخاسته از گذر از جامعه صنعتی به پساصنعتی و همچنین جابهجایی کانون بررسی از «نظم» اجتماعی به «دگرگونی(تغییر)» اجتماعی گفته است. از این دیدگاه در کانون بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی باید به پژوهش درباره جنبشها پرداخت نه ساختارها. به گفته آلن تورن «کنشگر اجتماعی بیش از هر چیز شهروند است، به این معنا که پیوند بالندگی شخصی را با پیشرفت اجتماعی ناگسستنی میداند و جداکردن آزادی فردی از همکاری در زندگی جمعی ناممکن است». شهروند آگاه است که آزادی فردی بدون همکاری و پایشگری جمعی دستنیافتنی است و نمیتوان بدون مراقبت از آزادیها و حقهای بنیادی جمعی، کنج فردی آسوده ساخت. تورن هم از چیزی به نام روند فرسایشی در بازنمایی زندگی اجتماعی در 50 سال گذشته یاد میکند و به نمودهایی از چیرگی(سلطه)، چه از سوی طبقهای ویژه و چه از سوی دولتها میپردازد. او از تکانههای تند و سخت میگوید و نمودها و نمادهای فراگیر سلطه را که از راه سازوکارهایی خشن استوار و تحمیل شدهاند، پیش چشم میآورد. به باور او پیامد چنین چالشی این بود که کنشگران اجتماعی یا در پی فشار سخت و ویرانگر سلطه به زندگی اجتماعی پشت کردند و در پی جستوجوی شناسهای فردی رفتند و کمرنگ و بیکنش شدند یا درون گروههایی کوچک کناره گرفتند. میتوان چنین گمان کرد که فرسودگی کنشگران اجتماعی کمرنگشدن «شهروندی» را در پی دارد و پیامد ژرفتر هم رسیدن به وضعیت بازگشتناپذیر «پوسیدگی» خواهد شد. اگرچه نوشته الن تورن کانونمند بر جامعه ایرانی نیست ولی آن دگرگونیهایی که بازگو میکند و وارونگیهایی که به آنها میپردازد، بخشی از چالشهای بزرگ ایرانی ما هم هست. تورن از تاریخمندی میگوید: توانایی جامعه برای پدیدآوری بایستههای خود با بهرهجویی از الگوهای فرهنگی و از گذر درگیریها و جنبشهای اجتماعی که بر پایه آگاهی و پرسشگری است نه خاموشی و بیکنشی. او از خطری که همواره کنشگران اجتماعی در کشورهای «جهان سوم» با آن دستوپنجه نرم میکنند هم گفته است. کنارگذاشتن کار اجتماعی در پی فشار فزاینده فرادستان و در واکنش به سلطه زورمندان جهانی و بیرونی، به بنیادگری گروهی، زندانیشدن درون خود و تنهایی میانجامد. برونرفت از این چالش یکباره رخ نمیدهد، بلکه نیازمند روندی درست دربردارنده فروشکستن گفتمانهای کهنه همراه با کارسازی و یافتن راه و روشهای نو است. این نوشته الن تورن دربردارنده سه بخش و هر بخش دارای زیربخشهایی است. از بازنمایی نوین از زندگی اجتماعی آغاز کرده، جامعهشناسی کنش را بازگو میکند و با پرسش از اکنون که درباره کشمکشهای تازه و فروکاستهشدن جنبشهای اجتماعی و مردمسالاری است، جمعبندی میشود و با گفتار کوتاهی با نام فرجام سخن به پایان میرسد. برگردان این نوشته روان و درونداشت آن جامعهشناختی و نیازمند آگاهیهای پایه در زمینه علوم انسانی است. «بازگشت کنشگر» نوشتهای سودمند برای کسانی است که امروز در زندگی شهروندی خود دچار ناروشنی، دودلی و خستگی شدهاند. نویسنده بر الگوهای فرهنگی و تاریخمندی پافشاری دارد و میگوید ما باید و میتوانیم بهجای واماندهشدن در خرابههای تاریخ، در جهانی زندگی کنیم که خود میسازیم. او گسستها و ازپاافتادنها را هم میبیند ولی باور دارد کشش و شور آزادی و آفرینش میتواند جان دوباره به ما بدهد و از بازجستن «آزادی خلاق» و لحظههای ویژه دستاورد پایداری کنشگر روشناهای امیدبخش میبیند.