5 کاستی در کار فرهنگستان
سخنی درباره ضرورت وجود فرهنگستان زبان فارسی، پاسداری از این زبان، آفرینش برابرنهاد کلمههای جدید خارجی و محوریتداشتن زبان فارسی در آن ندارم؛ اما به باورم فرهنگستان در پنج زمینه کاستی جدی دارد.
علیرضا افشاری*: سخنی درباره ضرورت وجود فرهنگستان زبان فارسی، پاسداری از این زبان، آفرینش برابرنهاد کلمههای جدید خارجی و محوریتداشتن زبان فارسی در آن ندارم؛ اما به باورم فرهنگستان در پنج زمینه کاستی جدی دارد:
1- بیتوجهی به ایران فرهنگی. هنگامی که ما به گونهای مستند مدعی هستیم که همه مردمان و بهویژه پژوهشگران کشورهای حوزه فرهنگی ایران برای خواندن تاریخ خود و آشنایی با ادبیات دیرینه یا کلاسیکشان ناگزیر از دانستن زبان فارسی -و در گام بعد زبانهای باستانی و نیز عربی یا شکل کهن زبان قومی خود- هستند، خودبهخود به آن معناست که فرهنگستان در زمینه کوششهای تخصصی خود باید به حفظ واژگان کهن بازمانده در آن زبانها یا شکلهای دگرگونشدهشان توجه داشته باشد و در صورت نیاز برای ساخت واژگان نو از چنین کلمههایی بهره ببرد تا فارسی ما، مانند تمام هزاره گذشته تا پیش از برآمدن دولتهای ملی در حدود یک سده گذشته از این حوزه فرهنگی و تمدنی، فارسی همه ما باقی بماند و همچنان بتواند نقش زبان میانجی و در صورت امکان زبان علمی مشترک را ایفا کند. طبیعی است که ارتباط با دانشمندان مرتبط در این کشورها و در صورت امکان دعوت آنان به هموندی و عضویت در فرهنگستان اقدامی ریشهای و از سر درک آرمان فرهنگستان است.
2- بیتوجهی به زبانهای موجود در ایران و انبوه گویشها در کشور. آشکار است هنگامی که من مورد نخست را طرح میکنم، باید پیش از آن ما کارگروههای زبانها و گویشهای موجود کشور را شکل داده و واژگان آنها را گرد آورده باشیم تا مانند واژگان زبانهای کهن ایرانی بتوانیم از این گنجینه بزرگ معنایی هم در گسترش زبان ملی بهره ببریم. در این صورت است که هر شهروندی، جدا از آنکه باید به یاری خانواده بر زبان قومی یا محلی خود چیره باشد و در نظام آموزشی نیز برخی متنهای برجسته آن را بخواند و در نتیجه با شیوه نوشتن و دستوریاش آشنا شود، خود و فرهنگ بومیاش را هم در آینه زبان ملی بیابد تا بیشازپیش در راستای توانمندی زبانی که در فرایندی طبیعی و برای دورهای طولانی زبان مشترک اقوامی بسیار بوده، بکوشد. گویا در دورهای (فرهنگستان دوم) پایه گزینش بُن یا واژه برای آفرینش واژگان نو زبانی باستانی (پهلوی) بوده و پس از انقلاب نیز به واژگانی عربی (طبیعتا آنانی که در زبان فارسی وجود داشتهاند) محدود شده است. با توجه به دو مورد نخست، ما هنگامی که برابرنهادی برای واژهای بیگانه نداریم، میتوانیم افزون بر زبانهای باستانی همه منطقه، کل این زبانها را مدنظر قرار دهیم و درآنصورت چه گنجینه بزرگ و متنوعی را در اختیار خواهیم داشت. کاری که به گمانم اگر بهخوبی از پس آن بربیاییم، میتواند یاریگر و الگوی مردمان این کشورها هم باشد و به نزدیکی بیشتر آنان بینجامد.
3- کندی در برابر ورود واژگان جدید. به نظرم واکنش فرهنگستان گاه نسبت به گسترش واژگان جدید خارجی کند است. هرازگاهی شاهد هستیم که به خاطر برجستهشدن دانش یا فن یا ابزار یا شیوهای نو در زیست واژگانی خارجی همهگیر میشوند که به نظرم فرهنگستان باید در برابر آنها واکنش سریع و اولویتدار داشته باشد تا هنوز که آن دسته از واژگان خیلی پراکنده نشده و جا نیفتادهاند، بتوان معادلها یا برابرنهادهایشان را گستراند. شاید هم فرهنگستان چنین بخشی را دارا باشد که درآنصورت توجه بیشتر به دو موردی که در دنباله خواهد آمد، ضرورت پیدا میکند.
4- ضمانت اجرا. با وجود آنکه قانون و دستورالعملها و آییننامههایی برای ممنوعیت بهکارگیری نامها و عنوانهای بیگانه داریم؛ اما همچنان رسانههای ما -بهویژه صداوسیما- انباشته از واژگان ناضرور خارجی هستند و در تابلوی بخش بزرگی از فروشگاهها حرفهای لاتینی بزرگتر از فارسی و نامها هم گاه غیرایرانی و حتی غیرایرانزمینی (اقوام همسایه) هستند. البته در اینجا باید از نهادهای انقلابی، گلهمند بود که خود، با گسترش نامهایی مانند مال و مگامال و هایپر و... ــ در جایی عنوان کرده بودم که مثلا واژه مال چه معنای زشتی در ادب فارسی دارد، آنهم درحالیکه واژه بازار از ایران به همهجای جهان پخش شده است ــ حامی اصلی گسترش چنین نامهایی هستند؛ اما به نظر میرسد فرهنگستان میتواند ضمن هماهنگی میان نهادها و محکمکردن این ارتباطها، که گاه میتواند با آموزش همراه باشد، در این زمینه پیگیر مصوبهها هم بوده و با یاری مجلس بر توانش در حوزه ضمانت اجرا بیفزاید. اما پنجمین و مهمترین موضوع «ارتباطنداشتن فرهنگستان با جامعه» است که به آن در یادداشتی دیگر خواهم پرداخت.
*کنشگر فرهنگی