پیوند سست فرهنگستان زبان فارسی با جامعه
در بخش نخست این یادداشت، که شنبه ۲۹ امردادماه در رویه آخر روزنامه منتشر شد، به «پنج کاستی در کارِ فرهنگستان» اشاره کردم که آخرین آنها «ارتباطنداشتن با جامعه» بود.
در بخش نخست این یادداشت، که شنبه ۲۹ امردادماه در رویه آخر روزنامه منتشر شد، به «پنج کاستی در کارِ فرهنگستان» اشاره کردم که آخرین آنها «ارتباطنداشتن با جامعه» بود. به نظرم این موضوع کلیدی است. نباید فرهنگستان را نهادی نخبه همچون «شورای عالی» دید، هرچند این نهاد آنچنان هست و از بهترین و دانشمندترینِ ایرانیان در حوزههای خود که در پیوند با زبان فارسی هستند، تشکیل شده است؛ اما فراموش نکنیم که با زبان جامعه در پیوند است و برای آن برنامهریزی میکند و زبان چیزی است که هر ایرانی هم آن را درک میکند و هم میتواند دربارهاش نظر و نگری داشته باشد. ازاینرو بهشدت فضای میان آن برج عاج و مردم خالی است؛ جایی که طبیعتا اختصاص به نهادهای مردمی و سازمانهای رسانهای عمومی دارد.
ازاینرو، پیشنهاد میکنم بخش روابطعمومی آن نهاد توانمندتر شده و ضمن دعوت از کنشگران برجسته حوزههای مختلف به نشستهای کارگروههای فرهنگستان و در کنار دانشمندان آن حوزهها پیوندی انداموار و نهادینه با نهادهای کوچک مردمی و حتی سازمانهای بزرگ و صاحبنامی که در زمینههای دانشنامهای کوشا هستند، برقرار کند تا ضمن پشتیبانی از آنها (امری که گاه واقعا مورد نیاز است) راه ارتباطی مطمئنی را با جامعه در اختیار داشته باشد. شاید فرهنگستان با دومی (سازمانهای حرفهای) ارتباط داشته و از استادان مشترکی نیز بهره ببرند؛ اما آگاهم که با اولی (جمعها و انجمنهای مردمی) ارتباط ندارد؛ درحالیکه این نهادهای کوچک -بهویژه کنشگران و جمعهایی که در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی به چنین موضوعهایی میپردازند- بهترین گسترشدهنده و در ضمن نقدکننده واژگان نوساز هستند و در ضمن میتوانند دیدهبان زبان فارسی بوده و دشواریهای پیشآمده در جامعه و رسانهها را با آن نهاد در میان گذارند تا از راههای رسمی و قانونی نسبت به حلشان اقدام شود. افزون بر دعوت و پیوندگرفتن با جوانان علاقهمند به جستارهای زبانشناسی که یادم هست در گذشته در فضای تارنوشتها (وبلاگنویسی) پرشمار بودند و اکنون هم در تلگرام یا فیسبوک گاه چنین علاقهمندانی را میبینیم و میتوان آنان را در قالبی مانند «فرهنگستان جوان» سازماندهی کرد تا هم گسترنده واژگان نو باشند و هم بازخورددهنده آن، میتوان با مجلهها و دیگر رسانههای عمومی علاقهمند هم ارتباط نهادینه گرفت؛ مجلههایی که برخی خود از سر علاقه واژگان تازه یا فراموششده فارسی را گوشزد میکنند یا در رسانههای ملی دیداری و شنیداری برنامههایی همگانی را در این مورد تهیه میکنند. برای نمونه، موردی که همیشه پیش چشمم هست، واژگان «قهوهخانه» و «چایخانه» است. این روزها، همزمان با گسترش فضاهایی در جامعه که آشامیدنی اصلیشان قهوه است، کلمه کافیشاپ هم که دقیقا همان معنا را میدهد بسیار پرکاربرد شده است و به جای کافه یا کافهتریا که در گذشته بیشتر به کار میرفت، استفاده میشود؛ درحالیکه ما نام زیبا و رسا و قدیمی قهوهخانه را داریم (گفته میشود در کافه که از فرهنگ فرانسوی آمده بود، نوشیدنی الکلی هم عرضه میشود؛ اما در کافیشاپ که از فرهنگ آمریکایی آمده فقط قهوه یا در کنارش نوشیدنیها و خوراک سبک عرضه میشود). برخی مخالفت میکنند که چون نام قهوهخانه درحالحاضر برای مکانهایی که در آن قلیان میکشند، به کار میرود، مناسب جایگزینی کافیشاپ نیست؛ درحالیکه به چنان جاهایی -که در آنها چای نوشیدنی اصلی است- در ادبیات روز رسمی «چایخانه سنتی» گفته میشود! خوب، یک بههمریختگی معنایی دیده میشود و چرا نامها به جایگاههای اصلیشان بازنگردند؟ به سخن دیگر، این یکی را قهوهخانه و آن یکی را چایخانه -آنهم بدون واژه سنتی- ننامیم که هر دو واژگانی قدیمی، همپای ورود این دو نوشیدنی به ایران در عصر صفوی، هم هستند؟ جالب است که در برخی کافیشاپها ابزارهای بازی هم برای آنانی که زمانی بیشتر را در آنجا میمانند، گذارده شده، دقیقا مانند قهوهخانههای روزگاران گذشته که محل بازی شطرنج و تختهنرد هم بود. نگران جاافتادن واژگان هم نباشیم، اگر کاری بهقاعده و بر روی اصول باشد، پس از گذشت یک نسل نهادینه خواهد شد. در ضمن، از باب واژهسازی، با بهکارگیری درست این واژگان نیاز ما برای معادلسازی به جای قهوهچی و چایچی هم از میان خواهد رفت و مهمتر آنکه نامی کهن و بومی را برای یک فضای رو به گسترش و پرتردد همگانی زندهکردهایم.