|

چراغمان را کجا درست کنیم بهتر است؟

آقای میم آن شب سر شام، شاید خودش هم متوجه نبود که چه جمله حکیمانه‌ای بر زبان آورده است؛ اما برای من، با اینکه با پیشنهاد و شیوه‌اش مخالف بودم، چکیده پژوهشی درباره ریشه گسترش فساد از نگاه مردم بود. اگرچه حضرت سعدی قرن‌ها پیش گفته است که: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ؛ ولی این ماجرایش کمی فرق دارد.

آقای میم آن شب سر شام، شاید خودش هم متوجه نبود که چه جمله حکیمانه‌ای بر زبان آورده است؛ اما برای من، با اینکه با پیشنهاد و شیوه‌اش مخالف بودم، چکیده پژوهشی درباره ریشه گسترش فساد از نگاه مردم بود. اگرچه حضرت سعدی قرن‌ها پیش گفته است که: اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ؛ ولی این ماجرایش کمی فرق دارد.

سال‌ها پیش در یکی از جاده‌ها پلیس نگهم داشت. کنار زدم و ترمز دستی را کشیدم و پیاده شدم و گفتم: چه اتفاقی افتاده جناب؟ گفت مسافران پشتی کمربندهای‌شان را نبسته‌اند. گفتم نمی‌دانستم که کمربند صندلی پشتی هم اجباری است، چشم می‌بندیم. همین‌طورکه به من گوش می‌داد، دور ماشین چرخی زد و گفت: حالا اون کمربند هیچی! چراغ ترمز عقبت روشن نمی‌شه. گفتم: دست شما درد نکنه که گفتین! خبر نداشتم. اولین جایی که بشه درستش می‌کنم. گفت: همین‌جا درستش کن! گفتم من بلد نیستم. جلوتر توی شهر درست می‌کنم. با لحن ویژه‌ای که حالی‌ام کند این درست‌کردن با آن یکی درست‌کردن فرق دارد، گفت: کاری ندارد، همین‌جا درستش کن، و‌گرنه باید فلان قدر جریمه بدی! من دوباره تکرار کردم که بلد نیستم و راه افتادم سمت جایی که پلیس جریمه می‌نوشت. همین‌طورکه داشتم می‌رفتم، زیر لب گفت: عجب خنگیه/ خریه (چون این دو کلمه هم از نظر معنای مد‌نظر آن جناب و هم از نظر آوایی به هم شبیه بود، درست متوجه نشدم کدام یکی را به کار برد).

برگشتم و گفتم: جناب از همان اول متوجه منظورتان شدم (البته معلوم است که از همان اول متوجه منظورش نشده بودم)، ترجیح می‌دهم جریمه بدهم. جریمه را دادم و راه افتادیم تا رسیدیم روستا.

شبی میهمان آقای میم بودیم و با افتخار ماجرا را تعریف کردم. او به دقت به ماجرای من گوش کرد و بعد فکری کرد و گفت: من در چنین موقعیتی ترجیح می‌دهم چراغ را همان‌جا درست کنم. گفتم چرا؟

گفت این پول به او و امثال او برسد بهتر و عادلانه‌تر است تا جمع شود و چند هزار میلیارد شود و بعد یکی قلمبه بردارد و ببرد. فکر می‌کنم همان روزها یکی از اختلاس‌های بزرگ رو شده بود و پرونده پر سر و صدایش خبری شده بود. می‌دانستم که احتمالا این پول جای دیگری می‌رود و آن پول از جای دیگری می‌رود. سعی هم کردم توضیح بدهم؛ اما حرف او این بود که این چند هزار میلیارد هم بالاخره یک جوری تأمین شده است. فکر کردم، در حرف او هم منطقی نهفته بود که درست است واقعیت را ساده‌تر می‌کرد و بسیاری از پیچیدگی‌ها را نمی‌دید؛ اما با همان تصویرسازی ساده فکر می‌کرد اگر ما چراغ‌های‌مان را همان‌جا درست کنیم و این چند هزار میلیارد مثلا بین ۱۰ هزار کارمند دولت توزیع ‌شود، خیلی عادلانه‌تر از آن است که این مبلغ به یک یا چند نفر برسد.

روشن است که از منظر اقتصادی با این منطق نمی‌شود با فساد و اختلاس و رشوه مواجه شد؛ اما از منظر روان‌شناسی اجتماعی اهمیتش زیاد است. وقتی پرونده اختلاسگران بزرگ و مفاسد مرتبط با چهره‌های سیاسی ماه‌ها و سال‌ها طول می‌کشد؛ اما سر و ته پرونده جوان معترض از بازداشت تا اجرای شدیدترین حکم یک ماه طول می‌کشد، طبیعی است که مردم مقایسه کنند و در این روند مشکلی ببینند. تأثیر اقتصادی چنین رسیدگی‌هایی این است که -دست‌کم- تخلف‌ها و فسادهای کوچک را اخلاقی جلوه می‌دهد. هم او که دستی در این تخلف‌ها دارد و هم او که مجبور است چراغ ماشینش را همان‌جا درست کند، وضعیت خود را با مفاسد بزرگ مقایسه می‌کنند و کار خودشان را غیراخلاقی نمی‌یابند. تأثیر سیاسی چنین رسیدگی‌هایی هم که روشن است و چه‌بسا بخشی از مشکلی که دولت الان با آن روبه‌رو است، نتیجه چنین رسیدگی‌هایی است، برای اینکه مجازات شدید یک نفر، فقط مجازات یک نفر نیست، مجازات گروهی بزرگ‌تر از مرتبطان با مجازات‌شونده است که هرگز فراموش نمی‌کنند چه بر سرشان آمده است و مجازات‌کنندگان به‌تدریج شبکه بزرگی از آدم‌هایی می‌سازند که احساس می‌کنند در حقشان بی‌عدالتی بزرگی صورت گرفته است.

دریافت و خوانش مردم از رسیدگی‌های قضائی همانی نیست که رسیدگی‌کنندگان دارند. آنان هم از رسیدگی به اختلاس‌ها و مفاسد وابستگان به دستگاه‌ها و هم از رسیدگی به پرونده‌های این روزهای جوانان و نوجوانان معترض خوانش ویژه خود را دارند.