به یاد سیدابوالحسن مختاباد، روزنامهنگاری که در اوج پختگی ر فت
مرد نوا بود و نوشتن
سید ابوالحسن مختاباد در اوج پختگی رفت. روزنامهنگاری کوشا و پرتلاش که همواره میخواند، میپرسید و مینوشت و پلهپله در طول 30سال کار در حوزه فرهنگ و رسانه به تحلیل و درک مناسبی از آنچه در جامعه جریان داشت برسد.
سید ابوالحسن مختاباد در اوج پختگی رفت. روزنامهنگاری کوشا و پرتلاش که همواره میخواند، میپرسید و مینوشت و پلهپله در طول 30سال کار در حوزه فرهنگ و رسانه به تحلیل و درک مناسبی از آنچه در جامعه جریان داشت برسد. سیدابوالحسن، روزنامهنگاری پرشور بود و کوشا. بسیار خوب مینوشت. نوشتههایش فصیح بود و خوشآهنگ، با نظم فکری منطقی و درعینحال بسیار رسا و روان. افسوس و صدافسوس که این روزنامهنگار پرشور، خوشقلم و همیشه سختکوش دیگر در بین ما نیست. مرگ او یک غافلگیری بزرگ بود. مختاباد در دو حوزه بسیار فعال بود؛ موسیقی و کتاب. البته که او نویسنده حوزه فرهنگ بهشمار میرفت اما درعینحال فهم مناسبی از سایر حوزهها داشت؛ چون برای پیشرفت خودش مدام تلاش میکرد و همواره در حال تحقیق بود و مطالعه. اما دغدغه و علاقهمندی اصلیاش کتاب بود و موسیقی. مختاباد مثل موسیقی روان بود و جاری. موسیقی، چشم روشن ذهنش بود و موسیقینویسی برایش یک دریا سخن داشت. او در حوزه کتاب هم کم از موسیقی نداشت. با کتاب دمساز شده بود. در برگبرگ هر کتاب خلوت میکرد و در هر صفحهاش زندگی میخواند. نمیدانم چه سالی بود شاید سال 74 یا 75 که خبردار شدیم سیدابوالحسن مختاباد عضو جدید تحریریه روزنامه همشهری شده است. در شرایطی که همشهری اصلا نیروی جدید نمیگرفت. از او سؤال کردیم که چطور جذب همشهری شدی؟ پاسخش جالب بود. گفت: «من را به آقای عطریانفر معرفی کرده بودند و قرار شد ایشان پس از دیدار با من نظرش را بگوید. به آقای عطریانفر گفتم نمیخواهم از طریق سفارش و توصیه وارد همشهری شوم. از شما میخواهم سه ماه به من فرصت بدهید تا بدون هیچ دستمزدی برای همشهری بنویسم و خودم را ثابت کنم. اگر توانستم من را در همشهری نگه دارید و اگر هم به این جمعبندی رسیدید که نمیتوانم از این مجموعه جدا میشوم». از همان بدو کار به خودش متکی بود. این شد که مختاباد در همشهری مشغول به کار شد و خیلی هم خوش درخشید. او روزنامهنگاری بود که بهطور دائم در حال خواندن و نوشتن بود. هر سال نثر او بهتر میشد. به جایی رسیده بود که وقتی متنی مینوشت هم تحلیل او قابل توجه بود هم نثر او. میشد یک بار مطلب او را خواند تا تحلیلش را دریافت و یک بار هم از نثر زیبایش لذت برد. مختاباد عاشق ادبیات بود؛ رشتهای که اگرچه در دوره دانشگاه نتوانست دنبال کند اما در حرفه روزنامهنگاری آن را پی گرفت و با عشق و علاقه بر دانستههایش افزود. او در دورهای از زندگی خودش انس بسیار زیادی با مثنوی پیدا کرد. مثنوی او را به وجد میآورد. بسیاری از شعرهای این شاعر گرانقدر و عارف بزرگ را از حفظ داشت. بهطوریکه وقتی با کسی صبحت میکرد، در جای مناسب خودش از اشعار مولانا بهره میبرد. همین روش را در بسیاری از نوشتههایش نیز به کار برد. جایی که لازم بود به نقل از مولوی مینوشت. هیچوقت مختاباد را بیکار نمیدیدیم. معاشرت میکرد، بحث و جدل میکرد، ارتباط میگرفت و دایره دوستان، همکاران و آشنایانش را بزرگ و بزرگتر میکرد. صریح و رک بود. نظر خودش را هرچه بود، بهراحتی بیان میکرد. شاید گاهی دلخوریهایی نیز پیش میآمد اما او راستی را پیشه کرده بود.
با این مشی و منش، چند سال بیشتر لازم نبود تا اهالی موسیقی، فعالان نشر و نوشتار و همصنفیهایش در مطبوعات با او ایدهها و نوشتههایش آشنا شوند. او یک روزنامهنگار قابلاتکا شده بود. اطلاعات وسیع، ذوق و استعداد، ساده و رواننوشتن، ذهن پرسشگر، اخلاق حرفهای و مسئولیت اجتماعی بالا و ویژگیهای فراوان دیگر از مختاباد یک روزنامهنگار خوب و یک شهروند خوب ساخته بود؛ بهویژه که در صنف هم بهشدت فعالیت میکرد. مختاباد یک دوره با رأی همکارانش بهعنوان عضو هیئتمدیره انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران انتخاب شد. همچنین دو دوره متوالی هم بهعنوان بازرس خانه موسیقی ایران انتخاب شد. او هم برای انجمن روزنامهنگاران و هم برای خانه موسیقی بسیار وقت و انرژی میگذاشت. خوشفکر بود و ایدهپرداز؛ هم برای مطبوعات هم برای موسیقی. خبر درگذشت او تلخ است و جانسوز. او در اوج پختگی قرار داشت و میشد تا سالها از افکار و ایدههایش بهره گرفت. افسوس که جای او در میان اهالی مطبوعات خالی خواهد بود. محسنان مردند و احسانها بماند، ای خنک آن را که این مرکب براند.