|

ما نیز مردمانیم...

از همان روزهای سه‌شنبه که به اشتیاق آمدن پدر لحظه‌شماری می‌کردم تا کیهان بچه‌ها و باران را برایم بیاورد، تا بعدها که سلام و اطلاعات و مدتی بعدش همشهری را به‌عنوان رسانه‌هایی که هر روز می‌خواندم، تا روزهایی که خانه روزنامه‌نگاران جوان مأمنم شد و با تعطیلی‌اش کلی نوجوان آرزو به دل ماندند.

نفیسه زارع کهن روزنامه‌نگار

از همان روزهای سه‌شنبه که به اشتیاق آمدن پدر لحظه‌شماری می‌کردم تا کیهان بچه‌ها و باران را برایم بیاورد، تا بعدها که سلام و اطلاعات و مدتی بعدش همشهری را به‌عنوان رسانه‌هایی که هر روز می‌خواندم، تا روزهایی که خانه روزنامه‌نگاران جوان مأمنم شد و با تعطیلی‌اش کلی نوجوان آرزو به دل ماندند.

و از آن شب بهاری تلخ که کلی جریده و روزنامه یکباره تعطیل شدند تا آن روز پاییزی قشنگ که پا به دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی گذاشتم و روزنامه‌نگاری همه آنچه می‌خواستم شد؛ چیزی درونم نهیب می‌زد که این سودا مرا زین سان کند مجنون...

اما از دست سرنوشت گریزی نبود که دلم با بوی کاغذ و روزنامه‌های انباشته بر هم و هیاهوی تحریریه به وجد می‌آمد و حالی وصف‌ناشدنی داشتم و این اغراق نیست که همه همکاران و دوستانم که این حرفه را برگزیدند، بی‌شک و شبهه عاشق بوده‌اند و طی این مسیر بدون عشق ممکن نیست؛ اما که عشق آسان نمود اول...

تعطیلی‌های پیاپی، حضور برای ادای پاره‌ای از توضیحات، تشویش اذهان عمومی و... همه و همه جزء جدایی‌ناپذیر کارمان شد؛ عادت که نکردیم؛ اما پوست‌مان کلفت شد و یاد گرفتیم که اگر در بسته شد، از دیوار بیاییم و یاد گرفتیم که ولی افتاد مشکل‌ها... اما مرور زمان و سختی‌های زندگی از یک سمت و فشار فضای سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر خیلی‌های ما را از تحریریه‌های عزیز و دوست‌داشتنی‌مان دور کرد، تا جایی که هرکدام‌مان در فضای مجازی بی‌کران گوشه‌ای را گرفتیم و شدیم راوی لباس‌ها و شمع‌ها و خوراکی‌ها و... با دلی ناخوش و حالی خراب... اما تنها دلخوشی دراین‌میان آن بود که آینه شکسته‌مان تکثیر شده بود و نیلوفرها، الهه‌ها، هدی‌ها و حسین‌ها، روح‌الله‌ها و... راوی آنچه باید بودند، طرفه آنکه تازگی انجام آنچه از دید هر خبرنگاری بدیهی است، هم به‌عنوان جرم به دفترچه نامه اعمال خبرنگاران اضافه شده است و مایی که به قول استادم انگار قرار است مرغ عروسی و عزا باشیم، باید همچنان در جهانی که چونان دهکده است و اخبار در ثانیه‌ای در آن طی طریق می‌کند، تاوان پخش اخباری را بدهیم که تنها راوی آن بوده‌ایم، نه مسبب آن... و این داستانی است که با گذشت بیست‌و‌چند سال از آن روزها که پا به تحریریه گذاشتم، هنوز و همچنان ادامه دارد... تا کجا جوان دیگری روزهای خوش تحریریه را رها کند و راوی اشیا و چیزهایی شود که عِرق و علاقه‌ای به آنها ندارد...

و این حکایت ما خبرنگاران و روزنامه‌نگاران است؛ مایی که تنها روزی بر صفحه تقویم از آنِ ماست، فارغ از آنکه کسی بشنود صدای ما را که ما نیز مردمانیم... .