|

«اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان» به روایت مقصود فراستخواه

بی‌خردی زمانه‌ ما

مسئله محوری «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان: کاربرد نظریات علمی در عاملیت اخلاقی ما» نوشته‌ مقصود فراستخواه «بی‌خردی» است و به تعبیر فراستخواه «تنش پشت این کتاب بی‌خردی زمانه ماست». او معتقد است موانع جدی بر سر راه خردورزی بوده و هست؛ رگه‌هایی از ستیز با عقل و گریز از آن که موجب شده عقلانیت در جامعه‌ ما کمتر نهادینه شده باشد. فراستخواه در نشست شهر کتاب که هفته گذشته به نقد و بررسی کتاب «اخلاق در ایران» اختصاص داشت، گفت: «شاید به نظر برسد عقلانیت و اخلاق با هم ارتباطی ندارند، اما اخلاق بارقه‌ای از عقل عملی است و فضیلت‌های اخلاقی در واقع اعتبارات عقلی‌اند.

بی‌خردی زمانه‌ ما

شرق: مسئله محوری «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان: کاربرد نظریات علمی در عاملیت اخلاقی ما» نوشته‌ مقصود فراستخواه «بی‌خردی» است و به تعبیر فراستخواه «تنش پشت این کتاب بی‌خردی زمانه ماست». او معتقد است موانع جدی بر سر راه خردورزی بوده و هست؛ رگه‌هایی از ستیز با عقل و گریز از آن که موجب شده عقلانیت در جامعه‌ ما کمتر نهادینه شده باشد. فراستخواه در نشست شهر کتاب که هفته گذشته به نقد و بررسی کتاب «اخلاق در ایران» اختصاص داشت، گفت: «شاید به نظر برسد عقلانیت و اخلاق با هم ارتباطی ندارند، اما اخلاق بارقه‌ای از عقل عملی است و فضیلت‌های اخلاقی در واقع اعتبارات عقلی‌اند. انسان فکر می‌کند برای آنکه زندگی بکند باید اجتماعی زندگی بکند و برای این کار بایستی عدالت بورزد، دوست داشته باشد، گفت‌وگو بکند، حقوق دیگران را رعایت بکند. این همان عقل عملی است. وقتی نهاد اخلاقی نباشد، رویه‌های غیراخلاقی ایجاد می‌کند». پرسش اساسی اینجاست که در مواجهه با نهادها و ساختارهای بادوامی که اخلاقی نیستند و به‌ سختی تغییر می‌پذیرند، چه باید کرد؟ فراستخواه باور دارد که «از سویی به نهادهای اخلاقی نیاز داریم و از سوی دیگر نهاد ریشه در نهاد انسانی دارد. چه‌بسا انسان مهم‌ترین نهاد است. این نقطه امیدی است؛ چراکه میل به کنش اخلاقی یا به‌ بیانی دیگر امکان کنش اخلاقی در نهاد بشر هست. بنابراین، کنش اخلاقی اهمیت دارد». این جامعه‌شناس با تأکید بر «عاملیت اخلاقی» معتقد است «برای تغییر خودمان، نهادهایمان، ساختارهایمان و برون‌شدن از هرگونه بحران نیازمند عاملیت اخلاقی هستیم». فراستخواه با طرح نظریاتی در این ارتباط سعی دارد وضعیت ایران را به طرز انضمامی بررسی کند و امکان تحقق کنش اخلاقی را پیگیری کند. ازجمله نظریاتی که فراستخواه آنها را به کار می‌گیرد، نظریه ارجاع مستقیم، نظریه‌ انسجام قوی، نظریه‌ رِست، نظریه‌ رفتار برنامه‌ریزی‌شده، نظریه‌ شناختی‌ اجتماعی، نظریه‌ 9گانه شخصیت، نظریه نقد و نظریه‌ ساخت‌یابی تکوینی است تا بتواند در سایه این نظریات مسئله اخلاق در ایران را بررسی کند و اخلاق را به‌مثابه کیفیتی انسانی توضیح دهد. «در بخش نخست، به نظریه‌ ارجاع مستقیم متوسل شدم و درباره‌ اهمیت داستان‌های اخلاقی سخن گفتم. در این بخش توضیح می‌دهم که داستان‌های غیراخلاقی‌مان بر داستان‌های اخلاقی‌مان غلبه پیدا کرده است. بچه‌های ما با روایت‌ها و داستان‌های غیراخلاقی محاصره شده‌اند و نتیجه‌ آن وجدان معذب اخلاق ایرانی است. وقتی وجدان اخلاقی معذبی داشته باشیم، امید اخلاقی‌مان را از دست می‌دهیم و بدین‌ترتیب، وجدان معذب بزرگ‌ترین مانع اخلاقی‌بودنمان می‌شود. بنابراین، ما بایستی از خودمان و جامعه‌مان روایت‌های اخلاقی درست کنیم». در بخش دوم کتاب، فراستخواه بر اساس نظریه‌ انسجام قوی نشان می‌دهد که اخلاق از طریق انسجام قوی بین شناخته‌ها و هیجان‌های توسعه‌یافته‌ انسانی شکل می‌گیرد. اما وقتی شناخت با احساس هم‌زمان بسط پیدا بکند، توسعه‌ اینها باعث تجربه‌ای هیجانی می‌شود. او می‌گوید: «تاریخ، فرهنگ، زبان و خرد ایرانی اساسا هیجانی و شوقی است. عقل ما عقل گرم است و با شادی می‌تواند عقلانیت خودش را دنبال بکند، در شاخه‌ حماسی و پهلوانی و عرفانی و حتی نوشته‌های حکمت مشایی خودش». بنابراین، در این فصل او کوشیده تا راهکارهایی برای پرورش خودتنظیمی هیجانی به دست دهد و بر احساسات پرورش‌یافته و خودتنظیمی هیجانی تأکید کند. فراستخواه می‌گوید حین نوشتن کتاب پرسش‌هایی برای او مطرح بوده است ازجمله اینکه «حساسیت اخلاقی و انگیزش اخلاقی چگونه به وجود می‌آید؟»، «چطور در متن زندگی و آستانه اعمال استدلال اخلاقی بکنیم؟»، «چرا ما استدلال اخلاقی نداریم؟»، «چطور می‌توان در حین عمل استدلال اخلاقی داشت؟». این پرسش‌ها او را به خودمختاری اخلاقی رساندند، تا حدی که درگیر این تنش شد که آیا ما می‌توانیم مستقل از جامعه نوعی خودارجاعی اخلاقی، خودتنظیمی اخلاقی و خودمختاری اخلاقی داشته باشیم تا سازمانی مردم‌نهاد درست کنیم و چنان‌ که لویناس از اخلاق تعبیر می‌کند، «صدای دیگری را بشنویم». بنابراین، «این فصل، در نهایت در وضع وجودی لنگر انداخته است. انسان باید وضع وجودی خودش را عوض کند. باید بچرخیم». در ادامه، فراستخواه در پرتو نظریه‌ رفتار برنامه‌ریزی‌شده توضیح می‌دهد که اخلاق تابعی است از متغیرهای علّی، زمینه‌ای و مداخله‌ای. در بخشی دیگر با مبنا قرار‌دادن نظریه‌ شناختی اجتماعی سه برنامه برای اخلاق را مقایسه می‌کند: برنامه‌ متعارف اخلاق، برنامه‌ متوسط اخلاق و برنامه‌ قوی اخلاق. از دید مؤلف، راهکار مناسب ما برنامه‌ قوی اخلاق است. «داستان‌های ما مخدوش و وجدانمان معذب شده است، بنابراین، برای رهایی از این وضعیت فقط برنامه‌ قوی اخلاق پاسخ‌گوی ماست. به‌زعم من جامعه‌ ما دچار وضعیتی ترومایی شده و دومینویی غیراخلاقی به راه افتاده است که ما بایستی آن را معکوس کنیم. این نیز ممکن نیست، مگر با ساخت جهان معانی فرهنگی و توسعه‌ کدهای فرهنگی». فراستخواه در بخشی از کتاب که به تعبیر خودش بیشتر از فوکو بهره برده است، از نظریه‌ نقد به اخلاق می‌رسد و نسخه‌های مختلف اخلاقی را از اخلاق شرافتی، اخلاق مروتی، اخلاق مراقبتی تا اخلاق محتسبی مقایسه کرده و توضیح می‌دهد که «در جامعه‌ ما بیشتر اخلاق محتسبی هست. حال آنکه پیشنهاد و انتخاب من اخلاق مراقبت است؛ یعنی مراقبت از جامعه برای اخلاقی‌بودن». همچنین او تأکید می‌کند که عملکرد آموزش‌و‌پرورش، سیستم حقوقی جامعه و سیستم‌های مدیریتی و اقتصادی جامعه بایستی از سر دلسوزی و مراقبت باشد. در ادامه، در توضیح اخلاق ذیل نظریه‌ ساخت‌یابی تکوینی توضیح می‌دهد که ذهن ما یک ساخت تمام است و ما می‌توانیم به‌صورت تکوینی به ساختارهای ذهنی‌مان شکل دهیم. «آگاهی از اینکه ما بخشی از واقعیتی هستیم که از آن صحبت می‌کنیم، ما را به رئالیسمی عالمانه می‌کشاند. ما بخشی از نهادها و سیستم‌ها هستیم. پس، می‌توانیم در آنها کنش بورزیم. پس، عاملیت اخلاقی اهمیت پیدا می‌کند؛ چراکه ما می‌توانیم ساخت‌هایی را شکل دهیم». در نهایت، کتاب با بحث اخلاق به‌مثابه طریقه‌ عمل پایان می‌یابد؛ «یعنی اینکه نحوه‌ حل مسائل در زندگی اهمیت دارد و برای اخلاقی‌بودن بایستی یاد بگیریم که چطور می‌توانیم مسائل زندگی را اخلاقی هم حل کنیم؛ چراکه شیطان در جزئیات است». فراستخواه در پایان سخنانش در این نشست، چنین نتیجه می‌گیرد که اعداد و ارقام و پیمایش‌های مختلف او را به این نتیجه رساند که «ما در ایران اخلاق ادراک‌شده‌ بالایی داریم، ولی اخلاق زیست‌شده و تجربه‌شده‌مان پایین است؛ یعنی انتظار اخلاقی ما از خودمان قابل‌ مقایسه با ملت‌های موفق است، اما در زیست این‌ انتظارات دچار مشکل می‌شویم و بخت اخلاقی ما پایین است». نعمت‌الله فاضلی، انسان‌شناس اجتماعی نیز در ابتدا اشاره می‌کند که اخلاق همیشه در جوامع بشری مطرح بوده، ولی مسئله‌ اخلاق مسئله مدرن ماست و از زمان شکل‌گیری مدرنیته به وجود آمده است. «مسئله اخلاق در جهان مدرن ابهامی است که با شکل‌گیری تغییرات وسیع در جوامع، در خوب و بد و شایست و ناشایست ایجاد شده است. هر تکنولوژی، انرژی یا نهاد جدیدی تغییرات وسیعی در زندگی ما به وجود می‌آورد و ساختار عواطف و ساختار شناختی ما را دگرگون می‌کند. در تمام این موارد اولین پرسشی که ما را درگیر می‌کند، پرسش اخلاق است؛ اینکه کاری که می‌کنیم خوب است یا بد. چه بکنیم که هم وجدان اخلاقی‌مان راحت باشد هم دیگری احساس تعدی نکند؟ دنیای مدرن این پرسش‌ها را در برابر ما قرار می‌دهد و جامعه‌ ایران نیز به تبع اینکه در فرایند تجدد قرار گرفته، درگیر این پرسش‌هاست. من نیز هسو با عباس میلانی و عباس امانت بر این باورم که تجدد در ایران از دوره‌ صفویه شروع شده است و همگام با شکل‌گیری رنسانس در اروپا رنسانس ایران نیز شروع شده و گام‌به‌گام با آنها جلو آمده‌ایم. ولی این در زمان قاجار تعین پیدا کرد و نمود عینی و مشخص آن نیز مشروطیت بود. مشروطیت سامان سیاسی و حکمرانی ما را تغییر داد و از این دوران تنش اخلاق در ما شکل گرفت. در ادامه با مذهبی‌شدن سامان سیاسی بعد از انقلاب این تنش تشدید شد؛ چراکه یکی از زمینه‌ها و بسترهای پرسش اخلاقی نیز دین است. به ‌هر‌ روی، ادیان مدعی معنابخشی و فراهم‌آوردن ساختاری اخلاقی برای حیات انسانی و جمعی‌اند». فاضلی مسئله اصلی پژوهش‌های فراستخواه و کلان‌روایت حاکم بر نوشته‌ها و اندیشه‌ او را ایران می‌خواند و می‌گوید «او مسئله اخلاق را هم یکی از ابعاد مسئله ایران می‌داند». او تصویر فراستخواه از اخلاق در ایران را تصویری پر از چالش و تنش می‌داند و به تعبیری از عباس کاظمی در کتاب کوچک و خواندنی «سفر نظریه‌ها» اشاره می‌کند و کتاب «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان» را مصداقی از «سفر نظریه‌ها» می‌خواند. «مفاهیم و نظریه‌ها از سرزمین‌ها و رشته‌های گوناگون سفر کرده‌اند و در گفتمان فراستخواه تلفیق شده‌اند. این البته ماهیت تفکر میان‌رشته‌ای و فرارشته‌ای نیز هست. اما احتمالا فراستخواه قصد نداشته آرای بوردیو یا فوکو یا افلاطون، ارسطو و هیوم را درباره اخلاق شرح دهد. این نمی‌تواند مسئولیت و وظیفه‌ این کتاب باشد؛ چراکه این کار به زبان و بنیان دیگری نیاز دارد. فراستخواه می‌خواهد ایران را توضیح بدهد و از استراتژی خانم پروفسور میکه بال استفاده کرده است. میکه بال بر آن است که ما نمی‌توانیم تعهدی داشته باشیم که اگر می‌گوییم فوکو این را گفت، حتما به گفته‌ او وفادار باشیم. فوکو مفهومی ابداع کرده و شرحی داده است، ولی اینجا برای توضیح مسئله من هم به درد می‌خورد. پس، از آن استفاده می‌کنم و تعهدی ندارم که به تمام مبانی او وفادار باشم. فراستخواه هم چنین کاری کرده است. فراستخواه در این دوازده فصل، هر بار با یکی از این نظریه‌ها مانند لنزی به لایه یا لایه‌هایی از موقعیت تنش‌زای اخلاق در ایران نزدیک شده است. کتاب در پایان قدری حالمان را خوب می‌کند؛ چراکه مثل کتاب راهنمای آشپزی به مخاطب می‌آموزد چطور آگاهی اخلاقی داشته باشد و قصه‌ اخلاقی را بفهمد و راه‌هایی برای اخلاقی‌‌کردن خودش و فرزندانش و عزیزانش داشته باشد. البته فراستخواه اینجا در نفش واعظ وارد نشده است و زیبایی اثر هم همین است. اما خواننده هوشیار در خودش تأمل می‌کند. کتاب به چنین خواننده‌ای تلنگرهایی می‌زند؛ چراکه سازوکار عمل اخلاقی، دانش اخلاقی و وجوه عاطفی، هیجانی و شناختی آن را شرح می‌دهد. اما در نهایت بخش‌هایی از کتاب ما را به این سؤال می‌رساند که برای ایران چه چیزی باقی ماند. کشکولی پرتنش و تعارض و بحران ما را کامل تخلیه می‌کند».