در بازخوانی تاریخی با محمدجواد مظفر به مناسبت دومین سالمرگ ابوالحسن بنیصدر بررسی شد
«شورای انقلاب» و «بنیصدر»؛ دو مسیر، دو سرنوشت
اگرچه بیشتر توجه تاریخی به ابوالحسن بنیصدر در سایه آن است که عنوان «اولین رئیسجمهور اسلامی ایران» را یدک میکشد، اما بیشک او، چه قبل از دوره ریاستجمهوری و چه بعد از آن دارای ابعاد و وجوه متنوع، متفاوت و گاه متضادی هم بوده است که هر کدام از آنها میتواند به تنهایی محل بحثهای طولانی باشد.
عبدالرحمن فتحالهی: اگرچه بیشتر توجه تاریخی به ابوالحسن بنیصدر در سایه آن است که عنوان «اولین رئیسجمهور اسلامی ایران» را یدک میکشد، اما بیشک او، چه قبل از دوره ریاستجمهوری و چه بعد از آن دارای ابعاد و وجوه متنوع، متفاوت و گاه متضادی هم بوده است که هر کدام از آنها میتواند به تنهایی محل بحثهای طولانی باشد. صدالبته که بنیصدر بعد از ۶ مرداد ۱۳۶۰ و فرار به فرانسه، عملا از صحنه سیاسی محو شد و تنها فعالیت سالهای آخر عمرش انتشار هفتهنامه «انقلاب اسلامی در هجرت» بود. بنیصدر در ۴۰ سال و ۷۳ روز عمری که پس از دوران ریاستجمهوریاش در فرانسه سپری کرد دیگر محل توجه نبود. حال در دومین سالمرگ اولین رئیسجمهوری اسلامی ایران سعی شده تا تمرکز جدیتری روی یک بخش از زندگی سیاسی بنیصدر صورت گیرد که شاید کمتر به آن پرداخته شده یا حداقل در قیاس با دیگر موضوعات مربوط به بنیصدر، آنگونه که باید مورد واکاوی قرار نگرفته است. بررسی عملکرد بنیصدر در شورای انقلاب و نگاه او به این شورا، از آن دست مقولاتی است که میتواند سرشار از ناگفتهها باشد. خاصه آنکه با انتشار شش سند جدید از مکاتبات شورای انقلاب در ۲۱ شهریور سال جاری مشخص شده که یک سند از این اسناد ششگانه به میثاقنامه هشتصفحهای اعضای شورای انقلاب در سال ۵۹ بازمیگردد که به گفته حمید انصاری (قائممقام مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی) به خط و به قلم و ادبیات خاص آقای ابوالحسن بنیصدر (رئیسجمهور و رئیس وقت شورای انقلاب) نوشته شده است؛ برای بررسی این مقطع از زندگی بنیصدر به سراغ محمدجواد مظفر رفتهایم. وی علاوه بر آنکه مدیرکلی مطبوعات و رسانههای خارجی دولت میرحسین موسوی را در کارنامه سیاسی خود دارد، تجربه حضور در دبیرخانه شورای انقلاب را هم داشته است و بعد از استعفای دولت موقت بازرگان با تأسیس دبیرخانه شورای انقلاب به این نهاد میپیوندد و مسئول روابط عمومی شورای انقلاب میشود. محمدجواد مظفر که اکنون مدیر انتشارات کویر است، کتابی هم تحت عنوان «اولین رئیسجمهور» دارد که مجموعه گفتوگوهای اعضای دبیرخانه شورای انقلاب در نیمه دوم دی ماه ۱۳۵۸ با سه نامزد اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری ایران را شامل میشود. جلالالدین فارسی، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده این سه نامزد هستند. در کنارش، کتاب به گفتوگو با بهشتی و عزتالله سحابی هم میپردازد. در این میان شاید مهمترین بخش این کتاب مربوط به جلسه چالشی ۱۷ دی ماه ۱۳۵۸ اعضای دبیرخانه شورای انقلاب با بنیصدر باشد. از این رو است که کتاب هم «اولین رئیسجمهور» نام گرفته و به تبعش بدیهی است که در جای جای مصاحبه به این کتاب و گفتوگوی دبیرخانه شورای انقلاب با بنیصدر هم اشاره میشود؛ازاینرو با محمدجواد مظفر در مقام مؤلف به گفتوگویی صریح نشستهایم تا بازخوانی تاریخی او را نسبت به عملکرد بنیصدر در شورای انقلاب و نگاهش به این شورا داشته باشیم. لازم به ذکر است که مصاحبه پیشرو صرفا بر بازخوانی تاریخی بدون سوگیری سیاسی و جناحی تمرکز و تأکید دارد، ازاینرو نامبردن از افراد و چهرههای مختلف، چه آنهایی که در قید حیاتاند و چه آنهایی که فوت کردهاند، صرفا و صرفا در جهت تبیین تاریخی صورت گرفته است.
جناب مظفر مستحضرید که بازخوانی تاریخ انقلاب و حرفزدن در مورد فردی مانند ابوالحسن بنیصدر، از آن دست مقولاتی است که میتوان درخصوص آن ساعتها بحث کرد؛ ازاینرو در دومین سالمرگ اولین رئیسجمهور اسلامی ایران سعی دارم درباره یک موضوع مشخص با حضرتعالی گفتوگو کنم تا از پراکندهگویی، کلیگویی و نیز تکرارگویی پرهیز شود که من بهشخصه در مصاحبههایم از آن پرهیز دارم. به هر حال بنیصدر دارای ابعاد و وجوه متنوع، متفاوت و حتی متضادی در حیات سیاسی خود بوده است؛ از بنیصدر و تحولات قبل از انقلاب تا بنیصدر و جبهه ملی، بنیصدر و نهضت آزادی، بنیصدر و نوفللوشاتو، بنیصدر و انقلاب، بنیصدر و امام، بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی، بنیصدر و دولت موقت، بنیصدر و ریاستجمهوری، بنیصدر و جنگ، بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، بنیصدر و اپوزیسیون و...؛ بیشک در مورد هر کدام از این موضوعات میتوان کتابها نوشت، چه رسد به آنکه بخواهیم در یک مصاحبه مسئله را بشکافیم. پس به جای کلیگویی، ذیل اتفاقی که اخیرا روی داده است سعی دارم مشخصا به بازخوانی تاریخی «شورای انقلاب و نگاه بنیصدر به این شورا و عملکردش در آن» ورود کنم که...
چه اتفاقی؟!
انتشار شش سند جدید از مکاتبات شورای انقلاب که در مقالهای به قلم حمید انصاری (قائممقام مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی) در ۲۱ شهریور؛ به هر حال حضرتعالی، هم عضو دبیرخانه شورای انقلاب بودید و هم نگارنده کتاب «اولین رئیسجمهور» هستید، ضمن آنکه بنیصدر را هم از نزدیک میشناسید. پس بیتعارف سؤالات صریح و جزئی از شما دارم و انتظار من آن است که پاسخی دقیق از شما داشته باشم، چراکه شما از آن دست افرادی هستید که مکرر در باره این کتاب (اولین رئیسجمهور) و تاریخ شورای انقلاب مصاحبه کردهاید. ازاینرو برای جلوگیری از تکرار مکررات سراغ جزئیات خواهم رفت.
حالا که شما صریح و دقیق شروع کردید من هم قبل از اینکه به مصاحبه ورود کنیم این نکته را صریح خدمت شما عرض کنم؛ به واسطه آنکه موضوع مدنظرتان در این گفتوگو یعنی تاریخ شورای انقلاب و بنیصدر حساس است و در عین حال از موضوع حدود ۴۵ سال میگذرد، پس اگر مقولهای را به خاطر نداشته باشم یا از آن مطمئن نباشم یا اصلا اطلاعی نداشته باشم، جواب نمیدهم.
ممنون از روشنگریتان؛ بسیار خب، سؤال اول من نقدم به یک شبهتحلیل بعد از انتشار این شش سند است؛ شبهتحلیلی ژورنالیستی که سعی دارد با فکتهای درست تاریخی یک نتیجهگیری غلط داشته باشد و به باورم بیش از آنکه از یک تحلیل درست تاریخ سیاسی منبعث باشد، بیشتر یک خوانش ژورنالیستی از مقوله تاریخ انقلاب است؛ خوانش ژورنالیستی که یکی از گزارههای اصلی آن به وجود «دو شورای انقلاب» اشاره دارد. یک شورا، «شورای اول انقلاب» در قامت «شورای انقلاب نوفللوشاتو» یا «شورای انقلاب پاریسیها» است که ذیل همان تحلیل ژورنالیستی غلط، مسیر را برای تأسیس «شورای دوم انقلاب» یا همان «شورای تهران» یا «شورای ایران» در ۲۲ دی ماه ۱۳۵۷ فراهم کرد. به نظر من از اساس چیزی به نام شورای اول انقلاب، شورای انقلاب نوفللوشاتو یا شورای انقلاب پاریسیها و تعابیری از این دست وجود ندارد، چه برسد که مسیر برای تأسیس شورای انقلاب در ایران را فراهم کرده باشد. آیا حضرتعالی هم قائل به درستی این گزاره هستید یا خیر؟ چون من به واقع چیزی درباره شورای اول انقلاب، شورای انقلاب نوفللوشاتو یا شورای انقلاب پاریسیها در میان اسناد تاریخی، کتابها و مواضع، مصاحبهها و تاریخ شفاهی مقامات، نه شنیدهام و نه دیدهام؛ شما از وجود شورای اول انقلاب چیزی میدانید؟
این از آن دست سؤالاتی است که نمیتوانم با قاطعیت به آن پاسخ دهم، اما تا آنجایی که من اطلاع دارم به نظر من چیزی به نام «شورای اول انقلاب» یا «شورای نوفللوشاتو» یا «شورای انقلاب پاریسیها» وجود ندارد؛ امام مدتها تبعید خود را در فرانسه و در نوفللوشاتو گذراند و کسانی هم به دیدار وی میآمدند و برخی چهرهها هم در نوفللوشاتو کادر سیاسی را برای امام تشکیل داده بودند. اما ایده اصلی تأسیس شورای انتقلاب از دل پیشنهاد شهید مطهری بیرون آمد که مشاور اصلی و در واقع امین ایشان در فرانسه بودند. البته در طرح این پیشنهاد کسانی چون شهید بهشتی هم بودند؛بنابراین شورای انقلابی که ۲۲ دی ماه با حکم امام بنا نهاده شد با محوریت شهید مطهری بود و اعضای اصلی آن هم کاملا مشخص است. بله بعد از اینکه امام به ایران بازگشتند، شورای انقلاب به دلیل قرارگرفتن در فضای جدید با طیف گستردهای از مسائل مواجه بود و طبیعتا نیاز بود که این شورا گستردهتر شود به خصوص مسئله دولت موقت و اداره امور کشور مطرح شد. پس از این منظر شورا با افراد بیشتری به کار خود ادامه داد؛ ازاینرو در برهههای مختلف زمانی اعضای دیگری به این هسته اولیه شورای انقلاب اضافه شدند که باعث شد به کار خود ادامه دهد و...
جناب مظفر مسئله من قبل از انقلاب است. اتفاقا اینجاست که وارد موضوع مصاحبه یعنی «شورای انقلاب و بنیصدر» میشویم. ببینید در این گزاره مطرح شده است که شورای اول انقلاب یا شورای انقلاب نوفللوشاتو با «تروئیکای بیق» یا «مثلت بیق» متشکل از ابوالحسن بنیصدر، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده و در لایههای بعدی شهابالدین اشراقی، صادق طباطبایی و...، امام را به سمت تأسیس شورای انقلاب کشاندند. در حالی که بر همه اختلاف نظر شدید این تروئیکا (صادق قطبزاده، ابراهیم یزدی و ابوالحسن بنیصدر) روشن است. صادق قطبزاده که به نهضت آزادی گرایش داشت و در مقابل بنیصدر نیمنگاه جدی به جبهه ملی داشت. در این بین تکلیف ابراهیم یزدی هم کاملا روشن است...؛ پس این تروئیکا با این اختلافات و به خصوص اختلاف نظر شدید قطبزاده و بنیصدر چگونه توانسته است شورای اول انقلاب یا شورای انقلاب نوفللوشاتو را تأسیس کند و حتی مسیر برای شکلگیری شورای انقلاب در ایران را هم فراهم کند؟ البته این را هم بگویم که بهکارگیری خود واژه «تروئیکا» در این مورد مشخص میتواند زیر سؤال رود، چون تروئیکا معمولا برای سهگانهای از پارامترها و مؤلفههایی به کار میرود که در یک جهت، همراهی، همکاری و همسویی داشته باشند. اما مراد من از بهکارگیری تروئیکا، صرفا قراردادن صادق قطبزاده، ابراهیم یزدی و ابوالحسن بنیصدر در کنار هم با درنظرگرفتن تضاد فکری و سیاسی هر سه است، نه چیزی بیشتر از آن...
شما اینجا دو نکته را مطرح کردید. بله برای همه کاملا روشن است که صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر و ابراهیم یزدی، اختلافات زیادی با همدیگر داشتند که از همان فرانسه و نوفللوشاتو شروع شد و با بازگشتشان به ایران ادامه و تشدید پیدا کرد. هر سه فرد بعد از حکم امام در ۲۲ دی ۱۳۵۷ برای تأسیس شورای انقلاب در مقاطع بعدی توانستند وارد شورای انقلاب شوند، اما این سه آنقدر با هم هماهنگی، همسویی و همراهی نداشتند که بتوانند یک شورای انقلاب در نوفللوشاتو تشکیل دهند که بتوانند...
حتی به صورت دوفاکتو ...
اینجا مسئله دوفاکتو و این چیزها مطرح نیست؛ بالاخره این شورای ادعایی در نوفل لوشاتو یا بوده یا نبوده که بتواند برای تأسیس شورای انقلاب در ایران تصمیمگیری یا ریلسازی کند. موضوع اینجاست بر خلاف تصوری که وجود دارد واقعا این سه (صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر و ابراهیم یزدی) نمیتوانستند یک پیکر واحد سیاسی منسجم را در نوفل لوشاتو تشکیل دهند که از دلش مثلا «شورای اول انقلاب» یا چیزی شبیه به آن ایجاد کنند. اختلافات قطبزاده، بنیصدر و ابراهیم یزدی تقریبا شامل همه مسائل میشد...
پیرو نکته درستتان سند برای وجود اختلاف نظر شدید بین این «تروئیکا یا مثلت بیق» در همان نوفل لوشاتو کم نیست، کمااینکه به عقیده اکبر هاشمیرفسنجانی، بنیصدر که نزدیکی بیشتری با جبهه ملی احساس میکرد و خود را تئوریسین انقلاب میدانست، همواره درگیر رقابت با صادق قطبزاده بود. درحالیکه قطبزاده نزدیکی فکری بیشتری با نهضت آزادی ایران داشت و به همین لحاظ بیشتر مورد تأیید مبارزان اسلامی بود که سبب شده بود...
بله. نکته همینجاست که واقعا قطبزاده، بنیصدر و ابراهیم یزدی بهواسطه گرایش سیاسی و ارزیابی متضادی که از تحولات داشتند، با وجود آنکه هر سه در پاریس و در معیت امام بودند اما هرکدام ساز خودشان را میزدند.
اتفاقا نکته مهمتری که میتواند این گزاره (شورای اول انقلاب یا شورای انقلاب نوفل لوشاتو) را زیر سؤال ببرد، این است که اگر این «تروئیکا»، (صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر و ابراهیم یزدی) توانستهاند ذیل این شورا مسیر را برای شکلگیری شورای دوم انقلاب یا همان شورای انقلاب در تهران فراهم کنند، چرا این سه اصلا در هسته اولیه پنجنفره شورای انقلاب (مطهری، بهشتی، باهنر، موسویاردبیلی و هاشمیرفسنجانی) حضور ندارند و بعدها در مقاطع مختلف به شورا میپیودند که...
نکته شما کاملا درست است، ضمن اینکه فراموش نکنیم این سه نفر به لحاظ سیاسی، هموزن هم نبودند. یعنی به لحاظ تأثیر فکری بر امام آنقدر تأثیر جدی نداشتند که بتوانند ایده بزرگ و مهمی مانند تأسیس شورای انقلاب را مطرح کنند. البته این جمله من به آن معنا نیست که این افراد هیچ جایگاهی نداشتند. اتفاقا وقتی میگویم صادق قطبزاده، ابوالحسن بنیصدر و ابراهیم یزدی به لحاظ سیاسی هموزن هم نبودند، به این دلیل است که در بین این سه نفر و در همان نوفل لوشاتو، بیشترین اعتماد و اتکای امام به مرحوم دکتر یزدی بود؛ چراکه ایشان تسلط بیشتری به زبان انگلیسی داشت و از طرف دیگر ارتباطات گستردهای هم با مطبوعات و رسانهها پیدا کرده بود. این اعتماد تا جایی بود که امام اجازه استفاده از «سهم امام» را به مرحوم یزدی داده بود. اینجا جا دارد یک نکته مهم را هم مطرح کنم به نظر من روایت تاریخی مبنی بر سفر امام به فرانسه و اسکان ایشان در نوفل لوشاتو هم به روایت مرحوم یزدی نزدیکتر است و روایتی که بیت امام مطرح کرده دال بر اینکه این سفر به ایده خود بیت امام بوده، نادرست است. جاهای دیگر نقل کردهام و اینجا هم دوباره میگویم، بعد از فشار به دولت عراق برای اخراج امام از این کشور، مرحوم دعایی با مرحوم یزدی تماس میگیرند تا چارهای برای این مسئله پیدا کنند. بعد از سفر مرحوم یزدی، قرار بر این بوده که امام به کویت منتقل شوند که در مرز کویت و عراق، کویتیها از پذیرش امام سر باز میزنند و بعد از این ماجرا مرحوم یزدی با مرحوم حسن حبیبی تماس میگیرند تا چارهای برای این مسئله پیدا کنند و نهایتا پیشنهادی میشود که بهترین مکان برای سفر و استقرار امام، فرانسه است. من از این خاطره خواستم به این نکته برسم که واقعا وزن سیاسی مرحوم یزدی و قطبزاده و بنیصدر هم نزد امام یکاندازه نبود و در ضمن اختلافات جدی نیز با هم داشتند.
در ادامه همان شبهتحلیل ژورنالیستی غلط که ایده تأسیس و تشکیل «شورای دوم انقلاب» در تهران را به «شورای اول انقلاب» در پاریس نسبت میدهد، موضوع دیگری که طرح میشود، سفر بهشتی، مطهری، بازرگان و بعدها کریم سنجابی از تهران به پاریس است که در دیدار با امام، اصطلاحا «کانال ارتباط تهران-پاریس» را شکل دادند و مسئول شکلدادن «شورای دوم» بودند که به نظر این گزاره هم از اساس نادرست است. بااینحال شما ارزیابیای از این کانال ادعایی (تهران-پاریس) دارید؟
همانگونه که در سؤال قبلی خودتان هم بهدرستی اشاره کردید، مطرحکردن چهرههایی از جبهه ملی یا اعضای نهضت آزادی و ارتباطدادن آنها به موضوع مشخص یعنی تأسیس شورای انقلاب به نظر نمیآید که درست باشد. این بهمعنای نادیدهگرفتن جایگاه آنان نیست، اما نکته اینجاست که اگر شورای انقلاب که در ۲۲ دی ۱۳۵۷ با حکم امام در قالب همان هسته پنجنفره شکل گرفته باید حداقل شامل قطبزاده، بنیصدر، ابراهیم یزدی، بازرگان و کریم سنجابی هم میشد... .
حتی مرحوم سحابیِ پدر و پسر، مرحوم یدالله و عزتالله سحابی که ...
بله مرحوم یدالله و عزتالله سحابی و خیلیهای دیگر از سایر جریانهای سیاسی. پس من از این دفاع نمیکنم که چرا در هسته اولیه پنجنفره این آقایان حضور نداشتند و چرا اصلا هسته اولیه شورا با این پنج نفر شکل گرفت. ما داریم اینجا بازخوانی تاریخی میکنیم، بدون اینکه هیچ حب و بغض سیاسیای داشته باشیم. بیهیچ جانبداری و احیانا زاویه سیاسی با هر حزب، جناح و فردی بررسی میکنیم که در حکم اولیه امام برای تأسیس شورای انقلاب یک هسته پنجنفره از روحانیان همسو توانستند این شورا را تشکیل دهند. بنابراین من، نه اعتقادی به «شورای اول انقلاب در نوفل لوشاتو» دارم و نه چیزی به «نام کانال ارتباطی تهران – پاریس» در قالب سفر بازرگان، کریم سنجابی، شهید مطهری و شهید بهشتی مطرح است. تکرار میکنم ایده اصلی شکلگیری شورای انقلاب با شهید مطهری بود و در این میان شهید بهشتی هم بسیار اثرگذار بودند. زمانی که امام در پاریس وضعیت انقلاب را میبیند، این نیاز حس میشود که باید با تشکیل یک شورا، مسیر درستی برای ادامه انقلاب شکل بگیرد و زمانی که موضوع تشکیل شورای انقلاب مطرح است، عمده اعتماد امام مشخصا در این موضوع خاص به شخص شهید مطهری بود و در این میان لایههای دوم و سوم از چهرههای سیاسی مانند قطبزاده، بنیصدر، ابراهیم یزدی، بازرگان، کریم سنجابی به قول شما مرحوم یدالله و عزت الله سحابی و... بودند که در شکلگیری اصل ایده تأسیس شورای انقلاب و انتخاب هسته اولیه این شورا نبودند؛ نه اینکه با امام آشنا نبودند یا امام با آنها اعتماد نداشت اما مسئله اینجا وزن افراد است. برای مثال در همان سهگانهای که نام بردید، قطعا صادق قطبزاده، بنیصدر و ابراهیم یزدی نزد امام هموزن نبودند و اعتماد بیشتر امام به مرحوم یزدی بود. ولی اینجا ما داریم درباره لایه اول معتمدان امام برای تأسیس شورای انقلاب حرف میزنیم و بیتعارف در لایه اول، امام برای تشکیل شورای انقلاب به کسی جز شهید مطهری اعتماد نداشت که همراه با شهید بهشتی چارچوب اولیه برای شکلگیری شورای انقلاب و هسته پنجنفره فراهم کردند.
البته سفر بهشتی و مهدی بازرگان به پاریس و دیدارهایی در جهت معرفی اعضای پیشنهادی برای شورای انقلاب به امام مطرح بود که ...
بله این هم مطرح است که شهید بهشتی و مهدی بازرگان هم برای پیگیری برنامههای انقلاب به پاریس رفتهاند و دیدارهایی با حضور کسانی چون اشراقی، ابراهیم یزدی، صادق طباطبایی و... صورت گرفت. در پس این برنامهریزیها قرار بر آن شد که اعضای پیشنهادی برای شورای انقلاب به امام معرفی شوند اما این را هم فراموش نکنیم زمانی که مرحوم بازرگان سفری به پاریس و دیداری با امام داشتند، بعد از انجام این دیدار، نگاهی کاملا انتقادی به مواضع امام درباره انقلاب و مسائل پیشرو پیدا کردند که بعدها هم ادامه یافت. در همین رابطه مرحوم نواب در کتاب خاطراتش به این نکته اشاره دارند...
کدام نواب؟! منظورتان محمدمهدی نوابمطلق، دیپلمات پیشین ما در آلمان غربی است که کتاب خاطراتش در انتشارات شما (کویر) به چاپ رسید...
بله، محمدمهدی نوابمطلق که اتفاقا اولین سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلمان غربی بود. آقای دکتر نواب در همان برهه زمانی قبل از تشکیل شورای انقلاب از اعضای فعال نهضت آزادی خارج از کشور و عضو فعال انجمنهای اسلامی اروپا بودند. آقای دکتر نواب در کتاب خاطرات خود که توسط انتشارات ما (انتشارات کویر) چاپ شده نقل میکنند در جلسهای که مرحوم بازرگان بعد از دیدار با امام داشتند، بر این نظر بودند که نباید حکومت دینی شکل بگیرد که اتفاقا آقای نواب و سایرین از گفته مرحوم بازرگان دلگیر شدند. خب زمانی که مرحوم بازرگان چنین نگاهی به مسیر پیشروی انقلاب یا نوع حکومت بعد از ساقطکردن پهلوی دارد، نمیتواند در لایه اول معتمدان امام برای تشکیل شورای انقلاب یا هسته اصلی این شورا قرار بگیرد، چه برسد به آنکه بخواهیم این تصور را داشته باشیم با سفر مرحوم بازرگان در کنار کریم سنجابی و شهید مطهری و شهید بهشتی، چیزی به نام کانال ارتباطی تهران – پاریس شکل گرفته باشد. دست آخر هم این کانال (تهران – پاریس)، ایده تشکیل شورای انقلاب را داده باشند. البته با تمام انتقادتی که مرحوم بازرگان داشت، بعد از معرفی و تشکیل هسته اولیه شورای انقلاب، در گام بعدی برای افزایش تعداد اعضای شورای انقلاب مرحوم بازرگان هم به این شورا پیشنهاد شد و نهایتا هم عضو شورای انقلاب شدند.
«شورای انقلاب» یا «شورای انقلاب اسلامی»؟! این هم نکتهای است که باز میتواند برخی تحلیلهای غلط این روزها را زیر سؤال ببرد، چون اگرچه به نظر میرسد اصل ایده با عنوان «شورای انقلاب» بنا نهاده شد اما در درونمایه و عملکردهای بعدی، به شکل بارزی به سمت شورای انقلاب اسلامی رفت. اگر از ابتدا این عنوان همینگونه شکل میگرفت، قطعا خیلی از جریانهای سیاسی بهخصوص جریانهای پراتیک که اصطلاحا دست به عمل انقلابی و مبارزه مسلحانه زده بودند که عمدتا شامل جریانهای چپ میشد، خود را خارج از دایره حکومت پساپهلوی میدانستند. پس اینجا باید پرسید که به باور شما آیا بهعمد اسم این شورا، «شورای انقلاب» بود، نه «شورای انقلاب اسلامی» که احیانا از نوعی انتقاد نسبت به حرکت انقلابی جلوگیری شود؟
منطورتان این است که یک سّیاسیّت شکل گرفته...
نمیخواستم مستقیم اشاره کنم. بله چیزی شبیه به سیاسیّت یا روشنتر بگویم کیاست...
خوب گوش کنید و این جمله را درست در مصاحبه پیاده کنید. اینکه احتمال دارد جلساتی بین هسته اولیه یا در جلساتی بین شهید مطهری و شهید بهشتی با امام پیرامون ایده تشکیل شورای انقلاب شکل گرفته باشد و بحث کرده باشند که مصلحت نیست «شورای انقلاب» به نام «شورای انقلاب اسلامی» نامگذاری شود، من به قطع نمیدانم و نمیتوانم بگویم که چنین جلساتی بوده و آیا واقعا به عمد به این نتیجه رسیدهاند که نام شورا، شورای انقلاب باشد نه شورای انقلاب اسلامی. در عین حال این احتمال را هم باید داد که واقعا از اساس این دست تحلیلها وجود نداشته و از همان اول اسم شورا، شورای انقلاب بوده است. چون این شورای انقلابی است که در ایران دارد اتفاق میافتد...
با جوابتان موافقم و من هم واقعا نمیتوانم با قاطعیت بگویم که در قالب سیاسیت یا کیاست بوده که سعی شده شورا، شورای انقلاب باشد، چون باید به این نکته هم اذعان داشت که شواهد و قرائنی از همان ابتدا حکایت از اسلامیبودن حکومت پیشرو داشته؛ از مواضع مرحوم بازرگان در فرانسه تا دیگر شواهد که مشخصترین آنها دو اتفاق است؛ اول آنکه هسته اولیه شورای انقلاب پنج روحانی و معمم (مطهری، بهشتی، موسویاردبیلی، باهنر و هاشمیرفسنجانی) بودهاند که نشان میدهد نوع حکومت برآمده از دل این شورای انقلاب چگونه حکومتی خواهد بود و هم اینکه طبق همین اسناد جدید منتشرشده از همان ابتدا دستور کار شورای انقلاب برای تعیین حکومت اسلامی مشخص بوده است، کما اینکه در همین اسناد جدید منتشر شده و مشخصا سند مربوط به متن اساسنامه شورای انقلاب که به صورت دستنوشته از مصطفی کتیرایی (از اعضای شورای انقلاب، که پس از تصویب در شورا بهعنوان اساسنامه پیشنهادی به امام خمینی ارائه شده و امام هشت مورد آن را با خط خویش اصلاح و ابلاغ کرد)، منتشر شده است، موارد متعددی دیده میشود که به اسلامیبودن حکومت پیشرو اشاره مستقیم دارد. مثلا در ماده اول اساسنامه آمده که، «شورایی بهمنظور اجرای اهداف انقلاب در آستانه پیروزی و برای ایجاد حکومت جمهوری اسلامی در ایران انتخاب و تشکیل میگردد». در بند چهارم ماده دوم اساسنامه به تهیه قانون اساسی جمهوری اسلامی برای عرضه به مجلس مؤسسان با نظر امام خمینی اشاره شده است. در تبصره دوم همین ماده گفته شده، «مصوبات شورا با اکثریت مطلق (نصف بهعلاوه یک) آرای کل اعضای شورا و بهشرط آنکه با موازین اسلامی مخالفت نداشته باشد، معتبر و قابل اجرا خواهد بود. اظهارنظر در مورد مخالفت یا عدم مخالفت طرحها و قوانین و مقررات وضعشده از طرف شورا با موازین اسلامی از حقوق شخص امام یا شورایی است که ایشان تعیین مینمایند». پس تکلیف شورا از اول بر بنای حکومت اسلامی بوده است، نه؟
طبیعی است. زمانی که انقلاب با محوریت یک مرجع تقلید مانند امام خمینی پیش میرود، بدیهی و اجتنابناپذیر بود که هم، اصل ایدهای که توسط شهید مطهری و شهید بهشتی برای تأسیس شورای انقلاب مطرح شد که قطعا قبل از دی ۱۳۵۷ بوده و هسته اولیه این شورا را، پنج روحانی و معمم تشکیل داده باشند. اینجا لزوما نمیتوان نتیجه گرفت که واقعا بنایی روی دورزدن کسی بوده است.
نگاهی به ترکیب اعضا در برهههای مختلف هم به ترسیم مسیر کمک میکند. چون اگر به قبل از اطلاعیه ۲۲ دی ۱۳۵۷ بازگردیم، امام اجازه داده بودند بعد از تشکیل هسته اولیه پنجنفره، افراد دیگر با اتفاق نظر این پنج نفر (بهشتی، مطهری، موسویاردبیلی، باهنر و هاشمیرفسنجانی)، اضافه شوند و در جلسات ابتدایی، تصمیم بر این شد که حتیالامکان، ترکیب شورا، از اعضای روحانی و غیرروحانی، به نسبت مساوی و نزدیک به هم باشد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، آقایان سیدمحمود طالقانی، سیدعلی خامنهای، محمدرضا مهدویکنی، احمد صدرحاجسیدجوادی، مهندس مهدی بازرگان، یدالله سحابی، سرلشکر محمدولی قرنی، مهندس مصطفی کتیرایی، سرتیپ علیاصغر مسعودی، به اتفاق آرا، به عضویت انتخاب شدند. در این بین گویا قرار بوده که هسته اولیه، نه پنجنفره که هفتنفره با حضور مرحوم طالقانی و منتظری باشد که به دلیل زندانیبودن این دو محقق نشد. مطرح است که بعدها هم آقای منتظری از حضور در شورای انقلاب تا پایان امتناع کرد. پس از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) و با تشکیل دولت موقت، موضوع ادغام شورای انقلاب در دولت موقت مطرح میشود و بازرگان، یدالله سحابی، کتیرایی، حاجسیدجوادی و قرنی، به دولت و ارتش منتقل شدند و به جای آنها، آقایان حسن حبیبی، مهندس عزتالله سحابی، عباس شیبانی، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده انتخاب شدند و در مرحله بعد، پس از شهادت مطهری، میرحسین موسوی، احمد جلالی و حبیبالله پیمان انتخاب شدند. این سیر را از این بابت طرح کردم که میخواهم به سوژه اصلی مصاحبه یعنی شورای انقلاب و بنیصدر بازگردم و از این طریق مجددا شبهتحلیل ژورنالیستی غلطی که مطرح شده را زیر سؤال ببرم. اگر به بخشی از کتاب شما (اولین رئیسجمهور) بازگردم، مشخصا ابوالحسن بنیصدر در بخشی از گفتوگوی ۱۷ دی ۵۸ مندرج در کتاب عنوان میدارد که «در سال ۵۰، در سمینار انجمنهای اسلامی اصول، پایه و ضوابط حکومت اسلامی را طرح کردم که میشود هشت سال پیش از این؛ آن وقت هیچکس به خیال اینکه رژیمی میرود، نبود. اما من به این خیال که رژیم میرود، بودم و آن ایده حکومت (اسلامی) را طرح کردم. این مسئله در ایران بینام چاپ شد. در اواخر رژیم (پهلوی)، کیهان نوشته بود که ما در فرنگ این مطلب را خواندیم که به اسم آقای خمینی چاپ شده است. خب اگر من مخالف بودم، چطور در آن زمان اصول حکومت اسلام را طرح کردم؟» پس اینجا مشخصا به ادعای بنیصدر که ذیل همان نگاه تاریخی غلط به همراه قطبزاده و یزدی، شورای اول انقلاب را تشکیل دادهاند، همسو با امام موافق حکومت دینی بوده و طبعا باید همان هسته اولیه شوای انقلاب در تهران حضور میداشت که...
این هم از آن سؤالاتی است که من نمیتوانم با قاطعیت به آن پاسخ دهم. چون با شناختی که من از روحیات و اخلاقیات بنیصدر داشتم، او بدش نمیآمد خودش را محور خیلی از اتفاقات، تحولات و مشخصا انقلاب بداند. اما شاید واقعا در سال ۱۳۵۰، او این ایده را هم مطرح کرده باشد. به هر حال بنیصدر فرزند یک روحانی و معمم بوده و تفکرات اسلامی هم داشته است. کتابها و مقالههایی در قالب اسلام هم چاپ کرده و سخنرانیهایی هم در چارچوب اسلام داشته است. بنابراین با قاطعیت، نمیتوانم این ایده را رد یا تأیید کنم.
در مقطع ورود بنیصدر به شورای انقلاب پس از ادغام این شورا (شورای انقلاب) با دولت موقت، به نظر میرسد نه بازرگان، بنیصدر را قبول داشت و نه بنیصدر بازرگان را؛ محور اختلاف این دو چه بود؟
واقعا سن و سال من به ریشه اولیه اختلافات مرحوم بازرگان و بنیصدر قد نمیدهد، ازاینرو واقعا بیخبرم که چرا و برای چه موضوع یا موضوعاتی این دو با هم اختلاف داشتند. اینکه ریشه اخلافات شخصی بود، سیاسی بود، حزبی یا هر مسئله دیگری، من بیخبرم. از زمانی هم که با این دو، در شورای انقلاب آشنا شدم با هم اختلافات جدی داشتند. چون از ریشه اختلافات هم بیخبرم واقعا نمیدانم حق با کدامیک بود، اما حرف مرحوم بازرگان این بود که بنیصدر توان، دانش و تجربه سیاسی مدیریتی و عملیاتی لازم برای حضور در دولت موقت و یا شورای انقلاب را ندارد که سبب شده تا بازرگان مسئولیتی به بنیصدر نسپارد و همین امر هم...
همینجا توقف کنیم. از احتمال عقبه سیاسی و حزبی در اختلافات بازرگان و بنیصدر گفتید، آیا واقعا ریشه گسل در این بود که ما در یک طرف با بازرگان مؤسس نهضت آزادی طرفیم و در سوی دیگر بنیصدری که تقریبا شناسنامه حزبی ندارد یا اینکه...
نه اینطور نیست یا حداقل برآورد من اینطور نیست. ببینید زمانی که شورای انقلاب در دولت موقت مرحوم بازرگان ادغام شد، خب طیف متنوعی از افراد با گرایشهای سیاسی وارد شورای انقلاب و بدنه دولت موقت شدند. اما زمانی هم که من وارد دبیرخانه شورا (انقلاب) شدم، میدیدم که محور جلسات روی مسائل ایدئولوژیک، حزبی و سیاسی تمرکز نداشت. جلسات شورای انقلاب و دولت موقت بیشتر برای نحوه اداره کشور بود و تمرکز اعضا هم روی مسائل جاری کشور و مسائل عملیاتی بود، نه چیز دیگر. بله ممکن است که عقبه سیاسی و حزبی هرکدام از آقایان عضو شورای انقلاب یا دولت موقت اختلافی را در روش اداره کشور، حالا در هر موضوعی از اقتصادی و معیشتی تا سیاسی، امنیتی و... ایجاد کند، اما افراد با شناسنامه حزبشان برای دعوای سیاسی در جلسات نبودند.
حالا که بحث به مسائل سیاسی، حزبی و عقبه جناحی هر کدام از اعضا در شورای انقلاب و دولت موقت کشیده شد...
کشیده نشد، شما کشاندید...
انکار نمیکنم. بله من کشاندم برای اینکه به نظر میرسد دعوای بنیصدر و اختلافاتش بیش از آنکه با بازرگان و نهضت آزادی در دولت موقت و شورای انقلاب باشد با چهرههای کلیدی این شورا (شورای انقلاب) و همزمان حزب جمهوری اسلامی است. در این باره به کتاب شما (اولین رئیسجمهور) رجوع کنم که به یک تکجمله کلیدی از زبان ناصر حیرانینوبری خطاب به بنیصدر برخوردم دال بر اینکه «شورای انقلاب، همان حزب است» که منظور مشخص او (حیرانینوبری)، همان حزب جمهوری اسلامی است. به هر حال چهار نفر از پنج نفر مؤسس حزب جمهوری اسلامی یعنی بهشتی، موسویاردبیلی، باهنر و هاشمیرفسنجانی به جز (آیتالله خامنهای)، چهار نفر از پنج نفر هسته اولیه و اصلی شورای انقلاب به جز (مطهری) بودند؛ پس بدون تعارف و صریح آیا واقعا شورای انقلاب همان حزب جمهوری اسلامی بود؟
ببینید اینجا باید به روند انقلاب توجه کنیم. به هر حال در کشور انقلابی شکل گرفته بود و با توجه به سابقه سایر انقلابها در دیگر کشورها نگرانی بابت امکان انحراف در آن وجود داشت. به همین دلیل چهرههای کلیدی این انقلاب سعی کردند در کنار تشکیل هسته اولیه شورای انقلاب برای نحوه اداره کشور، حزبی را هم تأسیس کنند که بتواند از نظر ایدئولوژیک و فکری ریلگذاریهای بعدی را داشته باشند...
جواب صریحی از شما نگرفتم. آیا واقعا شورای انقلاب همان حزب جمهوری اسلامی بود؟
من هم قبلا به شما گفتم و هشدار دادم در سؤالی که به پاسخ آن اشراف یا وقوف نداشته باشم یا از جوابش مطمئن نباشم، جواب صریح نمیدهم... .
جواب غیرصریحتان چیست؟
همانطورکه گفتید، به هر حال چهار نفر از پنج نفر هسته اولیه شورای انقلاب، چهار نفر از پنج نفر مؤسسان حزب جمهوری اسلامی به جز مرحوم شهید مطهری بودند. با در نظر گرفتن همین یک نکته خب طبیعتا خاستگاه و نگاه حزب جمهوری اسلامی ایران به شورای انقلاب نزدیک میشد؛ اما لزوما نمیتوانم در یک پاسخ تککلمهای به شما بگویم که شورای انقلاب همان حزب جمهوری اسلامی بود یا خیر؛ بدیهی است که وقتی چهار نفر از پنج نفر هسته اولیه شورای انقلاب، چهار نفر از پنج نفری هستند که همزمان حزب جمهوری اسلامی ایران را هم تأسیس کردهاند، بیمیل نیستند که بتوانند محوریت شورای انقلاب را هم در اداره امور کشور به دست بگیرند. شما هم بهخوبی واقفید که محور هر کار سیاسی و حزبی به دست گرفتن قدرت است و لزوما امری منفی و مضموم نیست؛ پس اگر حتی جمهوری اسلامی را شورای انقلاب در نظر بگیریم، لزوما نمیتوان آن را یک مقوله مخرب در نظر گرفت یا بهمثابه این قلمداد کنیم که حزب جمهوری اسلامی، خواسته شورای انقلاب را برای خود قبضه کند... .
که برخی معتقدند کرد. درست است؟
باید بیشتر دربارهاش بحث کنیم... .
قبل از آنکه به این موضوع ورود کنیم، به اختلافات بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی که بر عملکردش در شورای انقلاب هم اثر گذاشته بود، بازگردیم. دوباره در ارجاع به کتابتان، حیرانینوبری خطاب به بنیصدر عنوان میکند «ما میبینیم شما با همین حزب در شورای انقلاب شرکت میکنید. اصلا شورای انقلاب همان حزب است. در واقع چون هسته اصلیاش با آنهاست؛ پس چطور شما در آنجا (حزب)، نمیتوانید همگن شوید؛ ولی در شورای انقلاب میتوانید همگن شوید!» با این جمله حیرانینوبری باید پرسید مگر بنیصدر شناسنامه حزب جمهوری اسلامی را قبول کرده بود؟ اصلا بنیصدری که مشکل جدی با تحزب داشت، با حضور در حزب جمهوری اسلامی که شدیدترین شکاف سیاسی را با آن داشت و این تنش تا سقوط دولتش و صدور رأی مجلس به بیکفایتی او هم رسید، حاضر به ورود در حزب جمهوری اسلامی شد؟
نکته شما کاملا درست است و بنیصدر هیچگاه وارد حزب جمهوری اسلامی یا حزب مشخصی نشد... .
دلیلش چه بود؟ واقعا بنیصدر برای چه با تحزب مشکل داشت؟
به نظر من باید به دو دلیل عمده اشاره کرد؛ اولین دلیلش این است که بنیصدر اساسا آدم تکرو و خودرأیی بود؛ بنابراین حاضر نبود زیر بلیت حزبی برود و مجری اوامر جمعی شود. از طرف دیگر بنیصدر اختلافاتی هم با کسانی مانند بادامچیان، حسن آیت، سیدمحمود کاشانی (پسر سیدابوالقاسم کاشانی) داشت که در حقیقت لایه دوم حزب جمهوری اسلامی بودند. این طیف، اختلافات و زاویههای بسیار شدیدی با بنیصدر داشتند. یکی از ریشههای اختلافات، مسئله جبهه ملی و گرایش بنیصدر به مرحوم مصدق بود که در آن زمان کسانی مانند بادامچیان، آیت و محمود کاشانی بهشدت ضد مصدق و ضد جبهه ملی بودند... .
حرفتان را قطع کردم بابت طرح این سؤال که در مراجعه به کتابتان، اتفاقا مصاحبه با بنیصدر از طرف امیرخلیلی و مشخصا درباره «انتشارات مصدق»، انتشاراتی که در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ از سوی بنیصدر و با همکاری حسن حبیبی تأسیس شد، شروع میشود و امیرخلیلی به همین واسطه بنیصدر را متهم به گرایشهای ملیگرایانه و تأسی به باورهای مصدق و جبهه ملی میکند؛ البته بنیصدر هم منکر مسئله نمیشود و حتی در پاسخ، خود را مدافع نظریه «موازنه منفی مصدق» میداند؛ بهایندلیل که میخواهد ایران، نه مسلط باشد و نه زیر سلطه. بنیصدر در پاسخ دیگری به امیرخلیلی به نقش همزمانش در تأسیس «انتشارات مدرس» هم اشاره میکند که در سال ۱۳۵۰ به توصیه صادق قطبزاده تأسیس شد و در ادامه یادی هم از انتشارات «دوازدهم محرم» میکند که سال ۱۳۵۲ با همکاری محمد ترکمان و عبدالباقی آیتاللهی بنا نهاده شد. جالب اینجاست که بنیصدر در همین گفتوگو با شما در دبیرخانه شورای انقلاب به گرایش در حزب زحمتکشان و مظفر بقایی هم اشاره دارد و عنوان کرد «دوره مصدق به همه حزبها میرفتم، ببینم چه میگویند و مقداری آگاه شوم. آن موقع پنجم، ششم متوسطه بودم. از جمله بیشتر تمایلم به حزب زحمتکشان بود، همین که بقایی در رأس آن بود» که البته به گفته خودش هیچگاه بهعنوان عضو رسمی در این حزب ورود پیدا نکرد. اینجا منظور مشخص بنیصدر کدام مظفر بقایی و حزب زحمتکشان است؛ مظفر بقایی که همراه، همسو و حامی مصدق بود یا مظفر بقایی که بعدا با چرخش سیاسی تا آخر عمرش ضد مصدق و ضد جبهه ملی باقی ماند؟
با توجه به اینکه گرایش بنیصدر به مصدق و جبهه ملی بعدها ادامه پیدا کرد، به نظر میرسد منظورش مظفر بقایی و حزب زحمتکشانی است که همسو و همراه با مصدق و جبهه ملی بودهاند. البته کسانی که کار سیاسی کرده و میکنند یا در احزاب حضور داشتند، میدانند که تغییر و تحولات و چرخشهای سیاسی در کار حزبی یک امر طبیعی است؛ کمااینکه در طول سالها بسیاری افراد به حزب زحمتکشان پیوستند و از آن جدا شدند یا به حزب توده پیوستند و از آن جدا شدند و دیگر احزاب؛ پس نمیتوان مشخصا این را عنوان کرد که ما شاهد یک تضاد به دلیل گرایش بنیصدر به زحمتکشان و مظفر بقایی با حمایت همزمان بنیصدر از جبهه ملی و محمد مصدق هستیم. ضمن اینکه اشاره کردید به گفته خود بنیصدر، او فقط در جلسات حزب حضور پیدا کرده است تا نظرات آنان را بشنود و هیچوقت هم به عضویت رسمی حزب زحمتکشان درنیامده است. از طرف دیگر نباید این را فراموش کنیم که دهههای ۲۰ و ۳۰ شمسی، دوران عجیبی در فعالیت سیاسی و حزبی در ایران بوده است. به هر حال در فضای باز سیاسی آن زمان و در سایه فعالیت جدی احزاب و روزنامهنگاران، چرخشهای سیاسی موضوعی کاملا اجتنابناپذیر بوده است.
پیرو پاسخ به سؤال قبل، به جز حسن آیت که زنده نیست، کاشانی و بادامچیان هنوز هم ضد مصدق و ضد جبهه ملی هستند. اصلا این گزاره برچسب سیاسی این دو شده؛ صد البته که محوریت خوانش ضد مصدقی و ضد جبهه ملی در حزب جمهوری اسلامی در آن سالها با حسن آیت بود. جالب اینجاست که ابوالحسن بنیصدر و حسن آیت هر دو به مظفر بقایی و حزب زحمتکشان گرایش داشتند؛ ابوالحسن بنیصدر و حسن آیتی که دشمن خونی و کارد و پنیر هم بودند... .
نه نه، اشتباه نکنید. بنیصدر در دوره بعد از انقلاب دیگر کوچکترین گرایشی به مظفر بقایی و حزب زحمتکشان نداشت. این را من بهشخصه در گفتوگو و دیدارهایی که با بنیصدر داشتم، از زبان او میشنیدم. آقای بنیصدر بعد از انقلاب گرایش جدی به جبهه ملی و مصدق داشت.
به یک جمله جالب از شما در همان جلسه هفدهم دی ۵۸ دبیرخانه شورای انقلاب با بنیصدر بپردازیم که خطاب به او (بنیصدر) عنوان کردید «شما بهتنهایی یک حزب بدون شناسنامه هستید که افرادی را هم دور خود جمع کردهاید». آیا واقعا تکروی بنیصدر آنقدر جدی بود که خود را بهتنهایی محور یک حزب میدانست؟
بله، واقعا تکروی بنیصدر و خودرأیبودنش بسیار پررنگ بود تا جایی که من در همان جلسه (هفدهم دی ۵۸) دبیرخانه شورای انقلاب به طعنه به ایشان گفتم که اصلا کتاب «کیش شخصیت»، (نوشته بنیصدر) وصف حال خود شماست. اتفاقا در همان جلسه شورای انقلاب با بنیصدر، من از ایشان سؤالی پرسیدم که باعث دردسر او شد... .
راجع به چه؟
درباره نقش بنیصدر در نگارش مقاله ۱۷ شهریور ۱۳۵۷... .
که معتقد بود این مقاله با نظر او از سوی امام منتشر شده است... .
بله، البته خود بنیصدر در جواب من گفت من آنقدر خودم را بزرگ نمیدانم که بخواهم نظرم را به امام تحمیل کنم؛ اما در همان جلسه این را هم گفت که «اگر بخواهید بدانید که من چه کسی هستم، بدانید که من بزرگترین اندیشمند زمان معاصرم و کتاب تضاد و توحید من بزرگترین اثر قرن است» و از این قبیل جملات و ادعاها؛ بنابراین پیرو سؤال شما من واقعا اعتقاد داشتم که بنیصدر از همان زمان حضورش در پاریس حلقهای از نزدیکان و یاران را برای خود ایجاد کرده بود که در ایران هم گسترش پیدا کرد و من به همین دلیل بود که خطاب به بنیصدر گفتم که شما بهتنهایی حزب بدون شناسنامه هستید... .
پیرو همین خودرأیی، آیا واقعا بنیصدر نقشی در کناررفتن جلالالدین فارسی بهعنوان مهمترین کاندیدا و تنها نماینده حزب جمهوری اسلامی در انتخابات ریاستجمهوری پنجم بهمن ۱۳۵۸ داشت؛ چون در راستای برخی ادعاها، بنیصدر با جریانسازی سیاسی و رسانهای نقش جدی در افشاگری علیه جلالالدین فارسی دال بر ایرانیالاصل نبودن و افغانستانیالاصل بودن او داشت که کار به بیانیه رسمی ۲۵ دی ماه (۱۳۵۸) جلالالدین فارسی و اعلام کنارهگیری از دور رقابتهای انتخاباتی کشید... .
نه نه، اصلا این حرفها نیست... .
این را خود جلالالدین فارسی هم ادعا میکند که... .
اجازه دهید، اجازه دهید که من حرفم را بزنم، بعد هم شما نکتهای داشتید بگویید. بیتعارف تحلیل من کاملا متفاوت است و احتمالا برخی افراد و جریانها هم از ارزیابی من خوششان نیاید. من اصلا اعتقادی به نقش بنیصدر در شانتاژ علیه جلالالدین فارسی برای کنارگذاشتن او از جریان انتخابات ندارم... .
چرا؟
چون واقعیت امر این است که واقعا امام (ره) و نیز بیت ایشان دوست داشتند بنیصدر رئیسجمهور شود.
پس ادعایی که خود شما از زبان فضلالله محلاتی، عضو روحانیت مبارز تهران و از طرفداران جدی بنیصدر در جلسه شب چهارم بهمن ۱۳۵۸ و چند ساعت قبل از آغاز رأیگیری اولین دور از انتخابات ریاستجمهوری در محل شورای انقلاب مطرح کردید، دال بر اینکه «رأی قاطع امام به بنیصدر تعلق دارد» را درست میدانید.
دقیقا.
با این اوصاف میتوان احتمالا تحلیل کرد که منظور امام از بیان جمله معروف چهار بهمن ۱۳۵۸ در بیمارستان قلب تهران، حمایت چراغ خاموش از بنیصدر بوده است؟ جملهای مبنی بر این، «بهتر است آنهایی که میدانند انتخاب نمیشوند، متصل بشوند به آنهایی که میدانند میبرند، تا انشاءالله یک رأی کافی تحقق پیدا کند و ما سرشکسته نشویم».
آفرین. دقیقا چنین است. البته نباید فراموش کنیم که واقعا امام(ره) و بیت ایشان زاویه جدی هم با جلالالدین فارسی داشتند. هرچند جلالالدین فارسی نماینده و نامزد حزب جمهوری اسلامی بود... .
به چه دلیل؟
چون واقعا جلالالدین فارسی صدبرابر بدتر از بنیصدر در تکرأیی و خودرأیی بود، تا جایی که بارها این جمله را از خود او (جلالالدین فارسی) شنیده بودیم که «من عضو نهضت آزادی نبودم، بلکه نهضت آزادی عضو من بود، همانطورکه من عضو حزب جمهوری اسلامی نیستم بلکه حزب جمهوری اسلامی عضو من است...» ببینید این فرد تا کجا مغرور بود و کیش شخصیت داشت. ضمن اینکه امام و بیت امام بهواسطه عملکرد جلالالدین فارسی در خارج ایران بهخصوص در لبنان و فلسطین، او را فردی تندرو میدانستند. به همین دلیل امام و بیت امام علاقهای نداشتند که جلالالدین فارسی، ولو آنکه نماینده حزب جمهوری اسلامی است، رئیسجمهور شود. پس مطرحشدن موضوعی مانند ایرانیالاصل نبودن یا افغانستانیالاصل بودن جلالالدین فارسی و این جمله امام که «از همین ابتدا نباید قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نقض شود»، تلاشی بود برای اینکه جلالالدین فارسی از گردونه انتخابات خارج شود و این مسئله ارتباطی به بنیصدر نداشته و ندارد. بله جلالالدین فارسی بارها این را مطرح کرده بود که این هجمهها از سوی بنیصدر برنامهریزی شده است اما واقعیت این بود که او نمیتوانست به کسی مانند امام اتهام بزند؛ بنابراین سعی داشت با حمله به بنیصدر دوباره شخصیت خود را بازسازی و احیا کند، بهخصوص بعد از آنکه از گردونه انتخابات ریاستجمهوری کنار رفته بود و دست حزب جمهوری اسلامی را هم خالی گذاشت و سبب شکست حزب در برابر بنیصدر در انتخابات شد.
سؤال مهمی که برای من مطرح است این است که اگر طبق نظرسنجیها انتخاب اول مردم، بنیصدر بوده و رأی قاطع امام هم به بنیصدر بوده، چرا امام در بیمارستان قلب آن جمله را مطرح کردند و....
سؤال خوبی پرسیدید. من در کتاب هم گفتهام. ببینید پس از طرح پرسشی از امام درباره نامزدی کسانی که به قانون اساسی رأی ندادهاند و پاسخ ایشان مبنی بر عدم صلاحیت آنان، در روز سیام دی (۱۳۵۸)، روزنامهها اعلام کردند که مسعود رجوی از دور رقابتهای انتخاباتی کنار رفت. در ادامه با نگرانی پزشکان و اطرافیان از بروز عارضه قلبی در امام، در نخستین روزهای بهمن ۱۳۵۸، شورای انقلاب تصمیم گرفت که امام را از قم به بیمارستان قلب تهران منتقل کنند. به دلیل بیماری ایشان مسیر قم تا تهران حدود ۱۲ ساعت طول کشید و خاطرم هست که آن روز برف سنگینی هم میبارید. بنابراین آمبولانس حامل امام احتیاط جدی در پیمودن مسیر داشت. خواستم به اینجا برسم که چهارم بهمن ۱۳۵۸ امام با آگاهی و اطلاع از اینکه طبق نظرسنجیها، رأی اول بنیصدر است و رأی خود ایشان هم به بنیصدر خواهد بود، سعی کردند در آن جمله معروف، فضای جامعه را از دوقطبی و چندقطبی و اختلافات بعدی پس از انتخابات دور کنند. به همین دلیل امام عنوان کرد «کسانی که رأی ندارند، به نفع کسانی که رأی دارند کنار بروند». اتفاقا پیرو همان چیزی که گفتید بعد از ظهر چهارم بهمن و پس از انتشار سخنان امام از بیمارستان قلب تهران بود که مرحوم فضلالله محلاتی در دفتر شهید بهشتی و شورای انقلاب عنوان داشتند که رأی قاطع امام به بنیصدر است. بعد از این گفتههای امام بود که شورای انقلاب تصمیم گرفت با دعوت از برخی نامزدهای انتخاباتی در محل شورای انقلاب به یک تصمیم و راهکار برای حمایت و عملیاتیکردن هرچه بهتر این گفته امام دست پیدا کند.
که البته باوجود حضور حسن حبیبی، صادق قطبزاده و چند نفر از اعضای شورای انقلاب در جلسه (شورای انقلاب)، بنیصدر همین جمله امام در بیمارستان قلب تهران را مستمسک قرار داد و از حضور در جلسه شورای انقلاب سر باز زد... .
بله من در کتاب هم گفتهام هنگامی که خودم به بنیصدر تلفن کردم و از او برای حضور در جلسه شورای انقلاب دعوت کردم و علت جلسه را توضیح دادم، پاسخ داد که «سخن امام کاملا واضح است. گفتهاند آنان که رأی ندارند به نفع آنان که رأی دارند، کنار بروند. بنابراین تکلیف آقایان روشن است و لزومی به آمدن من نیست». در حقیقت حرف بنیصدر آن بود که چون معلوم است که آقایان یعنی رقبای او، رأی ندارند، باید به نفع بنیصدر کنار بروند...
البته با اصرار شما شب چهارم بهمن ۱۳۵۸ بنیصدر در دفتر شورای انقلاب حضور پیدا کرد که...
بله قدری تلفنی با ایشان چانهزنی کردم و راضی به آمدن شدند. ساعتی بعد هم در اتاق شورای انقلاب به دیگران پیوست.
اما با این جلسه بدون برنامهریزی و فقط چند ساعت مانده به انتخابات ریاستجمهوری میخواستید در شورای انقلاب به چه چیزی برسید؟ آیا واقعا این تصور را داشتید که میتوانید برای نامزدها تعیین تکلیف کنید که از انتخابات کنار بروند یا مثلا به نفع بنیصدر، رأی خود را به سبد او بریزند؟
خیر و نکته شما از این جهت کاملا درست است. چون اتفاقا آخر همان جلسه شورای انقلاب مشخص شد که نمیتوان به نتیجه خاصی دست پیدا کرد و هیچکدام از نامزدهای حاضر در جلسه شورای انقلاب هم با کنارهگیری به نفع بنیصدر یا دیگر نامزدها موافق نشدند. آن جلسه فقط به امضای متن کوتاهی محدود شد که «در صورت موفقیت هرکدام از نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری حاضر در جلسه شورای انقلاب، دیگران با او همکاری کنند که بعد هم بنیصدر رئیسجمهور شد».
و با پیروزی بنیصدر حزب جمهوری اسلامی احساس شکست بزرگی کرد...
بله؛ البته این شکست بزرگ از دو ناحیه بود؛ اول اینکه با کنار گذاشتهشدن جلالالدین فارسی، حزب جمهوری اسلامی یک شکست را پذیرفت و شکست بعدی هم پیروزی بنیصدر در انتخابات ریاستجمهوری بود.
به همین دلیل قبل از انتخابات و به ناچار حزب جمهوری اسلامی به سمت حمایت از حسن حبیبی رفت. دراینبین اگرچه به گفته شما بنیصدر بدون شناسنامه حزبی وارد انتخابات ریاستجمهوری شد اما «جامعه روحانیت مبارز تهران» و «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» از بنیصدر حمایت کردند، البته تا زمانی که جلالالدین فارسی بهناگاه از گردونه انتخابات کنار رفت و حزب جمهوری اسلامی و همچنین جامعه مدرسین حوزه علمیه قم حمایت از حسن حبیبی را در دستور کار داشتند. پس واقعا بنیصدر بدون شناسنامه حزبی بود؟ اصلا دیالکتیک جامعه روحانیت مبارز تهران با بنیصدر چگونه بود که حمایت سفت و سختی از او در انتخابات داشتند؟
ابدا؛ بنیصدر هیچوقت با شناسنامه هیچ حزبی به انتخابات ریاستجمهوری ورود نکرد. بله شاهد حمایتهای جامعه روحانیت مبارز از او بودیم اما او هیچگاه با شناسنامه هیچ حزبی به انتخابات ورود پیدا نکرد. ببینید برای اینکه بفهمیم بنیصدر چگونه وارد انتخابات شد، بگذارید به عقب برگردیم. زمانی که بنیصدر همراه امام وارد ایران شد و مشخصا در مقطع تشکیل دولت موقت به دلیل همان اختلافنظر مرحوم بازرگان با بنیصدر که شما هم به آن اشاره کردید، مرحوم بازرگان به او هیچ پست و مقامی نداد اما بعد از اینکه شورای انقلاب در دولت موقت ادغام شد و حتی قبلتر از آن، بنیصدر در تهران و دیگر شهرهای ایران شروع به سخنرانیهای انقلابی کرد. سن شما به آن سالها قد نمیدهد و آن روزها را ندیدهاید اما در سالهای ۵۷ و ۵۸ فضا به قدری احساسی و اصطلاحا انقلابی بود که هرگونه سخنرانی از سوی هر چهرهای میتوانست او را بهشدت محبوب یا به عکس، مغضوب مردم کند. بههرحال یک انقلاب بزرگ توسط یک مرجع دینی یعنی امام شکل گرفته بود و مردم هم بهشدت به او (امام) گرایش داشتند. بنیصدر هم به پشتوانه اینکه با امام از پاریس به تهران اومده بود، سخنرانیهای احساسی و راهگشا در قبال انقلاب و حکومت آینده داشت. به همین دلیل بنیصدر برای افکار عمومی جذابیت پیدا کرد. مرتبا بنیصدر در حال سفر به شهرها و استانها و سخنرانیهای انقلابی بود تا جایی که بهتدریج بیشتر روحانیون در شهرهای مختلف جذب بنیصدر شدند. شما میدانید که مثلا خانواده دستغیب در شیراز کاملا حمایت جدی از بنیصدر داشتند...
شهر شما...
بله.
یک سؤال جزئی اما مهم. بنیصدر با دوره افتادن در شهرها و استانها و سخنرانیهای بهاصطلاح انقلابی توانست طیفی از جامعه، روحانیون و احزاب را به خود جذب کند. اما بنیصدر چگونه توانست بدون شناسنامه حزبی و در قالب حضور در شورای انقلاب، نظر امام(ره) را برای حضور در انتخابات ریاستجمهوری جذب کند تا جایی که رأی امام، بنیصدر بود؟
سؤال خوبی را مطرح کردید. اینجا بنیصدر یک ترفند زیرکانه به کار برد.
چه ترفندی؟
زمانی که امام (ره) در قم تشریف داشتند، بنیصدر به دیدار ایشان رفت و عنوان کرد که آیا شما (امام) در انتخابات ریاستجمهوری بنا دارید از شخص خاصی حمایت کنید که امام جواب دادند، خیر من دنبال حمایت از شخص خاصی نیستم. بنیصدر در ادامه این سؤال را از امام کرد که آیا با حضور او در انتخابات ریاستجمهوری مشکلی ندارد که امام گفته بود با حضور او (بنیصدر) در انتخابات مشکلی ندارد. اما به محض آنکه بنیصدر از جلسه با امام بیرون آمد، در جمع خبرنگاران و روزنامهنگاران صراحتا اعلام کرد که او نامزد رسمی انتخابات ریاستجمهوری است و برای رسانهها و افکار عمومی اینگونه تلقی شد که امام در آن جلسه از بنیصدر برای حضور در انتخابات حمایت کرده است.