مروری بر رمان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» نوشته هاروکی موراکامی
گوتیک ژاپنی
رمان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» درباره نقاش پرترهای است که در شرف طلاق است و برای مدتی تصمیم میگیرد دور از خانه زندگی کند تا مقدمات طلاق فراهم شود. او در ویلایی عجیب که ساخت قدیمیای دارد ساکن میشود.
محمدمعین شرفائی: رمان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» درباره نقاش پرترهای است که در شرف طلاق است و برای مدتی تصمیم میگیرد دور از خانه زندگی کند تا مقدمات طلاق فراهم شود. او در ویلایی عجیب که ساخت قدیمیای دارد ساکن میشود. این ویلا متعلق به نقاشی قدیمی است که در خانه سالمندان بستری است و پسرش که با نقاش پرتره ارتباط دارد این ویلا را به او اجاره میدهد تا در آن ساکن شود. آمیزههای وحشت و هنر در همان ابتدا عیان میشود و هر قدر روند قصه جلو میرود این آمیختگیها بیشتر میشود. اتفاقات جادویی و سوررئال آهسته آهسته در ویلا شکل میگیرد و نقاش را وارد جریانات متفاوتی میکند. او در پستوی خانه نقاشیای پیدا میکند تحت عنوان «کشتن کمانداتور»، نقاشی آنقدر واقعی و رئال است که خود شخصیت کمانداتور از درون آن بیرون میآید و قصه رمان را وارد مرحله دیگری میکند. کمانداتور در رمان بیآنکه در مسیر اصلی قرار بگیرد با سنگینکردن بار فانتزی و سوررئال سعی در فضاسازی گوتیک آن دارد. حتی نوع فضاسازی که از عناصر ژاپنی آن بهره برده، با اینکه قصه در فضایی خارج از شهر ژاپنی میگذرد که خود موراکامی در «کافکا در کرانه» نزدیک به آن شده بود، در اینجا بیشتر نمود پیدا میکند. اگر بخواهیم سیر خطی برای این رمان در نظر بگیریم، موراکامی با ارائه جزئیات سعی داشته با پیشرفت خطیبودن داستان، محتوای قصه را به سمت پراکندگی و غیرخطیبودن پیش ببرد. حتی در فصلهای مختلف ژانر قصهها هم عوض میشود. در این رمان ژانرهای اجتماعی، پلیسی، معمایی و فانتزی هم میخوانیم و این دستآورد موراکامی است که نه مانند رمان «شکار گوسفند وحشی» پر از تعلیق و پیچیدگی میشود و نه مانند رمان «کافکا در کرانه» سیر وقایع واقعی با آمیختههای فانتزی ترکیب میشود، بلکه ژانر هیبرید یا متقابل اساس این رمان است که بهخوبی پیش میرود و از عناصر پستمدرنی که موراکامی معمولاً به آن علاقه دارد استفاده میشود مانند موسیقی کلاسیک در عصر حاضر یا قرابتدادن به فرهنگ گذشته ژاپن مانند جنگ جهانی دوم و هجو و نقیضه قراردادن آن.
در این رمان موراکامی هر کجا که خواسته سیر قصه را عوض کرده و اگر وقایع به راحتی در حال شکلگرفتن هستند آن را پیچیده کرده و اگر منطق داستانی پیچیده شده آن را آسان کرده است. این نگارش بازیگوشانه، فرمی بدیع در اختیار نویسنده قرار داده و حتی میتوان سبکهایی از اکفراسیس یعنی نوشتن شعر یا داستان بر اساس نقاشی را هم دید. کشتن کمانداتور یا مرد سوباروسوار و پرتره همسایه راوی که آقای منشیکی نام دارد، با جزئیات مثالزدنیای روایت میشود.
شخصیتپردازیها هم با محوریت گوتیک پیش میرود. گوتیک که معمولاً عناصر و مشخصات خودش را دارد در این اثر موراکامی با فرهنگ ژاپنی ترکیب میشود. راوی و شخصیتهای این قصه کاری جز دیدزدن و کنجکاوی و فضولی ندارند. هرکدام از آنها به هر نحوی سعی دارند سر از کار یکدیگر دربیاورند و هر لحظه که این مهم تقویت میشود پای همه اشخاص به موضوع باز میشود. تغییرها رخ میدهد و سرنوشتها عوض میشود. آنچه که قصه پستمدرن را میسازد واکنشی به مدرنیسم و بازگشت به کلاسیک است، واکنش موراکامی به مدرنیسم در خلال قصه وجود دارد و بازگشت آن به کلاسیک در اصل فرم قرار گرفته است. نکته قابلتوجه در رمان «مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد» این است که دورشدن از فضای شهری به شکل صرف در این اثر وجود دارد اما شخصیت رمان مدام در حال رفتن به شهر و خرید است. این جزو جداییناپذیر آثار موراکامی، همچنین پستمدرنیسم است که شهر را نمیتوان از این موضوع جدا کرد. اینجا شهر غیر از خرید کاربردهای محدودی دارد و بهنوعی موراکامی برخلاف «کافکا در کرانه» که پیوند شهر و بیرون از شهر را برقرار کرده بود، اینجا میخواهد نشان دهد قصه دیگر فقط در خارج از شهر رخ میدهد و شهر چیزی جز واقعیت و مصرف نیست.
یکی دیگر از نکات برجسته این رمان اشاره به فرهنگ ژاپن است. موراکامی تا آنجا که توانسته شکل و شمایل قصههای آمریکایی را در روند قصهاش حفظ کرده اما در محتوا فرهنگ ژاپنی موج میزند. جزئیات بسیاری از فرهنگ ژاپن در این رمان وجود دارد اما فرم چیزی نیست که پیشتر در رمانهای موراکامی شاهدش بودیم. نمیشود گفت فرمی نو، اما در کارنامه موراکامی فرم جدیدی محسوب میشود. موراکامی با قراردادن فصلهای مختلف و گاه کوتاه سعی در فروپاشی فراواقعیتها دارد. اگر بخواهیم قصه را به صورت کاملاً خلاصه و به شیوه لاگلاین تعریف کنیم باید گفت نقاش پرترهای به دنبال جداشدن از همسرش تصمیم به اقامت در ویلای دوستش میگیرد. حادثه محرک و مسئله داستان در این رمان آنقدر زیاد است که اصلا به مرحله کشف و شهود نمیرسد. اما پایانبندی عجیبتر است، راوی میفهمد که همسرش باردار است و از طلاق منصرف میشود. همین! این نکته که وابستگی قصه به فرم را نشان میدهد دقیقاً اصل ماجرا است. شروع و پایان این رمان با یکدیگر وحدت ایجاد میکند و این میانه آن است که پر از قصه میشود. شاید سبک سفر قهرمان در اینجا درست نباشد اما اگر حتی میانه را که سرشار از قصههای متفاوت است در این رمان جابهجا کنیم عملاً به پایانبندی آن هیچ ضربهای نمیخورد. حتی در اینجا هم موراکامی روابط علت و معلولی را از بین میبرد. برخلاف دیگر رمانهای او که این روابط بسیار حائز اهمیت بود در این رمان وجود ندارد. بیراه نیست اگر بگوییم موراکامی در این رمان سعی داشته رمانهای قبلیاش را مورد نقیضه یا پارودی قرار دهد، برای کسانی که از دنبالکنندگان پروپاقرص آثار او هستند این مهم کاملاً مشهود است.