در گفتوگو با بزرگمهر حسینپور مطرح شد
به کالبد ذهن انسان تلنگری سنگین وارد شده است
دو، سه ماهی پیش از این در پایان تابستان پس از گذشت پنج سال شاهد برگزاری نمایشگاه نقاشی انفرادی بزرگمهر حسینپور بودیم؛ هنرمندی که حالا تقریبا سه دهه است که در بالاترین سطح هنرهای تجسمی ایران و در قالبهای گوناگون آن فعالیت میکند. به این بهانه در یکی از روزهای نهچندان سرد پاییزی در آموزشگاه چگونه میهمان او بودیم تا در مورد نمایشگاه اخیر او کمی گفتوگو کنیم.
دو، سه ماهی پیش از این در پایان تابستان پس از گذشت پنج سال شاهد برگزاری نمایشگاه نقاشی انفرادی بزرگمهر حسینپور بودیم؛ هنرمندی که حالا تقریبا سه دهه است که در بالاترین سطح هنرهای تجسمی ایران و در قالبهای گوناگون آن فعالیت میکند. به این بهانه در یکی از روزهای نهچندان سرد پاییزی در آموزشگاه چگونه میهمان او بودیم تا در مورد نمایشگاه اخیر او کمی گفتوگو کنیم.
از آخرین نمایشگاه انفرادی شما تا زمان برگزاری کجتابی حدود پنج سال فاصله وجود دارد در حالی که پیشتر در فواصل کوتاهتری آثارتان را به نمایش میگذاشتید و پرکارتر بودید. فکر میکنید این فاصله تحت تأثیر تغییرات در زندگی فردی و شرایط اجتماعی ایجاد شده یا از تغییرات در نگاه و نگرشتان به خود مقوله هنر نشئت گرفته است؟
میتوانم این سؤال را با دو جواب پاسخ بدهم؛ اول اینکه میخواستم مسیر نپختهای را که از سالها قبل در سبک و سیاق کاریام شروع کرده بودم، به ثمر برسانم. این نمایشگاه در واقع پختهشده و انبوه اسکیسهای نرسیده و نپختهای بود که از سالها قبل شروع کرده بودم و کمکم به جایی رسید که روی بوم آمد و به نظر پخته شد. در واقع یک تحول شخصی در گذشتن از خاکستریها و موضوعات و ترکیببندی نقاشیهای زنان حرمسرا و قاجار و رسیدن به موضوعاتی کاملا متفاوت و اجتماعی و پر از رنگها و ترکیببندیهای جدید. جواب دوم فاجعه جهانی کرونا بود و بعد از آن مسئله مهسا که همه را تحت تأثیر قرار داد. یعنی دو مسئله بزرگ چنان پشت هم اتفاق افتاد که من اگر هم میخواستم زمان درستی برای ارائه و برگزاری نمایشگاه نبود. پس چه از لحاظ درونی و چه از لحاظ بیرونی امکان خلق و ارائه آثار در این پنج سال در ایران وجود نداشت.
تأثیر این فاصله و علتهایش را بر کارتان چطور میبینید؟ در فرم و محتوای آن.
من فکر میکنم آدمها به دو گونه به بیرونآمدن از چاله اندوه و رنج واکنش نشان میدهند؛ یکسری با اینکه بیروناند، انگار ذهنشان برای همیشه در چاله باقی میماند، ترس دوباره در چاله افتادن در واقع آنها را در چاله نگه میدارد. گروه دوم شاید واقعبینتر باشند و بفهمند که زندگی افتادن در چالههای مختلف و پیاپی است و باید یاد بگیری یک چالهنورد بشوی. من سعی میکنم از دسته دوم باشم... تازه این چالهنوردی را به تصویر و نقاشی هم دربیاورم. حالا این مصائب برای من نتیجهاش همان نمایشگاه اخیرم بود با عنوان «کجتابی». اولین اسکیسهای این نمایشگاه در اولین روزهای قرنطینه کرونا شکل گرفت.
به عنوان هنرمندی که سابقهای طولانی در خلق کاریکاتور و کارتون داشته به گمانم انتقال محتوا و معنا همیشه جایگاه بهخصوصی در آثارتان داشته است. البته در قالب فرم مناسب در نمایشگاه اخیر اگرچه همچنان محتوایی جدی وجود دارد، نقش فرم خیلی پررنگتر از قبل احساس میشود؛ آیا این آغاز یک روند به سمت فرمگرایی است؟ اساسا چه نگرشی به رابطه فرم و محتوا در هنرهای تجسمی دارید؟
اخیرا در نقاشی به فرم بیشتر از محتوا علاقهمند شدهام. از نظر من محتوا باید در تار و پود اثر و با زبان تصویر به تصویر عمل کند و نه تصویر به کلمه؛ یعنی اینکه شما محتوای اثر نقاش را با تصویر درک کنید و نه آنکه آن را به کلمه تبدیل کنید. برای مثال شما با تصویر یک ابر در آسمان آبی مواجه میشوید و شعفی در شما ایجاد میشود یا چیزی مانند شهد از قلب شما ترشح میکند یا اینکه تصویری در جایی دیگر میبینید و حسی مانند اندوه یا اضطراب در شما ایجاد میشود. اینها کلمه نیستند، ایجاد یک حس درون ما هستند که با دیدن تصویر درست شدهاند، خب من اسم اینها را هم محتوا میگذارم و حالا ببینید نقاش این حسها یا ضربههای تصویری را در شما با شدت بیشتری ایجاد میکند. اینها هم محتوا هستند، کلمه نیستند. نقاش بدون تشریح و توضیح و بدون استفادهکردن از کلمه آنها را به قلب مخاطب بلوتوث میکند. حالا ابزار من فرم است و ترکیببندی و رنگ. پس اساسا من همچنان به فرم و محتوا اعتقاد دارم، منتها به روایت خودم و دنبال شکل دیگری از محتوا با ابزارهایی که اشاره کردم، هستم.
از عبارت «محتوا» به روایت خودم اینطور برداشت میکنم که به دنبال بیان شخصیتری از زندگی هستید، در مقابل تلاش برای بیان مفاهیم کلی و انتزاعی؛ موافق هستید؟
بله. من یکی از اهدافم در نقاشی رسیدن به بیان شخصیتر است. به نظرم هنر یک سرزمین است و من هنرجو یک مستأجرم در این سرزمین و تلاشم این است که بتوانم روزی صاحبخانه بشوم. تمام بزرگان هنر که اسمی از آنها میشنویم و آثارشان را میشناسیم صاحبخانه سرزمین هنر هستند. اینکه چگونه میشود در سرزمین هنر صاحبخانه شد و چه شرایطی دارد بحثش مفصل است و شاید فرصتی دیگر میطلبد.
اما بیان مفاهیم کلی و انتزاعی را هم میتوانم بگویم در سؤال قبلی به نوعی توضیح دادم. هدف من در خلق اثر هنری حذف کلمات و «تأثیر» از طریق ایجاد ارتعاشی از یک حس یا انرژی است. انتزاع شاید درست باشد و کلیگویی را شاید بتوان کلمهای ظریفتر برایش درست کرد که معنیاش بشود حرفزدن بدون واژه. شاید شما ادبیاتیها که مسلط به کلمه هستید، راه را برای من باز کنید اما کلمهای را که دنبالش هستم پیدا نکردم. چگونه میشود بدون استفاده از واژه حرف زد؟ وقتی سایه میگوید «گوش کن با لب خاموش سخن میگویم» یا «تا اشارات نظر نامهرسان من و توست» همین نکته را کمی در خود دارد. اصلا واژه اشاره چقدر درست است. نقاش اشاره میکند و با لب خاموش سخن میگوید... تمام!
اگر موافق باشید کمی هم در مورد خود تابلوها صحبت کنیم. چرا تابلوها چهارچوب نیستند؟
اگر بخواهم فلسفه بیچهارچوبی را شرح بدهم باید به اصطلاح بدون «چهارچوب»بودن در ادبیات عامه خودمان اشاره کنم. مثلا میگویند فلان کس در زندگی بدون چهارچوب است؛ یعنی قاعده و قانونی برای خود ندارد. حالا در چند دهه اخیر که تکنولوژی از موبایل و اینترنت و فضای مجازی گرفته تا تکنیکها و پیشرفتهای عجیب در گیم و سینما به سرعت در حال رشد است و حالا هم که هوش مصنوعی دارد حیرتانگیز میشود، من اعتقاد دارم به کالبد ذهن انسان تلنگری سنگین وارد شده که اخلاقیات و فلسفه و هنر را تحت تأثیر قرار داده و میدهد. یعنی ما در زندگی پیشرو چهارچوبهای متعارف و قراردادیمان شکسته میشود و قوانین اخلاقیمان عوض خواهد شد. انگار چهارچوبها شکسته میشوند اما پنجچوبها و ششچوبها جای آنها را میگیرند. به عبارت دیگر قوانینی از بین میروند اما قوانینی جدید جای آنها را خواهند گرفت. حالا این شکل از دگردیسی و رهاشدن از چهارچوب و درآمدن به شکل پنجچوب و ششچوب در قابها و قاببندیهای آثار من آمده است و فلسفهاش به این نگاه برمیگردد. شما در تابلوهای من شکستهشدن کادرها و تخمیرشدن و اگزجرهشدن صورتها را دارید و در کنارش واژگونی و بههمریختگی پرسپکتیو را میبینید. رنگها اغلب خام و تند هستند و هنوز در حال پختهشدن هستند اما با این همه انهدام منهدم نشدهاند. فقط به شکلی دیگر درآمدهاند.
به اگزجرهشدن صورتها، واژگونی پرسپکتیو و رنگهای خام و تند اشاره کردید. همانطور که میدانید اینها تکنیکهای معروف سبک اکسپرسیونیسم بوده با این وجود نقاشیهای شما دستکم در نگاه اول بیننده را به یاد نقاشیهای اکسپرسیون نمیاندازد. چقدر کجتابی را به آن مکتب نزدیک میبینید؟
درست است... اما همانطور که میدانید اکسپرسیون خیلی دامنه گستردهای دارد. اینجا شاید من به اکسپرسیون کمی اسانس «ابزورد» و کمی هم طعم «گروتسک» اضافه کردم، گروتسکی نه به تلخکامی مشهور آن کمی نرمتر و ابزوردی نه به اغراق در یاوهگویی و بیمعنایی. در واقع ادای تلخی و ادای یاوهگویی و کمی پستاکسپرسیونیسم و به سخرهگرفتن اداهای احساسی شاید عبارت مناسبی برای آثار اخیر من باشد.
آیا پایبند به سبک یا نظریهای خاص هستید؟ اساسا فکر میکنید دنیای نظریهها دنیای هنرمندهاست؟ یا دنیای مخاطب، منتقد و...؟
ببینید این دو تا چندان نمیشود از هم جدا کرد یا من تلاش میکنم از هم جدا نبینمشان؛ یعنی اگر نقاش این تئوریها و مکتبها و سبکها را طبقهبندیشده درک نکرده باشد، راههایی را که دیگران رفتند، ندیده و نخوانده باشد و تحلیلها و نقدهای خوب و بد را درک نکرده باشد، شاید سخت بتواند راه درست و نگاه شخصی را در کارش پیدا کند. اهمیت ذهنهای تحلیلگر و نقاد را من درک میکنم و اینها میتوانند جریانساز باشند. یعنی اگر آن منتقد، تابلوی امپرسیون خورشید کلود مونه را بولد نکرده بود و بیخیال از آن گذشته بود، امپرسیونیسم یک تحول یا شاید بزرگترین تحول قرن را بعد از آن تابلو ایجاد نمیکرد.
از طرفی رهابودن ذهن ممکن است خیلی وقتها آزادی و آزادگی در نگاه و موضوع و یک خلوص در کشیدن و خلقکردن را به نقاش اعطا کند اما از طرف دیگر این نادانستن و دوریجستن از سبکها میتواند ذهن را به ذهنی خام و کودن تبدیل کند. اما در سؤال خود به مخاطب اشاره کردی که اهمیتدادن به مخاطب یک بحث مفصلتر است. اگر خلاصه بگویم که زیاد اهمیت ندارد؛ اما اگر منظور از مخاطب اذهان منتقد و باهوش است، اهمیت دارد و حتی ممکن است باعث دقیقترشدن و خلاقترشدن هنرمند هم باشد.
بسیار خب فقط یک بخش از سؤالم بیجواب ماند؛ اینکه آیا شما به سبک یا روش خاصی پایبندید؟
من در واقع هنگام خلق اثر به سبک و مکتب و جریان فکری دقت نمیکنم اما معتقدم وقتی چیزی را میدانی دیگر نمیشود آن را ندانی! یعنی مثلا وقتی میدانی فرانسه یک کشور در اروپاست دیگر نمیتوانی هی تلاش کنی که از یادت برود. یا وقتی راه میافتی یک روز قدم بزنی میدانی الان در خیابان ولیعصری یا الان در تختطاووس. ممکن است یک ساعتی یادت هم برود... اما وقتی به خودت میآیی میبینی که الان در میدان ونک ایستادهای. برخورد و رهاشدن از سبکها هم همینطور است... تو ممکن است در یک خلسه و رهایی از سبکها نقاشی بکشی، اما در آخر ذهنت آنها را آنالیز میکند و البته برای من همیشه جالب است که از کجا به کجا میروم و این باعث میشود که ذهن خودم را هم بیشتر بشناسم.
و سؤال آخر؛ «کجتابی» از منظر فلسفی تاریخی چه جایگاهی در کارنامه شما دارد؟ در ابتدای راهی که ادامه خواهد یافت؟ در میانه راهی که پیشتر آغاز شده؟ یا در نتیجه راهی که به فرجام خودش رسیده است؟
نمایشگاه کجتابی تولدی بود که نطفهاش سالها قبل در دل اسکیسها و خطخطیهایم بسته شده بود. این نمایشگاه را همه فکر میکردند یکدفعه اتفاق افتاده در حالی که نزدیک 10 سال قبل من جرقههایش را میدیدم و از ابتدای کرونا یعنی سال 98 جدیتر شد. این مسیر از قبل شروع شده بود و الان که به آن فکر میکنم مثل این است که تو یک سفر را شروع میکنی و ذوق رسیدن به هدف را داری.... انگار راه میافتی سمت شیراز و دلت پر میزند برای رسیدن... من هم حالا اینطوری هستم... راه افتادهام و شبها که تخیل میکنم چه تابلوهایی خواهم کشید، از ذوق خوابم میبرد.
همصحبتی با شما برای من باعث افتخار بود. ممنون از وقتی که به این گفتوگو اختصاص دادید. به امید روزی که محدودیتهای رسانهای و فرهنگی بسامان شود.
من هم از شما ممنونم و امیدوارم روزی مسئله سانسور در هنر ایران برطرف بشود تا آن وقت شاهد شکوفایی در همه عرصههای هنر باشیم و ببینیم چگونه این انرژی جوان و حیرتانگیز که دهها ایده و سوژه بیبدیل را درون خود بلوکه کرده، آزاد میشود. من مطمئن هستم بعد از این اتفاق در ایران یک رنسانس فرهنگی خواهیم داشت.