در یادبود بهمن پاکنیا
استادی معمار با خصلتهای بس انسانی
من بهمن پاکنیا را در ابتدای آموزش در دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی امروز) در مقام رئیس دانشکده شناختم. سپس در سال چهارم درس ساختمان را با ایشان داشتم؛
من بهمن پاکنیا را در ابتدای آموزش در دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی امروز) در مقام رئیس دانشکده شناختم. سپس در سال چهارم درس ساختمان را با ایشان داشتم؛ درسی که جزئیات ساختمان، از عایقکاری پِی ساختمان تا نحوه درست نصب در و پنجره، تا قیرگونیکردن سقف را در میان جزئیات ساختمانی دیگر میآموخت. او در این مقوله بهراستی استاد بود و دانش ژرفی داشت. اما از سالهای آخر دانشکده تا همین امروز همیشه فکر کردهام که آیا پاکنیا در باطن خمیرمایه ریاست یک دانشکده معماری، آنهم دانشکده معماری دانشگاه ملی با دانشجویان خاص خود و خصوصیات آن دوران را داشت؟ از دید من بهمن پاکنیا انسانی صادق و مهربان و در کار حرفهای، معماری خبره بود. اما او با خصوصیات اخلاقی خود، توانایی درگیری و همراهبودن با سیاست روز، مقابله با سیاستهای پنهان، سیاستپیشگی و آنچه را لازمه ادارهکردن چنان دانشکدهای در سالهای پرجوشوخروش سیاسی در دانشگاهها و فضاهای آموزشی در نیمدهه اول سالهای دهه 50 بود، نداشت. برای من بهمن پاکنیا انسانی مهربان، معلمی دلسوز و شخصیتی نیکخواه بود. هنوز هم هست. پس از گذشت نزدیک به نیمقرن از آخرین باری که او را دیدم، هنوز چنین تصویری از او در ذهن دارم. شش سال و نیم پیش از آمریکا با او که در پاریس زندگی میکرد، تماس گرفتم. پس از معرفی کوتاه خودم او بسیار خوشحال شد که صدای من را میشنود و با من گفتوگو میکند. صراحتا گفت که مرا خوب به یاد میآورد. مایلم این شناسایی را از او بپذیرم حتی اگر قاطعیت کامل نداشته باشد. اما شنیدن اینکه استادم پس از آنهمه سال میگوید مرا «خیلی خوب» به یاد دارد بس خشنودکننده بود. گمان میکنم نوستالژی، غم دوری از وطن، به یاد آوردن آن سالهای پرخاطره دانشکده که بخش مهمی از زندگی هر دو ما بود و اینکه یکی از دانشجویانش بعد از این همه سال با او تماس گرفته است، او را که از دوری جاودانگی همسرش رنج میبرد آنقدر احساساتی کرد که به گریه افتاد. در پاسخ به واکنش من که تلاش کردم او را کمی آرام کنم: «آقای دکتر میفهمم که زندگی برایتان سخت شده است، اما باید سالهای بسیار باشید و سایهتان بر سر همه، مخصوصا ما دانشجویان که قدر شما را میدانیم، بماند»، گفت: «پسرم، وقتی میبینم بچههایی از دانشکده مانند خودت هنوز به یاد من هستند و از من خبر میگیرند، مرا به ماندن تشویق میکند». بیش از 30 دقیقه درباره زندگی او در این سالها و زندگی من پس از پایان دانشکده گفتوگو کردیم؛ گفتوگویی صمیمانه و از دل برآمده. گفتوگویی از جنس حرفها و درددلی که پسر و پدری معنوی پس از یافتن یکدیگر به دنبال غبار سالها دوری، با یکدیگر دارند. برایم بسیار دلنشین و دلگرمکننده بود و باعث افتخار که دکتر بهمن پاکنیا، استادم و برای سالیانی رئیس دانشکدهام، بگوید که «خوشحال» است این «پسرش» در «زندگی موفق شده است» و «اعتبار به نام دانشگاه ملی» داده است و در حال انجام «کاری باارزش در مورد شناخت معماری ایران است». برای یادبود استادم بهمن پاکنیا افتخارم هست که فرازهایی از نخستین گفتوگو با او را به اشتراک بگذارم.
من خوشحالم که شما در حال نوشتن کتاب (درباره معماری نوین ایران) هستید. امیدوارم کتابتان مثل کتاب بعضی از دوستان نشود که (فقط) خودشان را در معرض قضاوت یا شناخت دیگران میگذارند. بهتر است ابتدا کمی خودمان، جامعهمان و فرهنگمان را که معماریمان هم در همان زیرمجموعه قرار میگیرد، بررسی کنیم؛ چون ما ایرانیها خیلی آدمهای خودخواهی هستیم؛ فکر میکنیم دنیا فقط روی شاخ ما گردیده و میگردد! و من این را در 500 سال اخیر دیدهام که معماریمان هم نشئتگرفته از فرهنگ ماست، ما همه را نفی میکنیم!
این (تفکر) یک تجدیدنظر میخواهد. برای اینکه ما فکر میکنیم همه چیز را از ایران گرفتهاند. راجع به سمرقند، بخارا، تاشکند، دوره مغول، دوره سلجوقیان، صفویان و بقیه، همه را میگوییم متعلق به ایران است و همه چیز را دیگران از معماری و هنر ایران الهام گرفتهاند. اینها را به ما آموختهاند و خود من هم تا حدودی به دانشجویانم میگفتم.
ما فقط خلاصهای از هر چیز را میخواهیم. به عمق مسئله که فرهنگ ماست کاری نداریم. اینهاست که در خود بناهایمان هم منعکس میشود. ما فقط از خودمان تعریف میکنیم. تمام مساجد و امامزادههای بزرگ در طول زمان از بین رفتهاند و بارها تجدید شدهاند و از اصل آن در حقیقت چیزی باقی نمانده است. ما هیچوقت (ساختمان) ایمنی نساختیم. مدام گفتیم هنر نزد ایرانیان است و بس!
من مدعی نیستم که هرچه میگویم درست میگویم ولی دریافتم این است که اکنون در ایران، در معماری کارهای بدی هست.
ما مداوم دوبی، ابوظبی و سایر کشورهای ممالک متحده عربی را نفی میکنیم، ولی من وقتی به (آن کشورها) میروم، میبینم کاری که آنها میکنند بسیار درستتر از آنچه است که ما انجام میدهیم. آنها میگویند ما بلد نیستم و میروند سراغ کسی که استثمارشان کرده و نفتشان را برده است؛ میگویند به آنها که بیا و آنچه که علم و توانایی آن را داری اینجا انجام بده. ولی ما چه کار میکنیم؟ بزرگترین معمارانمان هم چیزهایی که میسازند درست نیست. آیا ما اینها را میگوییم؟ آیا اثری را که سایر کشورهای جهان بر معماری داشتهاند میگوییم؟ یا همچنان از خودمان تعریف میکنیم؟ باز هم میگوییم که تاجمحل با الهام از معماری ایران است؟
پسرم شما از من پرسیدی «معماری 70 سال گذشته ایران را چگونه میبینید؟ ویژگیها و نقاط ضعف و قوت آن در چیست؟ (جواب من این است): همه چیز به تاریخ گذشته ما بازمیگردد. معماری خلقالساعه نیست. معماری زاییده افکار انسانها و معماران است. در گذشته دانشمندان بزرگ دنیا آرشیتکت هم بودند، ولی البته دانشکده معماری نداشتند. اگر برگردیم به آن (دوران) همیشه در این زمینه درجا خواهیم زد. همانطور که تا الان زدهایم. من الان راجع به معماری 70 سال پیش چه میتوانم بگویم؟ هرکسی هرچه دلش میخواهد انجام میدهد. معماری ما به دنبال پول رفتن و پولساختن است و نه معماریساختن. اینها باید گفته شود.
من هیچگونه کتمانکاری در کارم نیست؛ درست برعکس آنچه در زندگی به من آموختهاند راه میروم. جوان که بودم به من گفتند عیب دیگران را بپوشان و پنهانکاری کن، کتمان کن. فرهنگ ما این است و معماری ما هم از همینجا نشئت میگیرد. این معماران، معماران خوبی هستند و به کارشان علاقه دارند اما آیا (دیگران) میگذارند که کارشان را انجام بدهند یا نه؟
یک مقاله در یکی از مجلههای معماری ایران دیدم. مقاله زیبایی (بود) در ارتباط با جایزه آرشیتکت که هرساله در ایران برگزار میشود و در هر بخش به آرشیتکت برتر جایزه میدهد. (در آن) نوشته بودند که جایزه را باید به کارفرما بدهند! درست هم میگوید؛ این کارفرماست که باید جایزه ببرد.
هیچ کس از معماری دوران پهلوی و ادامه آن در دوران اسلامی صحبت نمیکند. دلیلش این است که همه ما میترسیم. ما را از حرفزدن ترساندهاند. آیا دانشگاههای آمریکا که شما در آنجا تدریس و زندگی میکنید، مانند دانشگاههای ایران است؟ شما در آنجا حق صحبتکردن دارید؟ یا مثل دانشکده من است که خانه من است اما اجازه ندارم بروم و صحبت کنم. همین دانشگاه ملی که من یکی از پایهگذارانش بودم، (البته) پایهگذار اصلیاش دکتر شیخاسلام بود و همینطور دکتر جهانآرا، هیچکس از آنها صحبت نمیکند. شما از همین دانشکده رفتید در آمریکا، کار خوب دارید و در دانشگاه معتبر تدریس میکنید. من به شما افتخار میکنم. حتما دانشکده هم به شما افتخار میکند. شما و خیلیهای دیگر که من در آمریکا دیدم و بهشان افتخار میکنم. شما مرجع تحقیقاتی هستید. نباید سمبلکاری بکنید. موقعی که راجع به معماری میخواهید صحبت کنید، باید از جامعهشناسی، روانشناسی، انسانشناسی و گیتیشناسی صحبت کنید. همه اینها را باید بررسی کنید. اینها هستند که مملکت را درست میکنند، شهرها را درست میکنند.
من موقعی که به ایران میروم میبینم که تمام ساختمانهایی که ساختهام هنوز پابرجا هستند و عملکردشان را بهطور کامل دارند. گرچه نماهایشان را عوض کردهاند و با این کار هویت شهر را بر هم ریختهاند. اما امروز اینها را بر هم میریزند. 90 درصد از ساختمانهای دوره پهلوی را خراب کردهاند. دیگر چه معماری میخواهیم داشته باشیم؟ اگر توجه کنید تمام تاریخ ما همین است.
امیدوارم شما که در یک مملکت آزاد هستید و کتاب مینویسید، راهگشایی کنید؛ فقط راجع به معماری صحبت نکنید، راجع به خود معماران هم بنویسید. حتما بگویید که معماری توسط معماران ساخته میشود. معماران اول باید خودشان را بسازند.
عزیز من، معماریمان درست خواهد شد. ناامید نباشید. دنیا به جهت خوبی میرود.
بهمن پاکنیا، جمعه ۱۸ آگوست ۲۰۱۷، پاریس.