ایران، توسعهنیافتگی و تلاطم وابستگی متقابل در جهان
سهمبندی جهان و اندازه وزن کشورها
در سه قرن گذشته و از آن هنگام که موضوع دریانوردی و کشتیهای بادبانی عرصه وسیع دریاها را سوای لشکرکشیها برای سلطهجویی و آنچه به استعمار موسوم بود، درنوردیدند و موضوعی با عنوان بازرگانی میان مناطق دور و نزدیک در چند قاره جهان مفهوم، موجودیت و رسمیت یافت، پدیدهای همسو به نام تلگراف نیز برای امور مبادلات بازرگانی در فاصلههای کموبیش بهعنوان پدیدهای حیرتانگیز به کمک مبادلات بازرگانی و نقلوانتقالات کالا آمد.
منصور انصاری-روزنامهنگار: در سه قرن گذشته و از آن هنگام که موضوع دریانوردی و کشتیهای بادبانی عرصه وسیع دریاها را سوای لشکرکشیها برای سلطهجویی و آنچه به استعمار موسوم بود، درنوردیدند و موضوعی با عنوان بازرگانی میان مناطق دور و نزدیک در چند قاره جهان مفهوم، موجودیت و رسمیت یافت، پدیدهای همسو به نام تلگراف نیز برای امور مبادلات بازرگانی در فاصلههای کموبیش بهعنوان پدیدهای حیرتانگیز به کمک مبادلات بازرگانی و نقلوانتقالات کالا آمد. بحث کشورهای عقبافتاده، توسعهنیافته یا در حال توسعه در محافل فکری و نظری چه در دانشگاهها و چه در عرصههای روشنفکری یا جنبشهای سیاسی و احزاب ملی کشورهای مختلف بهعنوان یک بحث جدی بهویژه در مباحث سنت و مدرنیته یا تجدد و تمدن عمومیت یافت.
از اینجا به بعد، بسیاری از نظریهپردازان غربی یا شرقی با گرایشهای جامعهشناسانه همانند مایکل من (2024-1942) چارلز تیلی (2008-1929) تدا اسکاچپول (1947 تاکنون) یا نظریهپردازانی با رویکرد جامعهشناسی تاریخی مانند امانوئل والرشتاین (2019-1930) که به ایران هم سفر کرده است، سمیرامیس (2018-1931) و آندره گوندر فرانک (2005-1929) موضوع عقبافتادگی کشورهای غیرغربی را مورد بحث و جدل قرار دادند که هنوز هم این بحث تاریخی محل مناقشه و جدالهای سیاسی است.
در کشور ما هم این مباحث، بعد از انقلاب مشروطیت و در سالهای 1320 تا 1332 به طور جدیتر و بعد از آن تا سالهای 1342 و در ادامه تا انقلاب اسلامی تداوم یافت. در میانه سالهای 1342 تا 1357 عناصر فکری چپ با ریشههای مارکسیستی شکل و رنگوبوی متفاوتی به این بحث غالبا آکادمیک دادند و از درون آن به تحلیل حکومت پهلوی در دو دوره رضا شاه و محمدرضا شاه پرداختند و در قالب همین نظریه، اصطلاحاتی مانند «شاه، سگ زنجیری امپریالیسم» را بیرون کشیدند و در افکار عمومی سالهای قبل از انقلاب انتشار دادند.
اصل بحث سیاسی منبعث از وابستگی کشورهای موسوم به جهان سوم به امپریالیسم جهانی و کشورهای غربی بود و در قالب کشورهای استعمارگر مورد مداقه قرار میگرفت، اما لازم است گفته شود ریشه و پایه نظریه وابستگی در دهه 1960 و 1970 میلادی در واکنش به نظریه نوسازی شکل گرفت. این نظریه تلاشی بود برای فهم عقبماندگی کشورهای توسعهنیافته، نظریه نوسازی ریشه عقبماندگی فرهنگی و اجتماعی را در وضعیت داخلی جوامع موسوم به کشورهای عقبافتاده جستوجو میکرد و راه برونرفت از این وضعیت را طی مسیر توسعه همانند کشورهای غربی البته با بعضی تمایزات میدانست.
برعکس، نظریهپردازان وابستگی، موضوع را به گونهای کاملا متفاوت تبیین میکردند. این نظریهپردازان، جهان را به صورتی غیرجغرافیایی و مخصوص به منطقه یا قارهای خاص به دو بخش عمده یعنی کشورهای مرکز یا مادرشهرهای سرمایهداری (Metropoles) و کشورها یا مناطق پیرامونی عقبمانده (satellites) تقسیم میکردند.
ازجمله نظریهپردازانی که عقبماندگی کشورهای غیرمرکز را در این تقسیمبندی مطرح میکرد، گوندر فرانک بود. این نظریهپرداز در چارچوب نظریه وابستگی بهصراحت میگفت «عقبماندگی بهمثابه دو روی یک سکه است که توسعه کشورهای مرکز جز با عقبماندگی کشورهای پیرامون حاصل نمیشود». فرانک بر این باور بود که کشورهای مرکز بهایندلیل رشد و پیشرفت داشتهاند که کشورهای جهان سوم را در فقر و فاقه و عقبماندگی نگه داشته و منابع آنان را غارت کردهاند.
فرانک میگفت کشورهای پیرامونی (عقبافتاده و فقیر) میتوانند خود را از قیدوبند کشورهای سرمایهداری رها سازند و توسعه مستقلی را دنبال کنند. او بر این باور بود که این گسست، عملی و امکانپذیر است. این نظریه جهان را جداجدا و گسسته، بدون هیچگونه ارتباط درونی فرض میکرد و اگر ارتباطی هم بود، باید در چارچوب امتیازهای برابر باشد. این نظریه بهویژه در سالهای 1320 به مدت پنج دهه سلطه بلامنازع بر اندیشههای مبارزاتی چپ غیردینی داشت که فضای سیاسی وقت بهویژه چپ اسلامی را نیز تحت تأثیر خود قرار داده بود. این نظریه در پهنه گیتی منشأ انقلابات رهاییبخش در بسیاری از مناطق جهان بود و تئوری و انگیزه مبارزات گریلایی و چریکی با حکومتهایی که گمان میشد، وابستگی مفرط به غرب دارند، نیز به شمار میرفت.
این نوع اندیشه یعنی نظریه وابستگی تا هماکنون نیز در میان بعضی جناحهای سیاسی به صورت ایدئولوژی با رویکرد طی مسیر توسعه مستقلانه از غرب هنوز هم وجود دارد و یک جناح با این نگرش، جناح سیاسی دیگر یا بعضی محافل فکری و دانشگاهی را متهم به غربیبودن یا وابستگی به غرب میکند.
دلیل این جناح سیاسی این است که این محافل، نظریه وابستگی را به آن صورت که آنان باور دارند، دقیق و درست نمیدانند. این گروه، تعاملات جهانی، مبادلات بازرگانی و مناسبات اقتصادی را با بدبینی شدید توأم با تئوری توطئه از سوی کشورهای غربی میدانند و هرگونه همکاری با نهادهای بینالمللی مرتبط با این موضوع را به زیان اندیشههای خود و ایران را همواره در مسیر آسیبپذیری ناشی از این ارتباطات به شمار میآورند.
گفتنی است این رویکرد که گفته شد در کشور ما هم طرفداران زیادی دارد، با پیوند این نظریه با سنت و تجدد و مدرنیته نظریه جهانیشدن را نیز وهم، ناصواب و انحراف میداند و موضوع آن را چه در اقتصاد، چه در سیاست و روابط بینالملل بهشدت محکوم میکند و آن را توطئه غرب برای سلطه بلامنازع بر کشور ایران و سستکردن پایههای نظری نظام و حکمرانی میداند.
این جناح از فعالان سیاسی در 44 سال گذشته در حیاتیترین منازعات با غرب و براساس همین نگرش سعی کرده و میکنند که هیچ پیوند یا ارتباط راهبردی و مؤثری با غرب نداشته باشند، چون طبق همین نظریه مرکز و پیرامون، برقراری هرگونه مناسبات تعریفشده با غرب و کشورهای مرکز را برای کشور ایران زیانبخش و به نفع آنان میدانند. این نوع تفکر، باوری به تحولات در صحنه جهانی و روابط بینالمللی از عمومیتیافتن نظریه وابستگی از سال 1960 تاکنون ندارد و اگرچه در شکل و قالبی دیگر، ولی پایههای سیاستورزیشان بر همین نظریه وابستگی و سودبری اجتنابناپذیر غرب و کشورهای مرکز، استوار است، درحالیکه در جهان کنونی شاهد دگرگونیهای بسیاری در صفبندی قوا و شکلگیری جهانی متفاوت در عمل هستیم و نظریهپردازانی مانند بیورن هتنه نیز جهان کنونی را به گونهای دیگر تعریف و نظریه وابستگی متقابل را در مقابل نظریه وابستگی پیرامون به مرکز مورد بحث و نقد قرار میدهد و اصرار دارد که جهان کنونی یک حیات اجتماعی کلیتیافته است.
بیورن هتنه از دانشمندان و فلاسفه توسعه و متأخر متولد 1939 در کتابی با عنوان «تئوری توسعه و سه جهان» ترجمه سید احمد موثقی درباره توسعه چنین اظهارنظر میکند که توسعه مقولهای کیفی، جامع، چندبعدی و انسانی و اجتماعی قلمداد میشود و از گذر نوسازی یعنی تغییرات اجتماعی در ایستارها و ساختارها هر دو صورت میگیرد.
هتنه در کتاب قطور خود بر وابستگی متقابل پافشاری میکند که توسعه در کشورهای توسعهنیافته یا در حال توسعه با کشورهای توسعهیافته در کشورهای پیرامون و مرکز که پیشازاین رابطهای یکسویه و از بالا به پایین داشتهاند، اکنون به مرحله وابستگی متقابل رسیده است. این مفهوم یک ارزیابی جدید و متفاوت از توسعه است که با تعابیر کسانی مانند گوندر فرانک و والرشتاین و دیگر نظریهپردازان توسعه فرق دارد. این نظریه براساس آنچه هتنه میگوید، بخش عمدهای از توسعه درونی کشورهای در حال توسعه است. در این دیدگاه، انسانها و مردم «هدف توسعه» هستند، نه «ابزار توسعه» و بومشناسی، محیط زیست، حقوق بشر، صلح، زنان، قومیتها و فرهنگهای مختلف، گسترش دامنه انتخاب، مشارکت مردم، کرامت انسانی و فقر و شکاف طبقاتی مورد توجه قرار میگیرد.
باید گفت ساختار جهان کنونی در حوزه تعاملات و مراودات میان کشورها و در چارچوب روابط بینالملل دگرگون شده است. اگرچه هنوز برابری و سهمبری یکسانی در صحنهها و عرصههای جهانی وجود ندارد، ولی هر کشوری متناسب با توان اقتصادی، نظام سیاسی و دموکراسی و مقبولیتی که در میان مردم خود دارد، میتواند سهم خود را برداشت کند و از مزیتهای خدادادی و بالقوه اقلیمی، ژئوپلیتیکی، ژئواکونومیکی و استراتژیکیاش در راستای منافع ملی استفاده کند.
جهان امروز با سرعت تحولات شگفتآور مداوم و مستمر، جهان دیروز و سالهای 1970-1960 نیست. جهان امروز با وجود تضادهای عمیق و البته حلشدنی میان شرق و غرب و کشورهای شمال و جنوب، به نتیجه متفاوتی برای دستیابی به صلح و آرامش رسیده و در شرایط متعادلتری به سر میبرد. وجدانهای بیدار جامعه جهانی تلاش دارند دامنههای علم را در پهنه گیتی بگسترانند که خودبهخود در ارتقای عقلانیت همه آحاد بشر تأثیر بلاواسطه دارد.
باید جهان کنونی را آنچنان که هست و نه آنچنان که ما میخواهیم، دریافت و از آن بهرهمند شد. جهان کنونی به دلیل سرعت شگفتانگیز اطلاعات و دانستهها الزاما از حیطه حکمرانیها خارج شده و به مرحله خودفرایندی فراروییده است، بنابراین طبق نظریه هتنه توسعه بدون تعاملات جهانی امکانپذیر نیست و جهان به مرحله وابستگی متقابل میان همه کشورها اعم از آنان که مرکز به شمار میرفتند یا کشورهایی که پیرامون تلقی میشدند، رسیده است.