|

ناگفته‌های یک انجمن حقوق کودک از آسیب‌های مهاجران افغانستانی

باید نگاه جدی‌تری به مهاجران داشت

امروزه خانواده‌های بسیاری از هم‌وطنان ما درک عمیقی از مهاجرت و مشکلات مربوط به آن دارند. مهاجرت در هر شرایطی سخت است. ما در انجمن پرنده درخت کوچک در راستای کاهش آسیب‌های اجتماعی فعالیت می‌کنیم و همه‌روزه با مهاجران و مشکلات آنان مواجه هستیم.

باید نگاه جدی‌تری به مهاجران داشت

شرق: امروزه خانواده‌های بسیاری از هم‌وطنان ما درک عمیقی از مهاجرت و مشکلات مربوط به آن دارند. مهاجرت در هر شرایطی سخت است. ما در انجمن پرنده درخت کوچک در راستای کاهش آسیب‌های اجتماعی فعالیت می‌کنیم و همه‌روزه با مهاجران و مشکلات آنان مواجه هستیم. مهاجران ایرانی از روستاهای دوردست و مهاجران افغانستانی از شهرهای مختلف افغانستان، هرکدام قصه پرغصه خود را دارند. هر دو از فقر و نبود امکانات می‌گویند که همه اینها منجر به آسیب‌های متنوعی در جامعه خواهد شد.

مهاجر ایرانی که چندی پیش به اجبار راهی حاشیه‌های شهر تهران شده، در گفت‌وگویی دوستانه به ما می‌گفت: «در روستای خودمان خانمی می‌کردیم. سرپناهی داشتیم و فامیلی که با هم خوش بودیم. حالا دیگر آب و آبادانی نیست. هیچ امکاناتی هم نیست. در تهران در خانه‌های مردم کار می‌کنم و شوهرم نیز کارگر روزمزد است».

همه به اجبار راهی تهران شده‌اند و این را ما از روند زندگی‌ای که پیش از این داشته‌اند و روایت‌های حال حاضرشان به‌خوبی می‌فهمیم. مثلا یکی از مادران که از شهری دیگر به تهران آمده بود و حالا به دلیل افزایش مشکلات مالی می‌خواهد به حاشیه‌ای دورتر نقل مکان کند به ما می‌گفت: «به خدا تهران برای ما خیری ندارد و حالا که مجبورم به‌خاطر اجاره‌بها بروم، تنها دلتنگی‌ام انجمن است».

فقر، زنجیری به پای آنان بسته است و آنان را به هر سو که بخواهد می‌کشد. همه این مشکلات آسیبی جدید را ایجاد می‌کند و گاه انسانیت را زیر سؤال می‌برد. همین چند وقت قبل مهاجر افغانستانی دست‌های پرپینه‌اش را نشان می‌داد و می‌گفت: «در این سال‌ها همه‌کاری کرده‌ام. خیلی از ایرانی‌ها ننگ دارند که چاه بکنند و زباله جمع کنند. شما تصور کن اگر یک روز کارگران افغانستانی در مجموعه جمع‌آوری زباله و بازیافت اعتصاب کنند، چه بر سر ما می‌آید؟».

چهره این جوان، ۶۰‌ساله می‌نمود درحالی‌که ۴۰ سالش هم نشده بود. با این‌همه سختی که برای زندگی در ایران تجربه می‌کند، راضی بود و می‌گفت: «ما از سفره ایران نان خورده‌ایم. در افغانستان نان هم نیست و درس و مدرسه هم تعریفی ندارد. خلاصه ما واقعا چاره‌ای نداشتیم و مجبور بودیم برای زنده‌ماندن راهی ایران شویم».

با‌این‌حال شرایط برای این فرد هم آن‌قدر سخت شده بود که بهتر می‌دید این میزان نداری را در همان افغانستان ادامه دهد؛ چون در ایران هم شرایطش بد و بدتر شده بود. اما باید این را در نظر بگیریم که گناه این آدم‌ها چیست؟ مگر نه اینکه هر انسانی حق زندگی دارد و این آدم‌ها در همه‌جای این کره خاکی به دنبال مکان امنی برای زندگی هستند؟

این فرد در اتاقی به وسعت 10 متر همراه با خانواده زندگی می‌کرد و حمام و توالت آنها با پنج مستأجر دیگر آن خانه مشترک بود و هرکدام ماهی چهار پنج میلیون تومان اجاره می‌دادند؛ عجبا، فصل مشترک مهاجران ایرانی و افغانستانی نبود رفاه اجتماعی، فقر و ناگزیری است. برای داشتن حداقل‌های زندگی، برای بقای خود و خانواده‌شان ناگزیرند مهاجرت کنند. درباره افغانستانی‌ها شرایط وخیم‌تر است؛ چون موضوع ورود غیرقانونی آنها آسیب‌ها را دوچندان می‌کند و منجر به مشکلات بسیار بیشتری شده است. مثلا یک روز مادری هراسان به انجمن آمد تا خانواده‌ای برای فرزندش پیدا کنیم، می‌گفت: «جایی برای کودک من پیدا کنید! من نمی‌توانم دیگر از او مراقبت کنم!». دو روز نگذشته بود که مادر را کشتند و کودک که با جسد مادر مواجه شده بود، طی مراحل قانونی تحویل بهزیستی داده شد. علت مرگ این مادر هیچ‌گاه مشخص نشد. بی‌نام‌ونشان آمد و بی‌نام‌ونشان رفت و هیچ آبی هم از آب تکان نخورد. در منطقه‌ای که ما کار می‌کنیم، این مسائل کم نیستند.

موضوعات بی‌شماری وجود دارد. کارفرماهای سودجو که حق این زحمتکشان را پایمال می‌کنند و خوب آگاه‌اند که این افراد به خاطر غیرقانونی‌بودنشان و ترس از ردمرز‌شدن، شکایتی نخواهند کرد. بنابراین ورود غیرقانونی این افراد به ایران از عوامل مختلف آسیب‌های وارده به آنهاست. برای مثال پدری می‌گفت: «یک سال تمام کار کردم تا دستمزد قاچاقچیانی که من را به ایران آوردند، بپردازم». در این مورد صحبت از یک نفر و دو نفر نیست؛ هزاران نفر هر‌ساله از این صنعت سود می‌برند. چرا حدوحدود مهاجرت در ایران مشخص نمی‌شود؟ آیا سیاست مهاجرتی ایران حافظ منافع قاچاقچیان انسان نیست؟

همه اینها درحالی است که بر‌اساس پیمان‌نامه حقوق کودک که در سال ۱۳۷۳ کشور جمهوری اسلامی ایران آن را امضا کرده، جزء قانون این مملکت محسوب می‌شود.

طبق تمام قوانین، آموزش حق همه کودکان است، اما سؤال این است که چرا درهای مدارس ما به روی این کودکان نیمه‌باز است؟ مثلا ما هنگام ثبت‌نام مدارس کودکان با چنین اطلاعیه‌ای روبه‌رو شدیم: «تا اطلاع ثانوی ثبت‌نام اتباع ممنوع است». حتی بعد از آنکه با این موانع روبه‌رو شدیم در پیگیری‌های مددکاران انجمن در آموزش‌وپرورش بخش‌نامه‌ای این اطلاعیه را تصدیق کرد که کودکان افغان برای تحصیل با موانع جدی روبه‌رو هستند. سؤال ما این است: چرا و به چه دلیل حق این کودکان پایمال می‌شود؟ از سوی دیگر قصه تلخ ردمرزکردن اتباع، کودک و بزرگسال هر‌ساله تکرار می‌شود و این‌چنین است که این زحمتکشان مظلوم هر ستمی که می‌بینند دم برنمی‌آورند. طبق گزارشی که روزنامه «شرق» با موضوع گروگان‌گیری این افراد منتشر کرد، باید گفت ماجرای گروگان‌گیری آنها فقط یکی از هزاران بلایی است که متحمل می‌شوند و می‌ترسند حتی برای وکیل بازگو کنند. بنابراین ما نیاز جدی به ساماندهی این مهاجران در ایران داریم؛ مانند بسیاری دیگر از کشورها که می‌توانند الگویی جامع برای ما باشند.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها