|

جستاری به مناسبت رونمایی از کتاب عکس‌های رضی میری در حیاط نشر نظر و نمایش عکس‌های‌شان در گالری آریا

عکس‌ها انعکاس دیدنی‌ها نیستند

جستارنویس بیشتر از جواب، به سؤال فکر می‌کند؛ از‌این‌رو آزادی و عدم قطعیت را در جستارها حس می‌کنیم.

عکس‌ها انعکاس دیدنی‌ها نیستند

فاروق مظلومی

 

جستارنویس بیشتر از جواب، به سؤال فکر می‌کند؛ از‌این‌رو آزادی و عدم قطعیت را در جستارها حس می‌کنیم.

از نظر منتقدانی مثل کلمنت گرینبرگ 1909-1994 و سوزان سانتاگ 1933-2004 و تا حدی ایمانوئل کانت 1724-1804 اثر هنری درباره چیزی است که نمی‌دانیم چیست. فقط حس می‌کنیم همان چیزی است که ژیل دلوز 1925-1995 آن را sense می‌نامد. قطار‌کردن اسم چند متفکر معروف، آن‌هم خارجی در ابتدای متن، عملی ضعیف است، اما چه کنیم تا می‌خواهیم حرف بزنیم، می‌پرسند چه کسی این حرف را زده است؟

نظریه‌ای دیگر هم از بزرگان [French theory] می‌گوید هر سوژه‌ای [در اینجا ذهنیت] در یک ابژه [در اینجا مدیومی مثل عکس] امکان بیان دارد. مثلا ما حسی را که از ‌جمله [مرگ حواست را پرت کرده است] می‌گیریم، از هیچ نقاشی یا عکس و... نخواهیم گرفت، پس این جمله عرصه رخداد ادبیات است، ولی جمله [یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان] ادبیات نیست، چون ما‌بازای تصویری دارد و مفهوم است.

این تئوری به امر واقع لاکانی هم نظر دارد، چرا‌که هنر را امر واقع می‌داند که ما را به یک عرصه ناشناخته و در نتیجه گیجی‌آور و اضطراب‌زا پرت می‌کند.

اگر‌چه امانت‌دار فکر دیگران‌ بودن پسندیده است. اما بیاییم با مغز دیگران نیندیشیم.

اگر در یک عکس چیزی باشد که در یک داستان یا روایت ساده هم هست، آیا اصالت عکس زیر سؤال نمی‌رود؟ سؤال معکوس هم قابل طرح است؛ یعنی داستان هم باید کاری بکند که در توانایی عکس نیست. نکته اینجاست که مرکز فرماندهی مغز با ساختن داستان برای عکس‌ها می‌خواهد آنها را از تسلط چشم [بدن] دربیاورد و به تسلط خود دربیاورد؛ تسلطی که محصول هزاران نظام دیکتاتوری مثل تاریخ و آموزش است. برای گیج‌شدن بیشتر و جستارمندی متن این قسمت را با یک سؤال تمام کنیم. عکاسی کار چشم است یا مغز یا هر دو؟ اما حواس‌مان باشد که تا نگاه نکنیم، نمی‌بینیم. نگاه عمل چشم است و دیدن عمل مغز.

سؤال دیگر اینکه وقتی اسم یک کتاب و نمایشگاه عکس، گسل است‌، چه چیزی به ذهن متبادر می‌شود؟

بله، درست است. یا این عکس‌ها فضایی برای مشاهده گسل‌های زمین است یا مفهوم ایفادی از گسل، در عکس‌ها مصداق پیدا کرده است.

پاسخ اول مردود است، چون آقای رضی زمین‌شناس نیستند. اما پاسخ دوم با خواندن بیانیه نمایشگاه به قلم آقای امیر نصری، مشکوک به صحت است.

آقای نصری خیلی باسواد هستند؛ از‌این‌رو امر محسوس را فدای امر معقول می‌کنند. نشان به آن نشان که در بیانیه نمایشگاه ترسیمات آقای رضا عابدینی در گالری دستان، فضای خلوت در خوشنویسی را فضای منفی و فضای جلوت را فضای مثبت دانسته بودند.

فضای جلوت یا همان خط‌نگاشته به واسطه قدرت رنگ، در مقایسه با فضای خلوت –سفیدی میان خطوط– نمود بیشتری دارد، اما این فقط بخش معقول [در اینجا دیدنی] خط است.

اتفاقی که فضای جلوت را می‌سازد، به دلیل خاموشی مطلق مغز انسان در آن، مولد فضاهای حساس بسیار قدرتمند می‌شود. یک سیاه‌مشق را ویرایش نگاتیوی بکنید تا به عرضِ بنده برسید.

همین اتفاق در نقوش پارچه و قالی ایرانی هم می‌افتد. کاشان که بودم، عکس یک قالی منقوش را ویرایش سیاه و سفید و سپس نگاتیو کردیم. وقتی فضای پنهان بین نقوش ظهور بیشتری پیدا کرد، محشر احساس بود. این رویداد را آقای رضی میری به واسطه آگاهی علمی و عملی و احساسی‌شان به قالی بهتر از همه اشراف دارند. فضاهای پنهان را دریابیم. تاریخ خاورمیانه، تاریخ پنهان‌کاری است. هر چیز مهم در این سرزمین پنهان است. به ادبیات‌مان نگاه کنید، پر از کنایه و استعاره و تلمیح و تشبیه. ما در زمین سرّ زندگی می‌کنیم. نفس و نَفَس‌مان راز است. ما راز هستیم.

ازاین‌رو به دیدنی‌ها شک کنیم. عجیب آنکه آقای نصری در پاراگراف اول به محسوساتی نادیدنی مثل ریتم و نظم اشاره می‌کنند و در پاراگراف دوم به امور رؤیت‌پذیر در عکس‌های آقای رضی می‌پردازند. نگویید نظم و ریتم رؤیت‌پذیر است که با عبارت نظم در بی‌نظمی و ریتم ناریتمی گیر می‌افتیم.

مخلص مطلع کلام اینکه نمایش عکس نیازی به بیانیه و اسم ندارد و احتمالا عکس‌ها خودبیان و خودنام هستند. اگر قرار است که عکس یا نقاشی یا هر مدیوم هنری با اسم، موضوع یا روایت یا کانسپت، من را به همان جهانی که هستم، برگرداند؛ پس فرق هنرمند با خبرنگار و گزارشگر چیست؟ هنر فضای مشاهدات است یا نامشاهدات؟

با قلم می‌شود یک گزارش نوشت یا یک اثر هنری خلق کرد، با دوربین عکاسی هم می‌شود. گزارشی از خیابان یا همان عبارت کیچِ تجربه زیسته ارائه داد و می‌شود یک عکس که مصداق هنر و نه گزارش است، گرفت که لحظه‌ای ما را از این جهان لعنتی نجات دهد و به یک جهان غیرقابل‌ شناسایی پرت کند [رستاخیز آزادی].

اما چیزی که در عکس‌های آقای رضی حس می‌شود، تفوق عکاسی [امر عکاسانه] بر عکاس است.

قبلا در گفت‌وگویی که با آقای مسلمیان داشتم، عنوان گفت‌وگو را شکست نقاش از نقاشی گذاشتیم. در عکس‌های آقای رضی هم شکست عکاس از عکاسی محسوس است. ایشان مثل اغلب عکاسان صاحب کتاب ایران از پرسپکتیوهای هندی مثلا زاویه‌های از پایین به بالا برای اغراق و تولید هیجان استفاده نکرده‌اند. نماهای متواضع روبه‌رو که اغلب آن پرسپکتیو مرکزی ناقابل را هم ندارند، در بیشتر عکس‌های‌شان دیده می‌شود.

تقریبا تمام عکاسان معروض و معروف در ایران از مواد عکاسی برای عکاسی استفاده نمی‌کنند. در‌واقع سوءمصرف مواد عکاسی دارند. تولید گزارش با عکس ضروری و مهم است، ولی تولید عکس گزارشی به نام عکاسی هنری مثل این می‌ماند که در زمین فوتبال با توپ فوتبال، والیبال بازی کنیم. عکاسی‌های صحنه‌آرایی‌شده و مفهومی هم که هیجان اروپای بدون هیجان را تأمین می‌کند، ارزش نقد ندارند. آنها بخشی از صنعت جایزه و صنعت فرهنگ هستند. به رسم امانت بگویم صنعت فرهنگ اصطلاحی از تئودور آدورنو 1903-1969 است. آدورنو لذت‌های آسان فرهنگ را که تولید انبوه دارند و برای فریب و دست‌کاری جامعه توده‌ای استفاده می‌شود، بخشی از صنعت فرهنگ می‌داند که به دلیل تکنولوژی و رسانه ممکن شده است. آدورنو صنعت فرهنگ را برای هنرهای زیبا خطرناک می‌دانست.

تولید عکس‌های زیبای گزارشی به نام هنر عکاسی، عکس‌های ما را در سطح زیبایی [beauty] نگه می‌دارد که هیجان زودگذر و تاریخ مصرف دارند. این‌گونه عکاسی اکتسابی است، قابل آموزش و انتقال است و شخصیت [فردیت] ندارد.

این‌گونه عکس‌ها هیجانات زودگذر یک لحظه از زندگی مردم را منتقل می‌کنند و اگر درگیر هژمونی بازنمایی [تکثیر بی‌وقفه در اینترنت] شوند، موجب تقلیل حساسیت و گاهی حساسیت‌زدایی از رنج و درد مردم می‌شوند و این همان واکسیناسیون مطلوب سرمایه‌داری است. هنر مفهومی و روایی به نام خلق و به کام خالقان سرمایه است.

خوشبختانه عکس‌های آقای رضی با مکثی ضرور خودشان را از امر زیبا جدا می‌کنند.

سخنرانی آقای رضی هم نکات خوبی داشت، به‌ویژه زمانی که گفتند در برابر عکس‌های‌شان مخاطبی مثل همه هستند، نشان دادند که به خودآیینی عکاسی [selfrefrral] اشراف دارند اما چرا آیین‌های زندگی و خیابان را به عکس‌های‌شان تحمیل می‌کنند.

شاید به این دلیل است که ایشان هم مثل ما در فضای مراقبه هنری [curatal] زندگی نمی‌کنند.

کلمه کیوریتور که این روزها از عناوین خودخوانده خیلی‌ها شده است، به یک انسان اشاره نمی‌کند؛ بلکه مجموع فضاهای مادی و انتزاعی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. انسان‌هایی که با آنها معاشرت می‌کنیم، آنچه می‌خوانیم، می‌خوریم، می‌بینیم، می‌خریم و... مراقب‌های هنری ما هستند. اگر نقد یک پدیدار را نشانه ستایش از آن بدانیم، از نقد نمی‌هراسیم.