|

گزارش «شرق» از نشست روایت کودکی‌های خاموش

یک تنهایی برای تمام کودکان مهاجر جهان

کودکان هیچ مرزی در ذهنشان ندارند، آنها بدون محدودیت نژادی و هویتی با هم دوست می‌شوند و شروع به بازی می‌کنند. حالا جهان نیاز به چشمانی دارد که با نگاه کودکان به همه چیز بنگرد.

یک تنهایی برای تمام کودکان مهاجر جهان

شرق: کودکان هیچ مرزی در ذهنشان ندارند، آنها بدون محدودیت نژادی و هویتی با هم دوست می‌شوند و شروع به بازی می‌کنند. حالا جهان نیاز به چشمانی دارد که با نگاه کودکان به همه چیز بنگرد. از کودکان شرقی تا کودکان غربی همه معصومیتی دارند که دنیای امروز چیزی از آن نمی‌داند. نشست روایت کودکی‌های خاموش هم دقیقا به همین موضوع می‌پردازد و آن را بررسی می‌کند، چطور نگاه آدم بزرگ‌های داستان، زندگی همین کودکان معصوم را زیر سلطه گرفته و راهکار بیرون‌رفتن از آن چیست؟

در این نشست که به کوشش انجمن دوستداران کودک پویش برگزار شد، گروهی از کودکان این انجمن، تئاتری با نام شورای غمدرون اجرا کردند و پس از آن مروئه وامقی رئیس مرکز تحقیقات مدیریت رفاه و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم بهزیستی، محمود مقدس پژوهشگر فلسفه و روان‌شناسی و قاسم حسنی عضو هئیت‌مدیره انجمن حمایت از کودکان کار میهمان‌های این برنامه بودند.

حق تحصیل را از کودکان هیچ‌جای جهان نگیریم

مروِئه وامقی، رئیس مرکز تحقیقات مدیریت رفاه و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم بهزیستی، در بخش‌هایی از صحبت‌های خود در این نشست به وضعیت اقتصادی سخت خانواده‌های مهاجر و موانع اصلی آموزش کودکان آنها اشاره می‌کند: «این خانواده‌ها به اندازه کافی درآمد ندارند و برای گذران زندگی مجبورند به جز خودشان که مادر و پدر هستند، کودکان را هم به کار بگمارند. در واقع همین موضوع به یک مانع جدی برای تحصیل کودکان تبدیل خواهد شد. چون دیگر زمان کافی و انگیزه کافی برای آموزش را از دست می‌دهند. در کنار آن امکان دارد هزینه کافی برای آموزش فرزندش هم نداشته باشد. چون همه ما هم تجربه این موضوع را داریم که حتی اگر مدارس بگویند برای ثبت‌نام پولی نمی‌گیریم، باز در روند آن سال تحصیلی به دلایل مختلف از خانواده‌ها بابت این موضوع سیستم آموزشی پول می‌گیرد. حالا اگر این خانواده سه، چهار فرزند هم داشته باشند، طبیعتا از پس هزینه‌ها برنخواهند آمد و شرایط برایشان دشوارتر خواهد شد. در نظر بگیریم خانواده‌ای پرجمعیت با شرایط سخت اقتصادی که مشکل دیگر هم دارد، مثلا سرپرست خانواده فوت کرده یا دچار اعتیاد باشد که همین منجر به ازهم‌پاشیدگی خانواده می‌شود که همه اینها تأمین هزینه زندگی را برای آنها دشوارتر می‌کند. خانواده‌های مهاجر افغانستانی با کمبود منابع برای تحصیل کودکانشان مواجه هستند و همه ما می‌دانیم اگر این خانواده‌ها می‌توانستند به منابع بهتری از شغل و تحصیل کودکان دسترسی داشته باشند، راحت‌تر این مسائل را تأمین می‌کردند».

وامقی در بخش دیگر صحبت‌هایش اضافه می‌کند که اگر تعداد کودکان خانواده بیشتر باشد، برای تأمین هزینه آموزش آنها با مشکل مواجه خواهند شد. کودک بین درس‌خواندن و کار‌کردن خودش می‌ماند که باید چه کار کند. باید به هر دو دسته عواملی که روی این دو کفه ترازو اثر می‌گذارند توجه کرد. جدا از بحث شرایط اقتصادی خانواده که برای تحصیل کودک چه تصمیمی خواهد گرفت، سیستم آموزشی هم باید دید که در برابر آن کودک چه خواهد کرد. آیا امکان تحصیل برای این کودکان وجود دارد و می‌توانند ثبت‌نام کنند؟ مهاجران افغانستانی در ایران با مشکل داشتن مدارک هویتی روبه‌رو هستند که به همین دلیل بسیاری از آنها مجبور بودند و هستند که از آموزش رسمی صرف‌نظر کنند. با این حال امکان آموزش به کودکان افغانستانی این شرایط را فراهم کرد تا بخشی از این کودکان بتوانند به آموزش بسته برگردند. به هر حال همیشه تعدادی از کودکان نتوانستند به چرخ تحصیل مدارس رسمی برگردند. مثل کودک 11ساله که باید سر کلاس اول ابتدایی بنشیند و این پذیرفته نخواهد بود. نظام آموزشی یک چیزهای را محدود می‌کند، اما ما یک‌سری سازمان‌ها داریم که امکان تحصیل این کودکان را فراهم می‌کنند. در واقع سیاست‌های کلان که خودش نتوانسته این امکان را برای کودکان مهاجر فراهم کند که درس بخوانند، می‌تواند به سازمان‌های جامعه مدنی کمک کند تا کودکان در این سازمان‌ها بتوانند به چرخه تحصیل بازگردند. سیاست‌های کلان می‌تواند این روند را برای سازمان‌های مدنی تسهیل کند. پس با وجود مشکلاتی مثل اقتصاد که مانع تحصیل کودکان خانواده می‌شود، اما در پس آن سیاست‌های مربوط به مهاجران تأثیرگذار است و در صورت تشدید آن همه مهاجران کشور دچار بحران خواهند شد. در سال‌های قبل هم شاهد بودیم که بحران‌هایی که در افغانستان یا ایران پیش آمده، آن شرایط نیمه‌پایدار را هم به هم زده است. مثلا در زمان کرونا که با یک قرنطینه کلی روبه‌رو شدیم، چون با تعطیلی فعالیت سازمان‌های مدنی و مشاغل روبه‌رو بودیم، مشکلات تشدید شد. مثلا لزوم استفاده از گوشی و لپ‌تاپ برای آموزش کودکان باعث شد بسیاری از کودکان همان زمان به دلیل مسائل اقتصادی از چرخه تحصیل خارج شوند. پس مجموعه اتفاقات یک سیاست کلی بر زندگی این خانواده تأثیر خواهد گذاشت که به مرور مشخص می‌شود. سال 1401 با تعدادی از کودکان از جمله کودکان افغانستانی در شهر تهران پرسش‌نامه‌هایی برای اینکه ببینیم چه بخشی از بچه‌ها در مدرسه ثبت‌نام نکرده‌اند، در نظر گرفتیم. در کل نمونه ما درمورد کودکان افغانستانی چیزی نزدیک به هشت درصد در سال 1400 مدرسه نرفته بودند. این بچه‌ها به دلایل مختلف مجبور شده بودند ترک تحصیل کنند. همچنین با توجه به اینکه گروه جدیدی از کودکان افغانستان به دلیل مشکلات جدید این کشور راهی ایران شده‌اند، این کودکان جدید هم همین شرایط را خواهند داشت. کودکان نیاز به آموزش داشتند و حالا گروهی جدید با همان شرایط به آنها اضافه شده‌اند.

این عضو هیئت علمی دانشگاه در ادامه به نقش خود کودکان در این چرخه تحصیل اشاره می‌کند که گاهی همین تبعیض‌های موجود در سیستم آموزشی باعث می‌شود خود کودک بخواهد از چرخه بیرون بیاید. همچنین اشاره می‌کند: «گاهی کودک خودش تصمیم می‌گیرد برای آنکه کمک‌خرج خانه باشد، تحصیل را کنار بگذارد و شروع به کار کند. در کل اینها به یک سیاست اقتصادی و مهاجرپذیری مربوط است که با رعایت کرامت انسانی باید شرایطی را برای آنها در نظر گرفت».

 کمک کنیم آدم‌ها صدا داشته باشند

محمود مقدسی یکی دیگر از میهمان‌های این نشست که پژوهشگر فلسفه و روان‌شناسی است، در شروع صحبت‌هایش به مفهوم بی‌صدایی کودکان که عنوان این نشست بود اشاره می‌کند که اولین بخش بی‌صدایی کودکان همین است که حتی صدایی برای خودش هم ندارد، ما با صداهایی درون خودمان فکر می‌کنیم و هرچه این صداها ظرفیت تفکرشان کمتر و خشونتشان بیشتر باشد، مسیری که در خودمان طی می‌کنیم می‌تواند ناخوشایند‌تر باشد. پس فرد بی‌صدا ناتوان است در فکرکردن به وضعیت خودش. چنین فردی خود متمایزش را نمی‌تواند تصور کند و نیازش را نمی‌بیند و فرصت آنکه به خودم بگویم چه چیزی می‌خواهم وجود ندارد. در چنین وضعی من خودم را دیگر صاحب حق نمی‌دانم و اصلا نمی‌توانم دیگر به خودم فکر کنم. در بسیاری از موارد مثل موضوع مهاجرت، بخشی از ناتوانی ما اصلا دست خودمان نیست و ما آن را ایجاد نکرده‌ایم و همه آن را روی خودمان می‌آوریم تا خودمان را سرزنش کنیم. پس این موضوع منجر به ناتوانی ما در فکرکردن می‌شود تا نیازهای خودمان را نبینیم. اگر می‌خواهیم کسی بی‌صدا نباشد باید تلاش کنیم تا بتواند درون خودش فکر کند. دقیقا آموزش کمک می‌کند آدم‌ها صدا پیدا کنند. دومین جزء بی‌صدابودن ناتوانی در روایت‌کردن خود است. با این حال وقتی بخواهم برای دیگری خودم را تعریف کنم مجبورم از موانع بسیاری عبور کنم. اولین نیاز آن هم زبان و ابزارداشتن است. همه اینها در حالی است که کودکان در اول کلام و منطق ندارند و همه اینها به مرور رشد خواهند کرد تا یاد بگیرند آنچه را در درونشان می‌گذرد، بیان کنند تا مخاطب بتواند بشنود. این روزها هم ابزارهای مختلف مثل فضای مجازی وجود دارد تا من بتوانم صدایم را بیان کنم و افراد زیادی می‌توانند صدای من را بشنوند، اما نیاز اولیه آن این است که از آستانه‌ای از کلام‌ داشتن گذشته باشم.

مقدسی در همین مورد اضافه می‌کند: «کودکی که قدرت بازی‌کردنش مختل شده باشد، باید سؤال‌های مهمی درباره آن ایجاد شود. مثل اینکه چه اتفاقی افتاده که دیگر این کودک نمی‌تواند بازی کند؟ کودکی که نمی‌تواند نقاشی کند، در حالی که کودکان با نقاشی‌کردن و بازی‌کردن می‌توانند خودشان را بروز دهند و اگر اینها نباشد اتفاقات ناخوشایندی برای آن کودک خواهد افتاد. حال اگر ابزار بیان‌کردن را داشتم، اما با موضوع شرم که مسئول دیگری است باید چه کرد؟ در تعریف شرم می‌گویند کاش زمین دهان باز کند و من داخل آن بروم. چون شرم درمورد کلیت وجود فرد است که من بد هستم. در واقع شرم تمایل دارد تا فرد همیشه پنهان بماند و اگر شما به عنوان مهاجر در این جامعه پنهان نباشید و آشکار شوید، تبعاتی مثل بازداشت و مواجهه با رفتار نامناسب خواهد داشت. وقتی بخواهید با دیگران صحبت کنید غیر بودن شما آشکار خواهد شد که احتمال دارد منجر به تحقیر شود، چون امکان دارد حتی قبل از اینکه شروع به صحبت کنم موجی از کلیشه‌ها و قضاوت‌ها آغاز شود. پس من به عنوان مهاجر سکوت می‌کنم چون شرمگین هستم و نمی‌توانم خودم را بروز دهم. گام سوم در ناتوانی در این ابرازکردن خود که وجود دارد این است که درماندگی آمیخته‌شده‌ای به فرد گفته با وجود داشتن ابزار بیان هم کسی نمی‌خواهد تو را بشنود.

ممکن است برای کسی مهم نباشد و حتی اگر مهم باشد هم توان انجام کاری را نداشته باشد. حتی امکان دارد کاری هم انجام دهد، اما کاملا مقطعی باشد و نتوان به استمرار حضور اعتماد کرد. این موضوعی است که خیلی از کودکان مهاجر افغانستانی به صورت روزمره آن را تجربه می‌کنند. حتی همه ما، مثلا مشکل خانوادگی برای ما پیش آمده و می‌خواهیم در مورد آن با دوست‌مان صحبت کنیم. اولین چیزی که به ذهن‌مان می‌رسد همین است که آیا این فرد دوست دارد به حرف ما گوش کند؟ آیا فرد مورد اعتمادی است؟ پس همه ما در این جامعه به نوعی دیگری و غیر هستیم. فقط نسبت‌های آن با هم فرق دارد. مهاجران با نسبت بیشتری این شرایط را تجربه می‌کنند. اما آدم‌هایی که باید شنونده باشند هم در‌ این سال‌ها شکننده شدند و حالا دیگر تاب ندارند که چیزی بشنوند؛ چون همه شکننده شده‌ایم. حتی چون دست‌مان به کسی که باعث محرومیت ما شده نمی‌رسد، برای همین فرافکنی می‌کنیم. بنابراین با همین کار همه چیز را گردن مهاجران می‌اندازیم. در یک سطحی می‌توان به همه حق داد، اما از یک‌جایی به بعد باید آسیب‌شناسی شود که چرا این اتفاق می‌افتد. این موج باعث شده‌ اگر امروز بخواهم درباره مهاجران حرف بزنم، قبل از آن مجبور باشم‌ در مقابل خیلی از افراد بایستم و خودم را ثابت کنم که من هم متوجه هستم یک‌سری اتفاقات افتاده ولی بدانید چه بلایی بر سر این مهاجران می‌‌آید. این ساختار بالا به پایین است که به ما اجازه شنیده‌شدن نمی‌دهد. هر‌چه مهاجری که با او روبه‌رو هستیم فرودست‌تر باشد،‌ ما خودمان را فرادست‌تر می‌بینیم و در نظام و سلسله‌مراتب قدرت بیشتر گرفتار خواهیم شد. وقتی مهاجری را ببینیم که قدرتمند است، از آن وضعیت فرادستی بیرون می‌آییم. کسرت و شدت دردها هم باعث می‌شود تا دیگر نتوانیم بشنویم و هر‌چه درد جامعه مهاجران و کودکان بیشتر می‌شود،‌ به مرحله‌ای می‌رسیم که دیگر نمی‌توانیم بشنویم. ما اگر می‌خواهیم بشنویم، درد باید در آستانه شنوایی ما باشد تا برای آن جا داشته باشیم. حتی خیلی وقت‌ها چون نمی‌توانیم کاری برای این گروه انجام دهیم، اصلا سراغ شنیدن آنها نمی‌رویم. در‌حالی‌که همین شنیدن آنها خودش یک کار بسیار بزرگ است. پس طرف مقابل که قرار است فقط بشنود هم با موانع بسیاری روبه‌رو خواهد بود. باید سؤال کرد که بی‌صدابودن چه بلایی بر سر ما می‌آورد؟ ما برای گفتن رنج‌ها چهار مرحله را طی می‌کنیم؛ گفتن، عمل‌کردن، بدنی‌کردن و فروپاشی‌. وقتی دردی دارم باید در مورد آن حرف بزنم که اگر نتوانم بگویم یا نشنوند، دچار ناامیدی می‌شوم. همچنین من می‌توانم برای بیان‌کردن عملی انجام دهم؛ مثلا نمایشی اجرا کنم یا نه‌ حتی چیزی را بشکنم و خراب کنم. اگر محیط امکان عمل‌کردن هم برای فرد نگذارد، به بدن می‌رسد که آخرین سنگر قبل از فروپاشی است؛ می‌گوید تو و شرایط نمی‌توانید، اما من می‌توانم و تو را قطع می‌کنم. در این شرایط فرد ‌معمولا دچار بیماری می‌شود که دیگر امکان هیچ کاری نخواهد داشت. شبیه به مادری که از کار زیاد خانه خسته شده و کسی او را نمی‌شنود، بعد از مدتی بیماری‌ای می‌گیرد که کاملا خانه‌نشینش می‌کند. بسیاری از این نوع بیماری‌ها پیام دارند‌. در مواردی فرد حتی بیمار هم نمی‌شود؛ مثلا به دلیل مسائل اقتصادی، اگر بیمار شود بقا به خطر می‌افتد و بدن خودش اجازه بیماری نمی‌دهد. اینجا دچار فروپاشی می‌شود که انواع مختلف دارد.‌ کودکان مهاجر و هر شخصی که دیگری شده و در جامعه دیده نشده، رنج بسیاری تحمل خواهد کرد. درواقع جامعه اجازه بیان‌شدن را به مهاجر نمی‌دهد و فقط نوع سلبی را به وجود می‌آورد که مثلا تخریب و خشونت است که متأسفانه در این نوع هم پیامی وجود ندارد. کسی هم حاضر نیست این نوع سلبی را ببیند و بشنود. آسیبی که در این لحظه ایجاد می‌شود، به مراتب بیشتر خواهد بود».

‌ کودکان به جایی که هستند تعلق خاطر پیدا می‌کنند

قاسم حسنی، عضو هیئت‌مدیره انجمن حمایت از کودکان کار، در بخش پایانی این نشست به مرزهای بین دو کشور ایران و افغانستان اشاره می‌کند که اگر سیاست‌هایی در گذشته وجود نداشت تا این دو مرز از هم جدا شود، حالا دیگر مسئله مهاجران افغانستانی را نداشتیم. 

ایشان اضافه می‌کند: «از منظر کودکان باید بگوییم که آنها به جایی که هستند تعلق خاطر پیدا می‌کنند؛ کما‌اینکه ایرانی‌هایی هم که مهاجرت می‌کنند، به جایی که در آن بزرگ می‌شوند، تعلق خاطر پیدا می‌کنند. همان‌جا رشد می‌کنند و از مسئولان همان کشور می‌شوند. در ماجرای تلخ زلزله بم ما در انجمن می‌خواستیم کمک جمع کنیم. یکی از کودکان افغانستانی ما آمد و یک جفت کفش پایش را داد تا به کودکان بم بدهیم. این در حالی بود که خودش یک جفت دمپایی به پا داشت. همه چیز بستگی به این دارد که ما چگونه نگاه کنیم. در هر حال در بحث مهاجرت عوامل مختلفی دخیل است. ویل دورانت می‌گوید تمدن رودی است با دو ساحل‌ که در طرفی از آن خون ریخته می‌شود و در طرف دیگر خانواده تشکیل می‌شود، به کودکان عشق می‌ورزند، موسیقی می‌نوازندو مجسمه می‌سازند».

این فعال حقوق کودک در بین صحبت‌هایش به بازیگر جوانی به نام هسیبا اشاره می‌کند که در ایران بازیگری را شروع کرد و بعدتر با کسب جوایزی به افغانستان بازگشت و یک هفته قبل از حاکمیت طالبان به کشوری اروپایی رفت. حسنی اضافه می‌کند: بعد از یک هفته این دختر برای ما فیلمی از کایت‌سواری خود فرستاد؛ در‌صورتی‌که اگر افغانستان می‌ماند به دلیل سابقه بازیگری معلوم نبود چه بلایی به سرش خواهد آمد و این تفاوت تنها یک هفته زندگی برای این بچه‌ها‌ست. همچنین اشاره می‌کند: «ما سعی می‌کنیم جهان را زیباتر کنیم و معتقدیم جهان و خدای متعال برای همه نعمت آفریده است. فرصت مهاجرت، بسیار عزیز است و کاش به قیمت از‌دست‌رفتن خانواده‌های افغانستانی نبود. اما همین موضوع هم راه برای محکم‌کردن پیوند‌های فرهنگی است. در گذشته می‌گفتند آمریکا 20 میلیون دلار برای تهاجم فرهنگی خرج کرده و همان زمان من باور داشتم اگر این حرف درست باشد که بعید هم نبود چون کار آمریکا همین است، ‌اگر ما او را نقد می‌کنیم، خودمان با کودکان افغانستانی چه می‌کنیم؟ همه اینها در حالی است که می‌دانیم آموزش کودکان افغانستانی در درازمدت موجب کاهش تروریسم و خشونت در منطقه خواهد شد. همچنین باعث عمیق‌شدن پیوندهای ملی و انسانی و بسترسازی برای صلح پایدار خواهد شد. 

همچنین بزرگ‌ترین سرمایه برای توسعه پایدار منطقه خواهد بود. ضمن اینکه می‌دانیم توسعه پایدار به تنهایی در مرزهای یک کشور اتفاق نمی‌افتد. افغانستانی‌ها خودشان یک ضرب‌المثلی دارند که چراغی که خانه همسایه را روشن کند، پرتو آن خانه ما را هم روشن خواهد کرد. این خیلی جمله عمیقی است؛ یعنی ما نمی‌توانیم اینجا مدینه فاضله درست کنیم، در‌صورتی‌که کودکان پاکستانی و عراقی با تنگدستی مطلق دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. چون سرنوشت همه ما به هم گره خورده و ما در شرایطی هستیم که عده‌ای سعی می‌کنند نسبت به جمع‌های حضور مهاجران در ایران بزرگ‌نمایی کنند که مسائلی را هم به همراه دارد. فعالیت انجمن‌هایی مثل ما شاید کمی بتواند به این روزنه باز‌کردن‌ها کمک کند. حال ما کنشگران که به دنبال راه‌جویی هستیم، در این شرایط و با انواع باورها چه کنیم؟ می‌شود ‌تا ابد منتقد باشیم که چرا دستگیر می‌کنید و چرا این رفتارها را دارید، گروه دیگر هم می‌تواند بگوید شما بسترساز شدید برای نفوذ و مسائل دیگر که هرگز هم این دو گروه به هم نخواهد رسید. اما بهتر است به دنبال راهی باشیم که چه کار باید کنیم. پس حالا باید با احتمال اینکه شاید این خانواده ارتباطی با گروه‌های بنیادگرا و افراطی منطقه دارد، جنبه‌های افراطی خودمان را تقویت کنیم؟ ما چگونه منش انسانی‌مان را باید ادامه دهیم به نحوی که آن نگرانی تقویت شود. در کنارش ما چه کنیم تا این بستری که در ایران وجود دارد، کمک‌کننده باشد. یعنی این ظرفیت که گروه‌های مدنی ارزشمند هستند، چطور در کنار این نگرانی‌های امنیتی بهترین عمل را انجام دهد تا کودکان بیشتری را از شرایط دشوار نجات دهیم».