حادثه بیمارستان خصوصی تبریز و بیمارستان چشم تهران
روایت قصه نور در برابر تاریکی
رسانهایشدن دو حادثه بسیار ناگوار عارضه چشمی جدی تعدادی از بیماران یک بیمارستان چشمپزشکی خصوصی و رسوایی فروش داروهای شیمیدرمانی در بازار آزاد و تزریق سرم (بدون داروی مؤثر) به بیماران سرطانی در یک بیمارستان خصوصی دیگر، این روزها موجی از نگرانی و بیاعتمادی بیماران به نظام درمانی کشور را ایجاد کرده که نگرانی بسیار بحقی است.
علی مرسلی
رسانهایشدن دو حادثه بسیار ناگوار عارضه چشمی جدی تعدادی از بیماران یک بیمارستان چشمپزشکی خصوصی و رسوایی فروش داروهای شیمیدرمانی در بازار آزاد و تزریق سرم (بدون داروی مؤثر) به بیماران سرطانی در یک بیمارستان خصوصی دیگر، این روزها موجی از نگرانی و بیاعتمادی بیماران به نظام درمانی کشور را ایجاد کرده که نگرانی بسیار بحقی است. شاید اگر همین دو خبر در کشور دیگر یا زمان دیگری منتشر شده بود، میتوانست مدیریت نظام درمانی و حتی اداری کشور را دچار زلزله کند؛ اما افسوس که در اینجا و در سال 140۳، درد برای ناله فراوان است و نیاز به اولویتبندی دارد!
اگرچه ما در کشوری زندگی میکنیم که سالانه فقط به دلیل انحصار و ممنوعیت واردات خودرو، هزاران نفر در تصادفات فوت شده و هزاران نفر هم به دلیل آلودگی هوای ناشی از همین ممنوعیتها، در معرض ابتلا به انواع سرطان قرار میگیرند، اما این مقایسه، قیاس معالفارق و نامربوط است؛ چراکه انتظار مردم از نظام درمانی کشور، چه بخش خصوصی و چه دولتی، درمان است و عاملی که کوچکترین خدشهای به این باور عمومی وارد کند، هیچ بهانه و توجیهی ندارد.
چه در شرایط فقر، چه بیاعتمادی به نهادهای اجتماعی و دولت، چه ناامنی روانی و اقتصادی، چه حتی در شرایط جنگ و زیر گلوله، نظام درمانی باید ارزشهای اخلاقی خود را حفظ کند تا اعتماد عمومی به درمان پابرجا بماند. مهم نیست به چه تعدادی از مراجعین آسیب وارد شده است، مهم نیست که عاملین و مرتکبین این جنایتها پزشک یا درمانگر نبودهاند، مهم نیست که ما در دوران تاریخی «پسامستعان» زندگی میکنیم، مهم نیست که اعتماد عمومی مدتهاست به افسانه پیوسته است و مهم نیست که گلوی کادر درمان، بیگناه و بدون حمایت، بهراحتی بریده میشود؛ مهم این است که فارغ از شعار و هیجان، اعتماد و میثاق اخلاقی بین بیمار و درمانگر تنها قرارداد اجتماعی نانوشته مقدسی است که باید پاس داشته شود.
هرکسی این روزها حق دارد بعد از خواندن واژههای «مقدس» و «اخلاق» دچار دافعه شود ولی متأسفانه یا خوشبختانه از این مورد خاص گریزی نیست. این آتش باستانی که از بقراط تا زمان ما روشن بوده است، تنها لنگر و اتکای ماست.
با وجود تمام سیستمهای نظارتی، حقوقی، قضائی، هوش مصنوعی و...، رابطه درمانگر و بیمار، فعلا رابطهای براساس اعتماد به این میثاق اخلاقی و این آتش مقدس بقراطی است که با اصل «آسیبنزن» آغاز میشود و فقط اگر ذرهای از همین اصل اولیه تخطی کند، نامش دیگر پزشکی و درمان نخواهد بود. این هاله مقدس بیش از اینکه سودی برای پزشک داشته باشد، بهنفع بیمار است و بیش از آنکه ذاتا مقدس باشد، قرارداد و میثاقی برای تقدیس است تا وقتی جراح تیغش در نزدیک شاهرگ ما میلغزد، من و شما دلمان قرص باشد که به نیت هیچ آسیبی نخواهد لغزید.
اما نکته جالب این دو فاجعه، حضور پررنگ سیاستمداران به عنوان دستاندرکار (بهجای ناظر یا مانع) است. رئیس کمیسیون بهداشتی مجلس، پزشک متخصص شاغل یکی از این بیمارستانها و معاونت پارلمانی رئیسجمهور، بنیانگذار و عضو هیئتمدیره بیمارستان دیگر است. همین قضیه ابعاد این فاجعه را چندبرابر میکند. نه از این بابت که این مدیران و عملکردشان عامل این بیکفایتیهاست (البته حضور همزمان در سیاست و نظام درمان غیر از تعارض منافع حائز چه خیری است؟)، بلکه ازاینرو که رسانهایشدن هم در این کشور نیاز به انگیزه مضاعفی دارد و چهبسا خصوصیبودن، موفقبودن این بیمارستانها و تسویهحسابهای شخصی و غیرشخصی هم نقشی در بوق و کرناشدن نام این بیمارستانها داشته. پس بدا به حال ما و بیمارانی که در بیمارستانهای دولتی، گمنام و خارج از حیطه ذرهبین رسانهها، کارمان به بستری و درمان بکشد!
پزشکان، پرستاران و کلیه کادر درمان، نگهبانان آتش اعتماد بیماران به درمانگر و درماناند. حتی اگر کورسویی از این شعله باقی مانده باشد، امید به ماندنش حتی زیر سیل بیاعتمادی داریم.
به قول «کشاورز» طبسی آنها میدانند و مملکتشان، ولی حتی اگر بنای ملک را سیل ببرد و حتی با آمدنورفتن ملوک، این شعله باقی است و تا زمانی که فقط یک پزشک یا پرستار در دورترین نقطه این ملک با پایبندی به اخلاق پزشکی هنوز دردی را شفا میدهد، خاموشی ندارد.
داستان آدمهایی که این روزها به دلیل فقر از درمان محروم میشوند در جهان امروز کم نیست؛ اما آب رفته به جوی بازنمیگردد. وقتی حتی اعتماد به بیمارستان خصوصی، قدرت پول و درستکاری سیستم درمانی توأمان از بین رفته باشد، قصهها هم جادو و قدرتشان را از دست میدهند. وقتی به هیچکس و هیچچیز در بدیهیترین حق و حیاتیترین حیطه (جان و سلامتی) نتوانید اعتماد کنید، چیزی دیگر برای از دست دادن نداریم. اگر پزشک، پرستار، رسانه، داستاننویس، پروپاگاندیست، راننده تاکسی، روحانی و هر فرد دیگری فقط یک وظیفه اخلاقی در قبال جامعه، نسل خودش و نسلهای آینده داشته باشد، نقل داستان اعتماد و اطمینان، درستی و راستی یکی از اجزای کادر درمان (هرجا که شاهدش بود) است تا شعله این افسانه اعتماد خاموش نشود و روایت تاریکی بر نوری که تکتکمان بدان محتاجیم، پیروز نشود.