|

جنبش‌های اجتماعی و احیای مارکسیسم

استعاره‌ای برای تغییر

«داستانی برای احیای مارکسیسم؟ این کتاب با یک تناقض آغاز می‌شود» تناقضی که مؤلفان کتاب «مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی» آن را چنین صورت‌بندی می‌کنند: مارکسیسم از یک‌ سو پیکره‌ای از نظریه است که از دل جنبش‌های اجتماعی و برای این جنبش‌ها پدید آمده و تحول پیدا کرده است. آثار مارکس و انگلس چکیده‌ای از مباحث و نظریه‌ها و منازعاتی است که جنبش‌های اجتماعی قرن نوزدهم با آنها مواجه بودند و آنان به ‌نوبه خود سعی داشتند سهمی در گسترش جنبش‌ها داشته باشند.

استعاره‌ای برای تغییر
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما بهره‌مند: «داستانی برای احیای مارکسیسم؟ این کتاب با یک تناقض آغاز می‌شود» تناقضی که مؤلفان کتاب «مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی» آن را چنین صورت‌بندی می‌کنند: مارکسیسم از یک‌ سو پیکره‌ای از نظریه است که از دل جنبش‌های اجتماعی و برای این جنبش‌ها پدید آمده و تحول پیدا کرده است. آثار مارکس و انگلس چکیده‌ای از مباحث و نظریه‌ها و منازعاتی است که جنبش‌های اجتماعی قرن نوزدهم با آنها مواجه بودند و آنان به ‌نوبه خود سعی داشتند سهمی در گسترش جنبش‌ها داشته باشند.

 

بنابراین تحولات متعاقب نظریه‌های مارکسیستی در قرن بیستم با تحول پروژه‌های سیاسی مخالف در سراسر جهان مرتبط بود، از مبارزات انقلابی علیه جنگ‌های امپریالیستی و خودِ سرمایه‌داری تا جنبش‌های ضد استعماری و ظهور شکل‌های نوین مطالبات مردمی در دوران پس از جنگ جهانی دوم. اما از سوی دیگر اگرچه تمام چهره‌های اصلی مارکسیسم کلاسیک کلمه «جنبش» را به کار می‌بردند، نظریه‌پردازی آشکاری در مورد آن نداشتند. از دیدِ مؤلفان کتاب، کالین بارکر، لارنس کاکس، جان کرینسکی و آلف گنوالد نیلسن، مارکسیست‌ها پژوهش‌های پیشگامانه در باب جنبش‌های اجتماعی انجام دادند اما دست‌کم در ظاهر نظریه واضحی درباره جنبش‌ها به دست ندادند؛ منظور آنها نظریه‌ای است که بتواند ظهور، خصلت و تحول جنبش‌های اجتماعی را تبیین کند.

 

مارکسیست‌ها همچنین بررسی نکرده‌اند که چگونه مفهوم جنبش می‌تواند با سایر مفاهیم اساسی در نظریه مارکسیستی درهم‌تنیده شود؛ مفاهیمی همچون مبارزه طبقاتی، هژمونی، انقلاب، بیگانگی و پراکسیس. از این‌رو، کتاب «مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی»، روایت‌هایی از رابطه مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی را ارائه می‌کند که نقطه تلاقیِ نظریه مارکسیستی و جنبش‌های اجتماعی را مورد واکاوی قرار می‌دهند. مؤلفان معتقدند مارکسیسم به‌مثابه رویکردی یکپارچه‌ساز در مناسبات اجتماعی دست‌کم این مزیت را دارد که ما را به تفکر درباره مسائل مهم درباره جنبش‌ها سوق دهد؛

 

اینکه بحران‌ها چگونه به یکدیگر مرتبط می‌شوند، یا جنبش‌های از پایین چه بالقوگی‌هایی برای یادگیری از یکدیگر دارند، چگونه جنبش‌های از بالا می‌کوشند قدرت اجتماعی نخبگان حاکم را در مواجهه با بحران‌ها بازیابی کنند و اگر قرار باشد جنبش‌های از پایین موفق شوند چه مطالباتی را باید مطرح کنند و چه نوع سازمان‌هایی را باید توسعه دهند.

 

«چنین پرسش‌هایی بالطبع از جانب دیدگاه‌های مارکسیستی مطرح می‌شوند و در مقایسه با اغلب نظریات جنبش اجتماعی آکادمیک و معاصر، پیوند نزدیک‌تر با مسائل مشارکت‌کنندگان در جنبش‌ پیدا می‌کنند». با این حال، همچنان وظیفه بسطِ نظریه مارکسیستی جنبش‌های اجتماعی برجاست و مؤلفان این کتاب به دنبال شناسایی و پرکردنِ شکاف‌های نظریه‌ مارکسیستی و پژوهشی سیاسی و فکری هستند که به‌وضوح آنان را فرامی‌خواند. از نظر آنان وضعیتِ متناقض مارکسیست‌ها در عین حال به رونق جنبش‌ها و مخالفتِ احیاشده در برابر تهاجم نئولیبرالیسمِ بحران‌زده به دست طبقه کارگری که در مقیاس جهانی گسترش یافته، برمی‌گردد و اینکه در باور مردم به اصول بنیادینِ جامعه سرمایه‌داری خدشه جدی وارد شده است.

 

از طرف دیگر شاید برای نخستین بار پس از 1848 است که اندیشه‌های مارکسیستی «زبان مشترک طبیعی جنبش‌های نوپدید» نیستند و البته این‌طور نیست که هیچ رد و نشانی از مارکسیسم در جنبش‌ها وجود نداشته باشد. مؤلفان به مجموعه خاصی از مناسبات اجتماعی در دل سرمایه‌داری اشاره می‌کنند که الگوی ناگزیری برای توسعه حیات اجتماعی در سراسر جهان ارائه می‌کند و همه‌چیز را به رانه مسلطِ انباشت رقابتی و تابع آن بدل می‌سازد که به استثمار منجر می‌شود.

 

این مجموعه مناسبات، همان «روابط اجتماعی تولید» است که اغلب آن را با روابط بی‌واسطه میان سرمایه‌دار و کارگر در نقطه تولید مترادف می‌دانند، در حالی که شامل کلیت جهان تولید، مبادله و توزیع و جهان قدرت و فرهنگ می‌شود. اگرچه رمزگشایی از این روابط وظیفه اقتصاد سیاسی است، مارکسیسم آن را پدیده‌ای تاریخی تلقی می‌کند. «درواقع مخالفت‌ها با دلالت‌های این روابط در انواع بسیاری از کنش‌ها و مطالبات جنبشی درون‌ماندگار هستند، فرقی هم نمی‌کند که این کنش‌ها و مطالبات به گسترش انواعی از حقوق اختصاص داشته باشند، در مورد دسترسی به زمین شهری و روستایی و کنترل زمین‌ها باشند یا مطالباتی در رابطه با احترام و مخالفت با انواع چندگانه تبعیض، کنترل فزاینده بر تصمیم‌گیری، اولویت‌دادن به نیازهای مردم در برابر دعاوی مالکیت، مقاومت علیه جنگ‌های امپریالیستی، بازتوزیع درآمد و منابع یا بازسازی رابطه عملی بشریت با طبیعت باشد».

 

بخشی از رسالت مارکسیسم شناساییِ پیوندهای درونی میان مسائل خاص و ذخایر مشخص کنش، سازماندهی و ادراک در جنبش‌ها و مناسبات تولید است که جنبش‌ها با آنها مواجهند. مهم‌تر اینکه، در برابر «ساختارگرایی کاریکاتوری» که اغلب در گفتمان آکادمیک مقبولیت دارد، تأکید مارکسیسم بر عاملیت است؛ اینکه «مردم تاریخ خود را می‌سازند. کالین بارکر و همفکرانش بر وجهِ «انتقادی» مارکسیسم تأکید دارند و معتقدند مارکسیسم به‌مثابه نظریه جنبش‌ها در مقامِ تسهیل روندهای استدلال و دگرگونی درون جنبش‌ها ارزش دارد و به‌منزله پراتیکی متعهد، خود به‌موازات آنان که برای تغییر جهان می‌کوشند تحول می‌یابد.

 

چراکه مارکسیسم لزوماً انتقادی است و همواره به فاصله بین واقعیتِ یک جنبش و بالقوگی‌هایی که هر جنبش سودای آن را در سر دارد می‌نگرد. از این منظر است که مؤلفان کتاب، مارکسیسم را در مقام یک نظریه جنبش دارای قدرتی خاص می‌دانند که می‌تواند به تحلیل استراتژیک جنبش‌ها به‌عنوان چیزی که هستند و چیزی که می‌توانند باشند بپردازد. پروبلماتیکِ بسیاری از منتقدان مارکسیست در این کتاب، تمرکز بر توجه مارکسیسم به جنبش کارگری است که عموماً این‌چنین فهم می‌شود که مارکسیست‌ها تنها به جنبش‌های کارگری علاقه دارند و تنها جنبش‌های واقعی در نظر آنان جنبش‌های کارگران در معنای محدود یا جنبش‌هایی هستند که به‌طور مستقیم و بی‌واسطه به محرومیت اقتصادی و سیاسی می‌پردازند.

 

به همین دلیل بود که مانوئل کاستلز مدعی شد «در نظریه مارکسیستی مفهوم جنبش اجتماعی به‌منزله عامل دگرگونی اجتماعی مطلقاً تصورناپذیر است». اما مسئله اینجاست که مارکسیسمِ موجود مدام این تصور کاریکاتوری را ناکام گذاشته است. «بی‌شک مارکسیسم کار تولید جهان را در مرکز نظریه تاریخ خود جای می‌دهد، اما این لزوماً شامل تمرکز نظریِ محدود و مبتنی بر تولیدکننده که دیگران به مارکسیسم نسبت می‌دهند نمی‌شود، زیرا تولید انسانی صرفاً مادی یعنی ساختن چیزها نیست، بلکه به همان اندازه شامل ایجاد یا برساختن مناسبات اجتماعی و اَشکال نمادین و خودسازیِ خود تولیدکنندگان است.

 

لارنس کاکس نیز در مقاله «و هنوز در حرکت است: اندیشیدن به جنبش اجتماعی» به وقایع بهار عربی اشاره می‌کند که بار دیگر امکان اندیشیدن به جنبش‌های اجتماعی را فراهم آورد و به راشکه ارجاع می‌دهد که جنبش را استعاره‌ای برای تغییر اجتماعی می‌خواند که برای رمزگشایی از پیوندهای درونی تحول اجتماعی به کار می‌رفت.