|

پرده آخر؛ گناهکار یا بی‌گناه

تحلیلی غیردراماتورژیک از نمایش «ترور» اثر فون اشتراخ

چندی ‌قبل نمایش «ترور» در تهران و چند شهر دیگر روی صحنه رفت و مورد اقبال بسیار مخاطبان قرار گرفت. اما این تنها مخاطبان ایرانی نبودند که از درام «ترور» لذت بردند؛ نمایش‌نامه فردیناند فون اشتراخ، وکیل و نمایش‌نامه‌نویس آلمانی، یکی از اجراهای پرمخاطب سال‌های اخیر در آلمان و انگلستان و دیگر کشورهای میزبانش بوده است.

پرده آخر؛ گناهکار یا بی‌گناه

پریسا کدیور-دکترای جامعه‌شناسی سیاسی: چندی ‌قبل نمایش «ترور» در تهران و چند شهر دیگر روی صحنه رفت و مورد اقبال بسیار مخاطبان قرار گرفت. اما این تنها مخاطبان ایرانی نبودند که از درام «ترور» لذت بردند؛ نمایش‌نامه فردیناند فون اشتراخ، وکیل و نمایش‌نامه‌نویس آلمانی، یکی از اجراهای پرمخاطب سال‌های اخیر در آلمان و انگلستان و دیگر کشورهای میزبانش بوده است.

 

اینکه نمایش‌نامه «ترور» چه جذابیت‌های داستانی و شخصیت‌پردازی دارد که کمتر از 10 سال پس از خلقش (2015) در بیش از 50 سالن در سراسر دنیا روی صحنه رفته است، نیازمند کنکاش‌های دراماتورژیک (Dramaturgic) است که نه قصد این نوشتار و نه در تخصص نگارنده است. مواجهه این نوشتار با تئاتر «ترور» از منظر جامعه‌شناختی و با سنجه «کنشگری اخلاقی» مخاطبان آن است.

 

داستان «ترور» روایت محاکمه خلبان جت جنگی آلمانی، لارس کوخ، است که متهم است در مأموریت جلوگیری از حمله‌ای تروریستی به یک استادیوم 70هزارنفری فوتبال توسط هواپیمای مسافربری ربوده‌شده، هواپیما را هدف قرار داده و منجر به کشته‌شدن 164 سرنشین آن شده است. نمایش با صدور حکم هیئت‌ منصفه به پایان می‌رسد. نکته حائز اهمیت و البته متمایز نمایش ترور هم اتفاقا در همین پایان‌بندی است؛ پایانی باز که با رأی تماشاگران حاضر که هیئت منصفه خطاب می‌شوند و باید حکم به تبرئه یا محکوم‌کردن خلبان داستان بدهند، جمع می‌شود.

 

این ایده خلاقانه در بستر جذاب درامی دادگاهی نقشی مهم در به شعف آوردن مخاطبان و جذب تماشاگران، به‌ویژه تماشاگران غیرحرفه‌ای تئاتر داشته است. بازگذاشتن پایان آثار نمایشی، به خصوص در حوزه سینما، از ویژگی‌های مشترک موج فیلم‌های پست‌مدرن است که بر سیالیت ذهن و عدم قطعیت و تکثر برساخته‌های گفتمانی در حوزه‌های فرهنگ، سیاست، اخلاق و دین دلالت دارند.

 

در ایران آثار فرهادی بارزترین نمونه فیلم‌هایی از این دست هستند. پایان نامشخص این آثار، به قصد آغاز اندیشه‌ورزی، تأمل و تخیل مخاطب بوده است تا خودش را جای شخصیت‌های داستان بگذارد و به کنش یا تصمیم احتمالی خود در این موقعیت بیندیشد و در پیش‌فرض‌هایش تجدیدنظر کند. این آثار به‌ویژه در ژانر حقوقی، ادامه سبک تعلیق و روایت چندوجهی از رویدادها و کاراکترها و فرایند انتقال گناه در آثار معروف جنایی و دادگاهی آلفرد هیچکاک است و مخاطب را با پرسش‌ها و تردیدهایی جدی روبه‌رو می‌کند که به‌واقع تصمیم درست و رفتار اخلاقی چیست؟ داوری منصفانه کدام است؟ یا اصلا امکان‌پذیر است؟

 

با این وجود، اشتراخ از سنت مألوف درام‌های دادگاهی که مخاطب‌شان را با آسودگی به تماشای حکمیت قانون می‌نشانند، فاصله می‌گیرد و مخاطب را در جایگاه هیئت منصفه قرار می‌دهد؛ وادارش می‌کند نه‌تنها بر مسند قضاوت بنشیند، بلکه مانند خلبان داستان دوراهی تصمیم‌گیری دشوار را تجربه کند تا بعد از پایان نمایش دچار چالش اندیشیدن به عواقب و پیامدهای داوری و تصمیمش شود.

 

در نسخه تلویزیونی اجرای این نمایش‌نامه، هفت میلیون نفر در آلمان مخاطب آن بودند و درصد بالایی از آنها در رأی‌گیری پایان نمایش مشارکت کردند. نکته قابل تأمل در مشاهده واکنش تماشاگران آن است که این موقعیت را دشوار نمی‌یابند و ناخواسته نمی‌انگارند و معترض نمی‌شوند که اصلا چرا باید قضاوت کنند و در موقعیت تعیین سرنوشت یک انسان قرار گیرند تا بار سنگین تعهد نسبت به آثار مترتب بر آن را به دوش بکشند.

 

به این شرح، نمایش‌نامه اشتراخ مبتلا به پارادوکس غرض شده است؛ اگر پیرنگ اصلی نمایش «ترور» را یادآوری موقعیت دشوار و معذوریت داوری‌کردن و تأثیرات آن بر زندگی افراد بدانیم، عملا با اقبال و شعفی که مخاطبانش به رأی‌گیری در پرده آخر نشان می‌دهند، نقض غرض نویسنده شده است. حال این پرسش پیش می‌آید که آیا ناکامی نویسنده در القای دشواری قضاوتی که ناظر بر اخلاق و زیست آدمی است، ناشی از ضعف نمایش‌نامه است یا باید دلیل آن را در جهان‌بینی انسان پست‌مدرن قرن بیست‌ویکم جست‌وجو کرد.

 

از سوی دیگر، این واقعیت را هم نمی‌توان نادیده گرفت که یکی از پارامترهای موفقیت اجرای این نمایش‌نامه از نظر مجریانش در کشورهای مختلف، برانگیختن میزان مشارکت هرچه بیشتر تماشاگران در پرده آخر بوده است. بنابراین، پرسش مهم دیگر آن است که آیا اشتراخ آگاه به خلق چنین موقعیت پارادوکسیکال و دوگانه‌ای بوده است؟ یا آنکه جمع این دو موقعیت متناقض ناشی از دیدگاه توأمان اشتراخِ وکیل است که می‌خواهد «پرسش‌های جدی درباره ارزش جان انسان و تصمیم‌گیری در شرایط بحران» را پیش‌روی مخاطبش بگذارد با دغدغه اشتراخِ نمایش‌نامه‌نویس که به خلق فرصت‌های بدیع و خلاقانه در پرفورمنس و جلب مخاطب بیشتر نظر داشته است.

 

برمی‌گردم به پرسش نخست این نوشتار و تلاش برای یافتن پاسخ آن را در سطح دیگری از تحلیل کنش مخاطبان می‌گذارم و به شباهت آماری که میان آرای هیئت منصفه نمایش «ترور» در کشورهای جهان وجود دارد، اشاره می‌کنم؛ جالب آنکه تعداد آرای تبرئه کوخ بیشتر است. به نظر می‌آید سپهر اندیشگی تماشاگران در جغرافیای مختلف، به لحاظ استدلال‌ورزی برای قضاوت اخلاقی مشابه است و شاید به گرایش انسان معاصر به ساده‌سازی دستگاه فکری و نظام اخلاقی‌اش برمی‌گردد که ناگزیر زندگی شتاب‌زده امروز است. شتابی که فرصتی اندک برای تعمیق می‌گذارد و شیوه‌ای از زیست و کنشگری فردی و اجتماعی ایجاد کرده که در آن، عدم توقف و گذار سریع از آدم‌ها و رویدادها مشروع قلمداد می‌شود.

 

در این الگوریتم فکری و رفتاری، مکتب اخلاقی «نتیجه‌گرا» مقبول‌تر است. این مکتب در قیاس با مکتب‌های اخلاقی «اصول‌گرا» و «فضیلت‌گرا» آسان‌گیر و سرراست‌تر است؛ چراکه با منطق و مبانی خردورزی انسان معاصر که قائم به نتیجه است و با سنجه عقلانیت پراگماتیستی ساده‌تر می‌تواند پیامدهای رویدادها و رفتارها را ارزیابی کند، سازگارتر است. مکتب «فایده‌گرا»ی جرمی بنتام و آموزه‌های متفکرانی همچون جان استوارت میل که روزگاری مقوم توسعه غرب و زیست لیبرال و رشد سرمایه‌داری در اروپا شده بود، میراث اغلب جوامع قرن بیست‌ویکم شد؛ زیرا به مدد رسانه‌های جمعی وجه مشترک انسان‌ها در زادبوم‌های مختلف، فارغ از آنکه چقدر جوامع‌شان با مبانی مدرنیته فاصله یا همپوشانی دارد، بهره‌مندی از عقلانیت خودبنیان شد.

 

مکتب اخلاقی «نتیجه‌گرا» یا «فایده‌گرا» دشواری اخلاق «وظیفه‌گرا» یا «اصول‌گرا» را که افراد را موظف می‌کند از هنجارهای اخلاقی به هر قیمتی تبعیت کنند و متعهد به اخلاقی زیستن به بهای پاسداری از ارزش‌های اخلاقی باشند، ندارد. در اخلاق پیامدگرا الزامی به پایبندی به سلسله‌ای از اصول و قواعد اخلاقی نیست، بلکه بیش از آنکه قاعده و ضابطه اخلاقی مبنا باشد، استنتاج درستی یا نادرستی اعمال و رفتار افراد بر اساس نتایج و آثاری که مترتب بر آنهاست، صورت می‌گیرد. هر عملی که پیامد خوب و خیری داشته باشد، درست است و بالعکس. به این ترتیب، اخلاقی‌بودن امور منوط به فایده‌ای که می‌رسانند، می‌شود.

 

اغلب مخاطبان نمایش ترور، در هر سالنی که به تماشای آن نشستند، بر مبنای اخلاق پیامدگرا رأی دادند. به همین خاطر هم اتفاقا قضاوت برایشان دشوار و پیچیده نبود، زیرا با معیارهای اخلاق نتیجه‌گرا می‌بایست می‌سنجیدند کدام تصمیم خیر بیشتر و شر کمتری داشته است. بنابراین، مقایسه نجات یا به خطر افتادن جان 164 نفر با 70 هزار نفر آسان می‌شد و اطمینانی منطقی و مستدل به داوران می‌بخشید. این قیاس کمی در داوری اخلاقی، آسودگی خاطر سهل‌الوصولی را که فلسفه وجود قرن حاضر برای زیستن تجویز می‌کند، فراهم می‌آورد. به این ترتیب، در میانه تبختر ظفرمندانه تماشاگرانی که با اطمینان به درستی نظر خویش از سالن بیرون می‌آمدند، آنچه غایب ماند، عدم درنگ و تأمل بر اهمیت ذات زندگی و فلسفه حیات انسان‌هاست که در کمیت و قیاس اعداد گم شد.