|

رستم و اسفندیار پس از نخستین نبرد )2(

سیمرغ از آسمان نگریست و درخشش آتشدان را بدید که در کنار آن زال زار و نزار بنشسته، به نرمى فرود آمد. زال او را ستایش کرد و نماز بگزارد. سیمرغ از زال پرسید: «چه شده که این‌گونه به من نیازت آمده».

رستم و اسفندیار پس از نخستین نبرد )2(

سیمرغ از آسمان نگریست و درخشش آتشدان را بدید که در کنار آن زال زار و نزار بنشسته، به نرمى فرود آمد. زال او را ستایش کرد و نماز بگزارد. سیمرغ از زال پرسید: «چه شده که این‌گونه به من نیازت آمده». زال در پاسخ گفت: «بر ما از یک بدنژاد بدى رسیده است که اکنون تن رستم شیردل سخت خسته است و از آن خستگى‌ها جان او به لب رسیده و رخش نیز بى‌جان شده و در او دیگر توانى نمانده و از پیکان آن بدنژاد، تنش زار و پیچان است. اسفندیار کین‌توزانه به سرزمین ما آمده و مگر نبرد، سخنى دیگر ندارد. هیچ سخن مهرآمیزى بر دل او نمى‌نشیند و هیچ نویدى او را آرام نمى‌گرداند و جز سخن تلخ نگوید». سیمرغ گفت: «اى پهلوان، دل‌نگران نباش، شایسته است رخش را به من نشان دهى». زال کسى را نزد رستم فرستاد و از او خواست رخش را نزد او آورند. رستم خود رخش را بیاورد و چون به آن بلندجاى رسید و سیمرغ را بدید، او را ستایش‌ها کرد و از زخم‌هایش نالید. سیمرغ رستم را گفت: «اى ژنده‌پیل، چه کسى تو را این‌چنین زار و نژند گردانیده؟ چرا با اسفندیار جنگیدى و خود را به آتش افکندى؟». زال گفت : «اى خداوند مهر، سپاس تو را که به ما چهره نموده‌اى، اگر رستم درمان نگردد، در کجاى جهان مى‌توانم جایى براى ماندن و زیستن بیابم که اسفندیار همه شبستان ما را پاک ویران خواهد کرد و بى‌گمان تخمه نریمان را از بن برخواهد کند».

سیمرغ بر آن زخم‌ها نگریست، بدن از زخم‌هاى تیغ اسفندیار چاک‌چاک بود و سیمرغ مى‌دانست چگونه زخم‌ها را بربندد. از پر خویش بر آن زخم بمالید و همان‌گاه دهان زخم‌ها فروبسته شد و پیکر رستم به همان فر و زیب نخست بازگشت. آنگاه به زال گفت پر او را در شیر کند و بر زخم‌ها بمالد تا نشانى از زخم بر جاى نماند. سپس رخش را به نزد خود فراخواند و با منقار خویش، شش پیکان از گردن او بیرون کشید و همان گاه اسب خروشى برآورد که از آرامش او سخن مى‌گفت و رستم از شادمانى بخندید. چون رستم آرام گرفت، او را گفت: «چرا با اسفندیار رزم جستى، مگر نمى‌دانى که او رویین تن است؟».

رستم در پاسخ گفت: «اگر او نمى‌خواست مرا به بند کشد، هرگز آزرده نمى‌شدم و به نبرد روى نمى‌آوردم. براى من کشته‌شدن آسان است تا به بند کشیده‌شدن و این ننگ را پذیرا گشتن». سیمرغ گفت: «در برابر اسفندیار اگر سر فرود مى‌آوردى هم ننگ نبود، زیرا در همه هستى چون او کسى برنخاسته است و ایران با اوست که پشت راست کرده است. اگر از او دورى کنى و در برابرش سر فرود آورى، جاى شگفتى نیست، باید اندازه خود را مى‌دانستى و اکنون نیز بدان تو در برابر او تاب ایستادن ندارى».

چرا رزم جستى ز اسفندیار/ که او هست رویین تن و نامدار

که اندر زمانه چنویى نخاست/ بدو دارد ایران همى پشت راست