غم بندر کشت ما را
صبح روز ششم اردیبهشت، بیشتر مردم بوشهر با همان حالوهوای همیشگی بیدار شدند؛ اما غیربومیها حال و هوای دیگری داشتند و کوچههای تنگ و باریک بافت تاریخی، پر از سایهروشنهای دلانگیز و نسیمی که بوی دریا را با خودش میآورد، انگار انتظار جمعیت را میکشید.


شاهد حلاجنیشابوری
صبح روز ششم اردیبهشت، بیشتر مردم بوشهر با همان حالوهوای همیشگی بیدار شدند؛ اما غیربومیها حال و هوای دیگری داشتند و کوچههای تنگ و باریک بافت تاریخی، پر از سایهروشنهای دلانگیز و نسیمی که بوی دریا را با خودش میآورد، انگار انتظار جمعیت را میکشید. غیرمحلیها که مشتاق کشف این شهر زنده و پرخاطره بودند، از صبح در کوچههای قدیمی پرسه میزدند. انگار زمان در این گوشه از شهر کندتر میگذشت؛ دیوارهای کاهگلی، پنجرههای چوبی رنگورورفته، زیر نور ملایم صبح انگار قصهای قدیمی را زمزمه میکردند. گاه صدای یک نوای محلی از دور، همهچیز حالوهوایی آرام و صمیمی داشت. مأموران پلیس هم مثل بقیه شهر، انگار در حال استراحت بودند، چون اثری از آنها در کوچهها نبود و گردشگران با خیال راحت دوربین به دست، از هر گوشه عکس میگرفتند.
ظهر که گذشت حتی گردشگران مشتاق کوچه هم به خانهها و اقامتگاههایشان پناه بردند تا تجدید قوا کنند برای شب و البته فرار از گرمای چهلوچند درجه در نیمههای بهار که تقریبا هیچکدامشان علیرغم انتظار، به آن عادت نداشتند.
هوا که به خنکی رفت، دوباره جمعیت به کوچه و خیابان برگشت، اما این بار با سختی میشد وارد کوچههای بافت تاریخی شهر بوشهر شد.
مراسم رسمی روز دوم در مدرسه تاریخی سعادت آغاز شد. حیاط پر شده بود از مردمی که منتظر شنیدن شروه، آن نوای سوزناک بوشهری بودند. صدای خواننده، همراه با سنج، دمام و بوق، در فضا پیچید. نور قرمز منورها که تنها رنگ خون را به فضا و تصاویر میداد، حالوهوایی عمیق و غریب به مراسم بخشیده بود. انگار هر نت و هر ضربه، با آن نور سرخ، از غم و غرور یک تاریخ زنده سخن میگفت. لحظهای بود که همه را در خود غرق کرد و از همدردی حاضران کوچه با داغدیدگان بندرعباس خبر میداد. لحظهای که انگار همه نفسها حبس شده بود؛ ترکیبی از غم و غرور، از تاریخ و هویت میآمد و در هر نت و ضربهای که نواخته میشد، جاری بود.
شروه شب دوم فستیوال کوچه به دلیل اتفاقی بود که حوالی ظهر افتاد؛ خبری مثل بمب در شهر پیچید: انفجار در بندر رجایی. شایعه و حقیقت درهم آمیخته بود و کسی دقیق نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. بااینحال، فضای فستیوال هنوز زنده بود، هرچند سایهای از نگرانی روی چهرهها افتاده بود. مردم محلی و گردشگران همچنان در کوچهها و کافههای کوچک بافت تاریخی گفتوگو میکردند، اما حس میشد چیزی در هوا تغییر کرده.
از وقتی خورشید غروب کرد و هوا تاریک شد، حالوهوای شهر به کلی عوض شد. مأموران که تا آن موقع غایب بودند، حالا در ورودی کوچههای بافت تاریخی ایستاده بودند. با جدیت و بدون لبخند، اجازه ورود به محدوده کوچههای قدیمی را نمیدادند. انگار شهر ناگهان به دو بخش تقسیم شده بود: داخل بافت که حالا ممنوعه بود و بیرون از آن، جایی که زندگی هنوز جریان داشت. در خیابانهای اطراف، گروههای کوچک مردم، چه محلی و چه غریبه، به هم میرسیدند و برای لحظهای جمع میشدند. یکی آوازی زمزمه میکرد، مثل شعلهای کوچک، گرما میبخشید. این لحظههای خودجوش، انگار پاسخی بود به سنگینی فضا؛ راهی برای زنده نگهداشتن روح فستیوال. با اینهمه، آن شب بوشهر دو چهره داشت؛ یکی خاموش و محافظتشده در دل بافت تاریخی و دیگری پرجنبوجوش اما پراکنده در حاشیهها. فستیوال کوچه که قرار بود جشنی برای پیوند آدمها و فرهنگ باشد، در روز دومش طعم تلخ و شیرینی از واقعیت را به همه چشاند. شهری که همیشه با مهماننوازی و موسیقی زنده است، آن شب زیر سایه اخبار بندرعباس و حضور مأموران، همچنان نفس میکشید اما با ریتمی متفاوت. نور قرمز منورها هم در ذهن همه مانده بود، حتی آنهایی که بوشهر را در شبکههای اجتماعی دنبال میکردند، انگار نمادی از آن روز پراحساس و پرتناقض بود.
خداحافظی کوچه
صفحه رسمی چهارمین فستیوال کوچه با انتشار متنی از خداحافظی این فستیوال به دلیل انفجار بندرعباس و عزای عمومی خبر داد.
در متن بیانیه این فستیوال آمده است:
«جنوب خونهایه با یه نخل وسطش، یه کُناری گوشهش، به قایق کهنهای کُنجش.
یه اتاقیش اهوازه، یکیش بوشهره، یه بزرگ و پهن و قشنگیش بندرعباسه.
خونهای که یه چیشش گریهس، دیگه دست و نی و نای نداره.
کوچه رو به شرق، رو به بندر، زانو بغل میگیره و از منتهیالیه شادی رو به نهایت غم سکوت میکنه.
روزهای دلخوشی ایران رو چشم به راهیم.
از بوشهریا میخوایم سنگ تموم بذارن برای چند روز پیشرو. برای مهمونایی که تو شهر داریمشون و روی بوشهر موندن حساب کردن.
بوشهریا! بیساز و شَپ و کل، دل مهمونا خوش کنین.
پلیس، دمت گرم. آبروداری کردی سی ما. با دل خوش مردم کنار اومدی.
دم مخالفا گرم. خیلی گرم. دعوای داخل خونه رو به کوچه نکشیدین. شما هم قشنگیِ شهر مدارا هستین. قشنگی بوشهر قشنگ».
آنان در متن بیانیه خود از برگزاری آخرین برنامه در حیاط سعادت در پایان روز یکشنبه خبر دادند و نوشتند: «دور هم جمع میشیم و داستان آخر رو میخونیم و دست خدا میسپاریمتون و رو به روزهایی که خالقش الرحمن الراحمین است، دلخوش به قشنگی ایران، میریم سمت زندگیهامون.
با دلتنگی خداحافظی میکنیم».