جردن پیترسون، جورج اورول، و ریشههای نفرت از سوسیالیسم
هرکس ممکن است از یک ایدئولوژی سیاسی یا طرفداران آن ایدئولوژی تجربه ناخوشایندی داشته باشد و طبیعی است که حس نامطلوب خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. مثلا شمای نوعی، ممکن است در یک رژیم سوسیالیستی مثل سوئد یا یک حکومت سوسیالدموکرات مثل نروژ زندگی کرده و آن رژیمها روزگارتان را سیاه و تباه کرده باشند.


کمالالدین دعایی: هرکس ممکن است از یک ایدئولوژی سیاسی یا طرفداران آن ایدئولوژی تجربه ناخوشایندی داشته باشد و طبیعی است که حس نامطلوب خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. مثلا شمای نوعی، ممکن است در یک رژیم سوسیالیستی مثل سوئد یا یک حکومت سوسیالدموکرات مثل نروژ زندگی کرده و آن رژیمها روزگارتان را سیاه و تباه کرده باشند. یا اینکه شوهرعمهتان سوسیالیست است و به زیبایی و تمیزی و ثروت شما که برادرزاده همسرش هستید، حسادت کند و در نتیجه تلاش کند با لطیفههایی که تعریف میکند، شما را بیازارد. به این دلیل یا دلایل دیگر، اشخاص به این نتیجه میرسند که سوسیالیسم کثیف است یا ریشه سوسیالیسم حسادت است. خب، برای بیان این حقیقتها چه فضایی مناسبتر است؟ دقیقا؛ اینستاگرام و توییتر. همین روزها یکی از ترندهای خیلی فاخر در فضای مجازی فارسی به همین موضوع اختصاص دارد؛ یک عکس از بیغولههای هاوانا، یک جمله از فون میزس و خلاص.
در هر حال، تجربه ناخوشایند شما و تلاش برای اثبات اینکه سوسیالیسم مساوی با حسادت است و بنابراین سزاوار ناسزاست، شما را محق نمیکند که به جای استدلال، چرندوپرند ببافید یا چرند خود را به افراد بیربط آویزان کنید. در صورت پافشاری بر این کار، «دروغگو» و «شیاد» میشوید و ممکن است برادرزاده همسرتان نتیجه بگیرد که ریشه نفرت از سوسیالیسم، شیادی و شارلاتانی است.
نمونهاش جردن پیترسون و کرور کرور افرادی که برای عقاید ضدسوسیالیستی خود به او استناد میکنند. علمیترین کتابی که پیترسون نوشته، یعنی تنها کتابش که یک ناشر علمی (راتلج) منتشر کرده است، «نقشههای معنا: معماری باور» است. از قضا، برخلاف دیگر کتابهای او که هر یک چندین و چند ترجمه دارد، این کتاب به فارسی ترجمه نشده است. راستگراها معمولا باید روایتی ارائه دهند که چه شد که از خواب غفلت بیدار شدند و چشمشان به نور حقیقت روشن شد. پیترسون هم در دیباچه این کتاب توضیح میدهد که خودش در جوانی عقاید سوسیالیستی داشته و بعدا آن را کنار گذاشته است، اما آنچه باعث شد متوجه شود که سوسیالیسم بد است، خواندن یک کتاب بوده است:
«هماتاقی دوران دانشگاهم که یک منفیباف ژرفنگر بود، به باورهای ایدئولوژیک من با دیده تردید مینگریست. به من میگفت که جهان را نمیتوان تمام و کمال در چارچوب فلسفه سوسیالیستی خلاصه کرد. خودم کمابیش به همین نتیجه رسیده بودم، ولی به زبانش نمیآوردم. اما دیری نگذشت که کتاب جاده اسکله ویگان نوشته جورج اورول به دستم رسید و خواندم. این کتاب تیر خلاصی بود بر باورهایم؛ نهفقط ایدئولوژی سوسیالیستیام را بلکه حتی ایمانم به نفسِ داشتن مواضع ایدئولوژیک را بر باد داد. اورول در جستار مشهورش در پایان کتاب (که برای باشگاه کتاب چپ بریتانیا نوشته شده بود و سخت هم به مذاقشان خوش نیامد)، ضعف بنیادین سوسیالیسم و دلیل ناکامی مکررش در جلب و حفظ قدرت دموکراتیک (دستکم در بریتانیا) را برملا کرد. جان کلام اورول این بود که سوسیالیستها درواقع دلسوز تهیدستان نبودند؛
بلکه صرفا از ثروتمندان بیزار بودند. این دیدگاهش بیدرنگ به دلم نشست. ایدئولوژی سوسیالیسم درواقع نقابی بود بر کینه و نفرتی که از دلِ ناکامیهایشان سرچشمه میگرفت. بسیاری از کنشگران حزبی که من با آنها برخورد داشتم، آرمانهای عدالت اجتماعی را دستاویز کرده بودند تا عطش انتقامجویی شخصی خود را موجه جلوه دهند. اینکه من فقیر بودم یا درس نخوانده و بیارجوقرب، گناه چه کسی بود؟ واضح است، گناه ثروتمندان، تحصیلکردگان و محترمانِ جامعه». (ص. xiii).
پیترسون در انتهای اشاره به اورول یک پاورقی زده است و این بند را از کتاب او نقل کرده است:
«گاهی که به یک سوسیالیست مینگرم -از آن قماش روشنفکران جزوهنویس، با آن پلیوری که به تن دارد، موهای پرپشت و ژولیده، و نقلقولهای مارکسی بر زبانش- از خود میپرسم آخر انگیزه واقعیاش چیست؟ بهسختی میتوان باور کرد که محرک او عشق به کسی باشد، علیالخصوص به طبقه کارگر؛ همان طبقهای که او از هرکس دیگری با آن بیگانهتر است» (ص. 485).
نقلقول از اورول اینجا در پاورقی پایان مییابد، ولی اورول در اصل کتاب خودش در ادامه میگوید: «به اعتقاد من، انگیزه بنیادین بسیاری از سوسیالیستها چیزی نیست جز یک حسِ وسواسگونه و بیمارگونه به نظم و ترتیب».
پس تا اینجا مشخص شد که اورول اصلا حرفی از «حسادت» سوسیالیستها و «بیزاری از ثروتمندان» به میان نیاورده است. برعکس، نکته اورول این است که این سوسیالیستها خودشان از طبقه متوسط و نسبتا مرفه جامعهاند و بهجای دغدغه اقتصادی اقشار مستمند، در پی کار حزبی و فلسفهبازیاند.
خب، افراد فهمیده و هوشمند هم گاهی در نقلقول اشتباه میکنند یا گفته دیگران را ناقص و مخدوش نقل میکنند تا چیزی را به نفع خودشان بر کرسی بنشانند. اما این فقط یک نقلقول اشتباه یا یک کذب ساده نیست. درواقع، جردن پیترسون با پیشکشیدن کتاب اورول مهملترین گاف ممکن را مرتکب شده است. جاده اسکله ویگان سوسیالیستیترین کتاب جورج اورول است و او در دوران نگارش آن کتاب بیشترین دلبستگی و همبستگی را با آرمان سوسیالیسم داشت. پیترسون نهتنها ناگفتهای بیربط را به گفتار اورول میچسباند، بلکه محتوا و هدف کتاب را سراسر وارونه میکند تا بتواند آن را انجیل شفابخش عقاید خود معرفی کند.
ساختار کتاب اورول را مرور کنیم. در بخش اول و طی چند فصل، جنبههای گوناگونی از کار و زندگی طبقه کارگر انگلستان را گزارش داده است. به این منظور اورول مدتی در میان کارگران صنعتی و بهویژه معدنچیان زندگی کرده بود و وصف مستند و جانداری از شرایط بیرحمانه کار و وضع ترحمبرانگیز زندگیشان به دست میدهد. در این قسمت، اورول بر زشتی و ملال حاکم بر زیست روزمره طبقه کارگر تمرکز میکند؛ یعنی دقیقا همان پدیدهای که مارکس را به تکاپوی فکری و طغیان سیاسی بر ضد سرمایهداری شوراند. دقیقا همان چیزی که انگلس را به نگارش کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان (1845) ترغیب کرد.
اما بخش دوم کتاب حاوی یکی از نظریترین و استدلالیترین بحثهای اورول درباره سرمایهداری، استثمار و جنبشهای چپگراست. در این متن، اورول بهمثابه یک هوادار تمامعیار سوسیالیسم، این دغدغه را دارد که اگر این شرایط سیاه و اسفبار را نمیتوان تاب آورد و اگر همه باور داریم که سوسیالیسم دوای این دردهاست، پس چرا همه سوسیالیست نیستیم؟ از اینجا اورول بحث مبسوطی را میپرورد و یک به یک توضیح میدهد که چه عواملی به رنجش و رانش افراد از سوسیالیسم موجود در انگلستان و سوسیالیستهای این کشور انجامیده است. جالب اینکه اورول با ریزبینی و موشکافی در نمونههای گوناگون این مسئله، نشان میدهد که مخالفت با سوسیالیسم اغلب نه از سر ناباوری به کارایی این آرمان، بلکه ناشی از دلایل احساسی و عاطفی است. مثلا زبان ثقیل و پرطمطراق یا ظاهر عجیبوغریب سوسیالیستها یا بعضی عادتها و گرایشهایشان را دلیل گریز اقشار سنتیتر انگلستان میداند.
اورول نوشته است: «هرکس مغز در سر دارد، میداند که سوسیالیسم، بهمثابه یک نظام جهانی و به شرط اجرای صادقانه، تنها راه نجات است. با چنین نظامی دستکم مسلم است که شکممان سیر میشود، حتی اگر ما را از تمام دیگر چیزها محروم کند. راستش، از یک منظر، سوسیالیسم آنچنان با بدیهیترین اصول عقل سلیم جور درمیآید که گاه در شگفتم چطور تاکنون برپا نشده است. دنیا مانند کلکی است که در پهنه کیهان روان است و بالقوه، برای همگان توشه و آذوقه کافی در خود دارد؛ این فکر که همه باید دست به دست هم دهیم و اطمینان یابیم که هرکس سهم عادلانه خود را در کار ادا میکند و سهم منصفانه خود را از امکانات برمیدارد، آنقدر واضح و مبرهن است که میتوان گفت هیچکس نمیتواند منکرش شود، مگر آن کس که نیت پلیدی برای چنگزدن به وضع موجود در سر دارد».
بله، همان جورج اورول که داستاننویس بوده و رمانهایش پرفروش است، در ادامه نتیجه گرفته است که:
«پس، کار آدم عاقل، نه ردکردنِ سوسیالیسم، که عزم راسخ برای انسانیکردنِ آن است... . درحالحاضر، تنها راه ممکن پیش پای هر انسان شریفی، فارغ از آنکه طبعا چقدر محافظهکار یا آنارشیست باشد، تلاش در راه برقراری سوسیالیسم است. هیچ بدیل دیگری نمیتواند ما را از مصائب زمان حال یا کابوس آینده برهاند. اکنون که 20 میلیون انگلیسی غذای کافی ندارند و فاشیسم نیمی از اروپا را بلعیده است، مخالفت با سوسیالیسم حکم خودکشی را دارد... . از اینرو بیشازپیش اهمیت دارد که خود را از شر آن پیشداوری صرفا شوریدهوار و بیبنیان نسبت به سوسیالیسم، که بر هیچ ایراد جدی استوار نیست، رها کنیم. همانطور که پیشتر گفتم، بسیاری از مردم نه از خود سوسیالیسم، که از سوسیالیستها گریزاناند... . ما باید برای عدالت و آزادی مبارزه کنیم و سوسیالیسم نیز اگر از زوایدش پیراسته شود، جوهرش چیزی جز عدالت و آزادی نیست. تنها همین گوهر اصلی است که شایان توجه است».
او در پایان این قسمت مینویسد: «رویگردانی از سوسیالیسم، صرفا به این دلیل که برخی سوسیالیستها انسانهایی فرومایهاند، به همان اندازه ابلهانه است که چون از چهره مأمور کنترل بلیت خوشت نمیآید، از سفر با قطار سر باز زنی». دقت کردید جناب جردن؟
با ذهنیت خاصی که درباره اورول داریم، شاید تعجب کنیم که چطور نویسنده 1984 چنین حرفهایی بزند. ولی سوسیالیسم بد باشد یا خوب، استدلالهای اورول درست باشد یا خطا، او در همیشه عمرش سوسیالیست و ضد استثمار سرمایهداری بوده است. او هیچگاه رژیم شوروی را یک حکومت سوسیالیستی نمیدانست و رمانهای محبوبش هم بیش از هر چیز نقد خودکامگی و تامروایی شوروی است. درواقع، افشای فساد و بیداد دهشتناک استالین باعث تعهد افزونتر او به سوسیالیسم شد. سال 1946، یک سال پس از انتشار شاهکار قلعه حیوانات، در جستار «چرا مینویسم» توضیح داد: «تک به تک سطرهایی که از سال ۱۹۳۶ به این سو در کارهای جدیام نگاشتهام، مستقیم یا غیرمستقیم، ضد تمامیتخواهی و در حمایت از سوسیالیسم دموکراتیک بوده است». اورول عضو حزب کارگر بریتانیا بود و فدرالیسم سوسیالیستی را برای اروپا میپسندید.
سؤالی که ما را همزمان سرگرم و شگفتزده میکند، این است که چطور جردن پیترسون، این قهرمان فکری تودههای نو، با خواندن جاده اسکله ویگان متقاعد شده که سوسیالیسم عجب چیز مزخرفی است و او در همه عمر بر خطا بوده است. در چه حالتی آن را خوانده است؟ اصلا خوانده است؟ یا صرفا همان نقلقول را جایی دیده و براساس ذهنیتی که از آثار بعدی اورول داشته است، چنین روایتی برساخته است؟ مثل اینکه از شوهرعمهتان بپرسید چه شد که سوسیالیست شد و بگوید: «راه بردگی هایک را خواندم!» به همین ملاحت و متانت.