|

چالش بی‌پایان

جوانان ایران از کی تبعیض را احساس کردند؟

این پرسش که «چرا گروهی از جوانان اعتراض می‌کنند؟» همیشه یک پاسخ ندارد، اما موتور محرکه بیشتر این اعتراض‌ها نابرابری است؛ نابرابری اقتصادی، نابرابری ارزشی و نابرابری‌های اجتماعی و گاهی هم نابرابری نسلی. اتفاقات بعد از مرگ مهسا را بیشتر تحلیلگران نوعی جنبش نسلی می‌دانستند و احتمالا ناشی از نابرابری نسلی. بااین‌حال، واقعیت آن است که نابرابری‌های مسئله‌ساز فقط بر یک نسل اعمال نمی‌شود و ترکیب حاضران در حوادث مرتبط با مهسا نیز نشان داد که اگرچه حاضران در میدان بیشتر نسل جوان بودند، اما از پشتیبانی خانواده‌هایشان نیز برخوردارند.

علی‌اصغر سیدآبادی: این پرسش که «چرا گروهی از جوانان اعتراض می‌کنند؟» همیشه یک پاسخ ندارد، اما موتور محرکه بیشتر این اعتراض‌ها نابرابری است؛ نابرابری اقتصادی، نابرابری ارزشی و نابرابری‌های اجتماعی و گاهی هم نابرابری نسلی. اتفاقات بعد از مرگ مهسا را بیشتر تحلیلگران نوعی جنبش نسلی می‌دانستند و احتمالا ناشی از نابرابری نسلی. بااین‌حال، واقعیت آن است که نابرابری‌های مسئله‌ساز فقط بر یک نسل اعمال نمی‌شود و ترکیب حاضران در حوادث مرتبط با مهسا نیز نشان داد که اگرچه حاضران در میدان بیشتر نسل جوان بودند، اما از پشتیبانی خانواده‌هایشان نیز برخوردارند. در بررسی کنش‌های جوانان و نوجوانان نمی‌توان متغیر خانواده را نادیده گرفت. از نقطه آغاز جنبش‌های جوانانه تا امروز، تغییرات خانواده در آن تأثیرگذار بوده است.

 

«جمشید بهنام» کتابی با نام «خانواده و ساخت خویشاوندی در ایران» دارد که چاپ اول آن سال ۱۳۵۰ و چاپ دوم آن با اضافات و یادداشت‌های تازه در سال ۱۳۵۲ توسط انتشارات خوارزمی منتشر شده است. او در این کتاب گزارشی از تغییرات خانواده ایرانی داده و کوشیده است بر اساس سرشماری سال ۱۳۴۵ و نیز بهره‌گیری از ۱۳۰ بیوگرافی خانواده که زیر نظرش تهیه شده‌، طبقه‌بندی کرده و فهرستی از انواع خانواده‌های ایرانی ارائه کند.

به نظر بهنام، ساخت‌های خانواده ایرانی به علت کهنسالی فرهنگ ایران و آنچه طی قرون بر مردم این سرزمین گذشته، بسیار پیچیده و متنوع است. به نظر او، غربیان ناآشنا در نوشته‌های خود خانواده ایرانی را نیز مانند خانواده بسیاری از کشورهای آسیایی «خانواده گسترده» نامیده‌اند و برخی از محققان ایرانی نیز به تقلید از اروپاییان در چند دهه اخیر در جست‌وجوی چنین خانواده‌ای بوده‌اند؛ ولی تحقیقات جدی‌تر نشان می‌دهد از دیرباز اکثر خانواده‌های ایران از لحاظ ابعاد و محل سکونت، شکل زن و شوهری داشته‌اند و تحت نظارت شبکه خویشاوندی و سنت‌های حاکم بر آن اداره می‌شده‌اند و شکل خانواده گسترده خاص خانواده اغنیا و ثروتمندان بوده است، اما خانواده زن و شوهری به معنای غربی آن (‌یعنی خانواده هسته‌ای) پدیده‌ای است که تازه از 30 سال پیش (یعنی‌ دهه ۱۳۲۰) در ایران رواج پیدا کرده است. ما شاهد این دگرگونی هستیم، اما شبکه‌های خویشاوندی هنوز اهمیت خود را حفظ کرده‌اند و به‌عنوان رابط میان خانواده‌ها و جامعه کل نقش تازه‌ای یافته‌اند. اصولا نباید نقش این شبکه‌ها را به‌عنوان عامل درخور توجهی در جریانات مربوط به توسعه اقتصادی و اجتماعی جهان امروز از نظر دور داشت‌ (‌بهنام، ص ۹۱).

«بهنام» در پژوهش خود از تحولاتی سخن می‌گوید که ما با فاصله‌ای ۵۰‌ساله درباره آن سخن می‌گوییم. به نظر می‌رسد ‌درباره خانواده ‌ایرانی و به‌ویژه با توجه به نقش فرزندان آنان در دو دهه بعدی، باید پژوهش‌های مستقلی شکل بگیرد. وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ و با فاصله کمی جنگ تحمیلی، بسیاری از روابط اجتماعی را دچار تغییر کرد. باید توجه داشته باشیم که بر اساس سرشماری سال ۱۳۴۵، جمعیت ایران ۲۴‌میلیون‌و ۸۷۲ هزار نفر بود که ۶۰ درصد ساکن روستا‌ها و ۳۰ درصد ساکن شهرها بودند و از بیش از پنج میلیون خانوار ایرانی، تنها ۱.۹ میلیون خانوار در شهرها زندگی می‌کرده‌اند (‌درگاه ملی آمار، سرشماری سال ۱۳۴۵)؛ در‌حالی‌که امروز جمعیت ایران چند برابر شده است و بیشتر جمعیت کشور در شهرها زندگی می‌کنند.

محققان که از منظری تاریخی به جنبش‌های جوانان و مواجهات نسلی پرداخته‌اند، نقطه شروع تحولات نسلی را که در نهایت منجر به کنش خیابانی جوانان می‌شود، تحول در خانواده می‌دانند. خانواده ایرانی چه به‌عنوان بستر شکل‌گیری کنش‌های جوانان و چه به‌عنوان متغیری مؤثر در این کنش‌ها، اهمیت زیادی دارد. برخی از پژوهشگران در سال‌های اخیر به تغییرات مداوم در خانواده ایرانی اشاره کرده‌اند. محسن گودرزی نیز در مقاله‌هایی با اشاره به داده‌های حاصل از پیمایش‌های ملی از دگرگونی در خانواده ایرانی سخن گفته است‌ (گزارش وضعیت اجتماعی زنان در ایران، ص ۱۷۹).

شاید بتوان حرکت خانواده ایرانی را در چارچوب «پیشروی آرام» آصف بیات توضیح داد. به نظر او پیشروی آرام، پاسخ طبیعی و اخلاقی به «اضطرار بقا» و «تمایل به داشتن یک زندگی شرافتمندانه» است‌ (بیات، ص ۳۵).

پیش از او «جمشید بهنام» در دهه ۵۰ از تغییرات آرام و مداوم خانواده ایرانی سخن گفته است. با‌این‌حال به نظرش این تحول دائم، در نیم‌قرن اخیر آرام و کند، اما مستمر و قاطع بوده است. به نظر می‌رسد این تغییرات آرام و کند و قاطع از نیمه دوم دهه ۵۰ دچار تحولی شده است که نشانی از آن در کتاب «جمشید بهنام» نیست. شاید به این دلیل که دریافت‌های او بیشتر مبتنی بر اطلاعات و آمار ۱۳۴۵ است و هنوز سرعت‌گرفتن تحولات بعدی در این آینه آشکار نبود.

در هر حال چند سال پس از انتشار پژوهش «جمشید بهنام»، تحولات سرعت گرفت و بسیاری از ارزش‌ها و روابط دگرگون شد. نظام خانواده ایرانی نیز دچار تحولاتی شد.

«محسن گودرزی»، جامعه‌شناس، در سال ۱۳۹۴ در مجموعه «گزارش وضعیت اجتماعی زنان در ایران» پژوهشی با عنوان «نگرش زنان به هنجارهای خانوادگی و آگاهی جنسیتی (تحلیلی از یافته‌های پیمایش‌های ملی)» منتشر کرد که خبر از دگرگونی‌های گسترده در ارزش‌ها و هنجارهای خانوادگی می‌داد.

‌گودرزی در این پژوهش از افول هنجارهای خانواده سنتی خبر می‌دهد، اما باید توجه داشته باشیم که خانواده سنتی در این دهه با خانواده سنتی در پژوهش بهنام متفاوت است. اگر بخواهیم در چارچوب پژوهش بهنام به خانواده ایرانی نگاه کنیم، گونه‌هایی از آن تقسیم‌بندی در این دهه از بین رفته است. خانواده مستقل بیشترین فراوانی را دارد و خانواده‌های با تحصیلات عالیه بسیارند.

به نظر او، کاهش کنترل مردان بر اعضای خانواده و به‌ویژه بر زنان، افزایش نقش عمومی و اشتغال بیرون از خانه زنان و اهمیت‌یافتن ترجیحات شخصی آنان و شکل‌گیری نظام تصمیم‌گیری مشارکتی از پیامدهای این دگرگونی است (‌گزارش وضعیت زنان، ص ۱۸۶).

«رضا صمیم» در کتاب «مواجهات نسلی و ثبات سیاسی در ایران معاصر» تفسیری پدیدارشناسانه از موقعیت‌های مواجهه نسلی از ۱۳۴۰ تا ۱۳۹۸ ارائه کرده و کوشیده است با نگاهی تاریخی و با توجه به رویدادهایی که نسل جدید در آن کنش داشته‌اند، این کنش‌ها را در چارچوب مواجهه بین نسلی توضیح بدهد.

او تقریبا تمام حوادث مهم سیاسی پس از دهه ۴۰ در ایران را در چارچوب مواجهه نسلی توضیح می‌دهد. به نظر او در توضیح مواجهات مخاطره‌آمیز نسلی دهه ۶۰، جنگ را مکان پدیداری چهره سنخ‌نمای جوان بسیجی در آغاز دهه ۶۰ (صمیم، ص۳۶۰) می‌داند و ورزشگاه و سینما را مکان‌های پدیداری چهره سنخ‌نمای جوانانی که در دهه ۱۳۶۰ به جنگ نرفتند (صمیم، ص۳۷۰).

او دهه ۷۰ را دوره انتقال از مکان‌های فرهنگی به خیابان تفسیر می‌کند و می‌نویسد: از ابتدای دهه ۷۰، برای نخستین بار پس از انقلاب، برخی ناآرامی‌ها و آشوب‌ها در خیابان به وقوع پیوست؛ از آن جمله‌اند شورش‌های اسلامشهر، مشهد، اراک و شیراز (صمیم، ص ۴۰۸). او سرمقاله روزنامه خراسان را به‌عنوان یکی از شواهد تبیین این رویدادها همچون مواجهه نسلی آورده است: به قرار آنچه در این باب منتشر شده، اکثر کسانی که عامل واقعه بوده‌اند جوان‌های کم‌سن‌و‌سالی هستند کم‌سواد و بی‌سواد، عمدتا بی‌کار و به لحاظ جوانی و دور‌بودن از فضای برانگیزاننده و مردم‌پرور انقلاب، دوره جوانی خود را تحت تأثیر نوارهای مبتذل دست‌پخت اروپا و آمریکا و نوارهای ویدئویی تحریک‌کننده و مروج قتل و خون و کشت و کشتار گذرانده‌اند (صمیم، ص۴۱۳).

صمیم دهه 80 را دخترانه‌شدن مواجهات مخاطره‌آمیز نسلی در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی می‌داند و می‌نویسد: آمارها نشان می‌دهد سال ۱۳۸۰ سال رخداد یک تحول جمعیت‌شناختی مهم بود. در این سال، برای نخستین بار جمعیت زنان پذیرفته‌شده در دانشگاه‌های دولتی از مردان پیشی گرفت. ۵۰.5 درصد از کل جمعیت پذیرفته‌شدگان را زنان تشکیل دادند‌ (‌صمیم، ص ۴۷۶).

او افزایش حضور دختران در آنچه را که مواجهات مخاطره‌آمیز نسلی می‌نامد، اول به دلیل عدم تمایل زنان از اوایل دهه ۸۰ به ایفای نقش سنتی به‌عنوان مادر که اسباب استحکام خانواده است و دوم به سبب کم‌رنگ‌شدن نقش خانواده در کنترل آن در مقایسه با دوره‌های پیشین می‌داند (صمیم، ۴۸۵ و ۴۸۶).

او جنبش یک میلیون امضا، ظهور محسن نامجو در حوزه موسیقی و حوادث انتخابات سال ۱۳۸۸ را در چارچوب ویران‌سازی نظم نسل پیشین می‌داند و می‌نویسد: برای نسل جوان، اعتراض به نتایج انتخابات اعتراض به محرومیت از دستیابی به قدرت رسمی سیاسی نبود، بلکه امکانی بود تا در آن به نمایش عمومی فرهنگی بپردازد که هدفش نه کسب قدرت سیاسی از طریق احیای فرم‌ها و تجدید آرمان‌های نسل قدیم، بلکه ویرانی فرم‌های مستقر به‌خصوص در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی بود (صمیم، ص۵۲۳ ).

فهم او از تحولات دهه ۹۰ نیز در همین چارچوب است. گردهمایی‌های نسلی در ابتدای دهه ۹۰ عنوان فصلی از کتاب است که به مراسم تشییع جنازه پاشایی می‌پردازد و آن را به‌مثابه نماد تسخیر فضاهای فرهنگی و اجتماعی توسط نسل جوان قلمداد می‌کند (صمیم، ص ۵۲۵). در همین رابطه گردهمایی دختران و پسران متولد ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۵ در نیمه دهه ۹۰ و اعتراضات دی‌ماه ۱۳۹۶ و آبان ۹۸ را نیز با ارجاع به سخنان مختلف موضوعی نسلی می‌داند؛ از‌جمله بیش از ۷۰ درصد بازداشتی‌ها متولد ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۰ بودند (صمیم، ص ۵۴۲).

او درباره اعتراضات آبان ۹۸ می‌نویسد: «هدف مواجهات مخاطره‌آمیز نسلی در دوره سوم هیچ‌گاه استمساک به یک عمل سیاسی (مانند انقلاب یا فعالیت رسمی سیاسی همچون مشارکت در انتخابات) نبوده است. هدف این مواجهات، ویرانی فرم‌هایی بود که فضاهای فرهنگی و اجتماعی را به نفع نسل قدیم فروبسته می‌ساختند»‌ (صمیم، ص ۵۶۲).

تبیین او از همه این حوادث در دهه‌های مختلف ذیل مواجهه مخاطره‌آمیز نسلی با مشکلات رو‌به‌رو است. تفاوت جمعیتی دهه ۸۰ و ۹۰ از نظر طبقه اجتماعی نشان می‌دهد که به رغم حضور بیشتر نوجوانان در اعتراضات نمی‌توان صرفا آن را در دوگانه نسل جدید و قدیم توضیح داد. وقتی به علت شروع اعتراضات هم نگاه می‌کنیم، چنین مواجهه‌ای را نمی‌بینیم. شروع اعتراضات دی‌ماه ۹۶ از مرکز مشهد و سپس گسترش آن به شهرهای کوچک و‌ حضورنداشتن شهرهای بزرگ مثل تهران در این اعتراضات از یک سو و تفاوت ترکیب شرکت‌کنندگان از نظر جنسیت از سوی دیگر، وجه اقتصادی آن را پررنگ‌تر می‌کند. حضور نوجوانان در این اعتراضات نه در قالب حضور نسلی بلکه در قالب مطالبه عدالت پذیرفتنی‌تر است.

نقطه شروع اعتراضات آبان ۹۸، گرانی بنزین بود و اولین جرقه‌های اعتراضات را رانندگان زدند و سپس مردم خسته از فقر و احساس تبعیض و بی‌عدالتی به خیابان آمدند که بخش زیادی از آنان جوانان بودند. این بار نه‌تنها شهرهای کوچک، بلکه حاشیه شهرهای بزرگ نیز درگیر شدند، اما در مرکز و شمال شهر تهران مردم همراهی نکردند. همچنان که آن ویژه دخترانه‌شدن اعتراضات که در دهه ۸۰ به وقوع پیوسته بود که خود نشان حضور طبقه متوسط است، در این اعتراضات نیز به چشم نمی‌خورد.

با‌این‌حال، پژوهش «رضا صمیم» نکته مهم‌تری دارد که شاید اگر امروز انجام می‌گرفت به آن اشاره می‌کرد. نقد او به اغلب پژوهش‌ها و مطالعات نسلی این است که در گذشته در چارچوب آسیب‌شناسی درباره نسل جدید به آن می‌پرداختند و در پژوهش‌های سال‌های اخیر در چارچوب شکاف نسلی. او با نقد این رویکردها مواجهات بین نسلی را به‌عنوان چارچوب بحث خود انتخاب می‌کند و شاید نخستین پژوهشی باشد که از منظری تاریخی به روابط بین نسلی در ایران می‌پردازد. نگاه تاریخی باعث می‌شود پژوهش او ارتباط عمیق‌تری با شرایط فرهنگی و اجتماعی ایران برقرار کند و صرفا در چارچوب نظریه‌ها و روش‌های کلاسیک جامعه‌شناسی گرفتار نشود. او نقطه شروع مواجهات بین نسلی را تغییرات خانواده در دهه ۴۰ می‌داند و به نظرش منازعه یا مواجهه از خانه‌ها شروع شده است.

او با اشاره به نگاه آسیب‌انگارانه به نوجوانی و جوانی از سوی بزرگسالان یا نسل‌های قبلی، معتقد است نیمه نخست دهه ۱۳۴۰ شمسی روشنفکران و سیاست‌مداران هم در نگاه آسیب‌انگارانه به نسل جدید به عالمان دینی و ادبا پیوستند. نوشته‌های آنان اغلب نمونه‌هایی از متن‌های آسیب‌شناسانه است و در نظرشان جوانی به‌مثابه یک بیماری بروز یافته است (صمیم، ص ۱۹۷).

به گمان «صمیم»، نزاع میان نسل جدید و خانواده در شکل‌‌گیری مواجهات بین نسلی نقطه چرخش مهمی است. نسل جوان از خانواده هسته‌ای به دانشگاه‌ها، مدارس، باشگاه‌ها و حتی نهادهای اداری کوچیدند و از اقتدار خانواده رها شدند، اما این تمام ماجرا نبود و آنها دولت را نیز نماینده اقتدار بزرگسالانه دیدند.

حکومت پهلوی نیز با همین نگرش بود که در چند مقطع دست به جوان‌سازی ترکیب مدیریتی کشور زد. یک بار با تشکیل حزب ایران نوین، گروهی از جوانان تحصیل‌کرده در کشورهای غربی را وارد بدنه اجرائی کشور کرد. حتی وقتی سیاست دو‌حزبی شکست خورد، باز هم به پیشنهاد گروهی از استادان جوان دانشگاه‌ها، نظام تک‌حزبی را برقرار کرد. برخی از آنان تصور می‌کردند که در ذیل یک حزب فراگیر می‌توانند در قالب جناح‌های رقیب و به شکلی کنترل‌شده، گرایش متنوع سیاسی نسل جوان را فعال کنند (‌قریشی، نوار اول، تاریخ شفاهی هاروارد).

به اعتقاد «صمیم»، تاریخ معاصر به‌خصوص از ۱۳۴۰ شمسی به این سو، تاریخ مخاطره‌آمیز‌شدن مواجهات نسلی و گسترش آن به عرصه‌ اجتماع بیرون از خانه بوده است‌ (صمیم، ص ۴۸). به نظر او نسل جوان در این دوره دریافته که امتیازات به نفع نسل قدیم است (صمیم، ص ۲۸) و احساس تبعیض کرده است. احساس نابرابری و تبعیض موتور محرکه جنبش‌های جوانان است. این احساس تبعیض می‌تواند نسبت به هم‌نسلان و طبقاتی باشد یا می‌تواند ارزشی و نسبت به صاحبان قدرت باشد؛ چنان‌که اگر جنبش‌هایی را که فهرستی از آن ارائه شد بررسی کنیم، گاهی مواجهات نسلی است، گاهی طبقاتی و گاهی حتی جغرافیایی.

اگرچه به گمان برخی صاحب‌نظران، مواجهه مخاطره‌آمیز نسلی مقاومت در برابر ارزش‌ها و نمادهای رسمی است که معمولا برای نخستین بار در خانه و در قالب تقابل میان فرزندان و والدین جلوه‌گر می‌شود و تا وقتی خانواده «ضربه‌گیر» جدال ارزش‌ها و نمادهای مستقر و رسمی است، مشکلی پیش نمی‌آید، اما به نظر او از دهه ۱۳۴۰ شمسی، قصد دولت‌ها این بود که خانواده ایرانی را به دستگاه ایدئولوژیک دولت تبدیل کنند (صمیم، ص ۶۳۲).

یکی از کمبودهای پژوهش «صمیم» اتفاقا در همین‌جاست. او خانواده را در دهه ۴۰ رها می‌کند و تحولاتی را که در رابطه میان فرزندان و خانواده رخ داده است، نادیده می‌گیرد؛ به‌ویژه که دست‌کم در چند مقطع درست است که موتور محرکه جنبش‌ها جوانان بود، اما نسل‌های پیشین نیز با آنان همراه شدند که از آن جمله می‌توان به انقلاب سال ۱۳۵۷ اشاره کرد. همچنین حضور دهه‌هشتادی‌ها در اتفاق‌های تابستان ۱۴۰۱ را هم به سختی بتوان در چارچوب مواجهه نسلی توضیح داد؛ به‌ویژه که شواهد بسیاری وجود دارد که در موارد بسیاری خانواده ایرانی به حامی فرزندان تبدیل شده است. پیمایش اینترنت و کودکان که پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال ۱۳۹۹ با همکاری یونیسف انجام داد و جامعه آماری‌اش بچه‌های زیر ۱۷ سال بودند، نشان داد ‌اکثریت نوجوانان ایرانی خانواده را به‌عنوان پشتیبان و حامی خود می‌شناسند. پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهد که خانواده ایرانی در دهه‌های اخیر نسبت به گذشته روادارتر، مدنی‌تر و دموکراتیک‌تر شده است.

*منابع در دفتر روزنامه موجود است.