جامعه و نسبت با جوانان و تبعیض
تعلیق ابدی
«سن» بهعنوان یک مؤلفه طبیعی و بیولوژیک، کارکرد سیاسی و اجتماعی دارد؛ به این صورت که شهروندان در مقولههای گوناگون «سنی» قرار گرفته و نوعی انتظام بر آنها اعمال میشود. جوانان بهطور ویژه بهعنوان ابژههایی تلقی میشوند که هر آینه در معرض خطر افتادن در ورطه انفعال هستند و باید بر آنها نظارت شده و هدایت لازم شوند. در حال حاضر مناسبات قدرت در جامعه وارد عمل میشود و اکنون جوانان کارکرد هستیشناسانه پیدا میکنند.
پویا نعمتاللهی-دکترای علوم ارتباطات اجتماعی: «سن» بهعنوان یک مؤلفه طبیعی و بیولوژیک، کارکرد سیاسی و اجتماعی دارد؛ به این صورت که شهروندان در مقولههای گوناگون «سنی» قرار گرفته و نوعی انتظام بر آنها اعمال میشود. جوانان بهطور ویژه بهعنوان ابژههایی تلقی میشوند که هر آینه در معرض خطر افتادن در ورطه انفعال هستند و باید بر آنها نظارت شده و هدایت لازم شوند. در حال حاضر مناسبات قدرت در جامعه وارد عمل میشود و اکنون جوانان کارکرد هستیشناسانه پیدا میکنند.
به لحاظ نظری نمیتوان نظریه مشخصی در باب جوانان و تبعیض سراغ گرفت. تبعیض بهعنوان یک پدیده اجتماعی، در کلیت جامعه حضور دارد و سازوکارهای خود را در ساحتهای مختلف به مرحله اجرا میگذارد.
از سوی دیگر، ترکیب دو مؤلفه جوانان و تبعیض (که موضوع پیشنهادی برای این نوشتار بوده) عملا موضوع درازدامنی است. شاید بتوان در نگاه روزمره به مصادیقی از آن اشاره کرد، ولی انتظام نظری میتواند از گستردگی بحث جلوگیری کرده و پیشنهادهایی برای فهم موضوع از زوایای گوناگون ارائه دهد.
در مجموع، مطالعات نظری حاکی از آن است که میتوان نگاه به جوانان را در چند دسته طبقهبندی کرد:
دسته اول، نگاهی است که جوانان را در قالب یک «تهدید» میانگارد. هر قدر این قشر آرامتر و بیدردسرتر باشد، برای همه بهتر است. این در حالی است که اگر به جوان بهعنوان یک تهدید نگریسته شود، طبعا احساس طرد خواهد کرد، به حاشیه تن رفته و رودرروی جامعه قرار میگیرد.
گویا تعداد این دسته از مسئولان کم نیست که به جوانان بهعنوان نگرانی اجتماعی نگاه میکنند؛ نگاهی همراه با تهدید و سوءظن که در سطح جامعه رواج پیدا کرده و این امر به حاشیه راندن جوان و بروز بحرانهای اجتماعی و بیثباتی در هویت را منجر خواهد شد. همین نگاه است که طعم ناخوشایند انتقاد، تهدید، تحقیر و روابط آمرانه را به جوانان میچشاند.
اما دومین نگاه به جوانان ذیل نگاه «مصرف منفعلانه» طبقهبندی میشود.
در برخی پژوهشها، انگاره اصلی بهصورت غلبه مصرف منفعلانه (در مقابل عاملیت و انتخاب آگاهانه در مصرف) مشاهده میشود. در اینجا جوانان در معرض اتهام وابستگی به جریان تجاری و مصرف انبوه (که از صنایع فرهنگی برآمده است) بهجای مصرف مبتنی بر اتکا به نیازها و انطباق با شرایط و زمینههای فرهنگی و واقعی قرار دارند. فرایندهای جهانیشدن و حضور و بروز فناوریهای نوین و شیوههای گذران اوقات فراغت عملا دستمایه مناسبی برای تحلیل رفتار و انگیزههای مصرفی جوانان بهعنوان نسلی با جهتگیری ارزشی و رفتارهای متمایز با فرهنگ تجویزی و رسمی فراهم آورده است. به همین خاطر است که برخی محدودیتها بر برخی کالاها و محصولات تجاری و فرهنگی توجیهپذیر میشود. برای مثال، فیلترکردن پیامرسانهای خارجی و الزام و اجبار به مصرف نمونههای داخلی آنها در همین چارچوب شایان فهم است.
سومین نگاه به موضوع «سبک زندگی» برمیگردد. خوشبختانه در این راستا دانش نظری گستردهای (از وبر و زیمل گرفته تا وبلن، گیدنز و دیگران) در اختیار داریم. اهمیت این تلقی در آن است که عملا گستره بزرگی از جامعهپذیری رسمی (مشتمل بر کالاهای فرهنگی، رسانهها، سلیقهها، خردهفرهنگها و قشربندی اجتماعی و نظایر آن) را آشکار کرده که گاهی برخلاف الگوی جامعهپذیری رسمی و تجویزی است. بهطور کلی به تعبیر هبدایج، خردهفرهنگ نوعی از انواع مقاومت است که تخالف و تغایر خود با ایدئولوژی حاکم را از طریق مصرف نشانه و سبک زندگی بیان میکند.
در همین سازوکار است که مقوله هویت (بهعنوان یکی از برجستهترین کلیدواژههای ادبیات گفتمانی حاکم بر کشور) صورتبندی میشود. از نگاه «گیدنز» ﻣﻔﺎﻫﯿﻢ ﻣﻨﺰﻟﺖ و گروه منزلتی وبر، دو ﻋﻨﺼﺮ تفکیکپذیر را در هم میآمیزد؛ از یک سو شکلگیری گروهبندی بر اساس مصرف و از سوی دیگر شکلگیری انواع تمایزهای اجتماعی مبتنی بر نوعی ارزشهای غیراقتصادی که معیاری برای پرستیژ یا مباهات به دست میدهد.
چرا این مسئله مهم است؟ به این دلیل که سنخشناسی ساختاری و بهخصوص طبقاتی دیگر نمیتواند پیچیدگیهای دنیای امروز را تبیین کرده و بنابراین امکان اعمال کنترل بر جوانان نیز سختتر خواهد بود.
از سوی دیگر، آنچه در رویکرد مصرف منفعل ذیل اثر بازار بر خردهفرهنگها (و مصرف انفعالی) لحاظ میشد، اکنون در اینجا به برساختهشدن هویت از طریق الگوهای بارز مصرف مشخص تبدیل میشود. این الگوها معمولا مطابق الگوهای تجویزی نیستند و مشکلاتی را ایجاد میکنند.
نگاه چهارم به جوانان، با عنوان «سرمایه اجتماعی» شناخته میشود. بدون تردید برجستهترین متفکر این حوزه بوردیو (و بهتازگی پوتنام) است. در اینجا جوان بهمثابه تراکم بالقوه و بالفعل منبع و سرمایه قلمداد میشود که به واسطه عضویت در یک گروه مرتبط ایجاد شده است.
این سرمایه نوعی پاداش اقتصادی ناشی از مشارکت مداوم در شبکهای بادوام از روابط کموبیش نهادینهشده، آشنایی و شناخت متقابل یا به بیان دیگر عضویت در یک گروه است. از این حیث شاید بتوان قواعد، هنجارها، تعهدات، مبادله و اعتماد ایجادشده در روابط اجتماعی، ساختارهای اجتماعی و ترتیبات نهادی جامعه را نیز شکلی از سرمایه اجتماعی دانست که اعضا را قادر میکند به اهداف فردی و جمعی خود نائل آیند.
آنچه در ادبیات رسمی کشور به وفور یافت میشود، همین نوع نگاه به جوانان است. اما اینها عمدتا در حد همان حرف و واگویهها باقی میماند.
برای مثال، در ماجراهای سال 1401 که اعتراضاتی در دانشگاهها صورت گرفته بود، برخی به دنبال راههایی برای ممنوعالخروجکردن دانشجویان و فارغالتحصیلان نخبه بودند تا از این طریق آنها را وادار به دستکشیدن از هرگونه اعتراض کنند. از سوی دیگر وقتی پای مدیریت اداری و اجرائی کشور به میان میآید، گویا انگاره دیگری حاکم است.
در حدود 45 سالی که از انقلاب اسلامی مردم ایران سپری شده است، استفاده از نیروهای جوان بهجز برههای خاص، همواره از توجهات دور مانده است. مراجعه به سابقه مدیران کشور در مقطع بعد از انقلاب اسلامی مبین آن است که بهجز دهه اول انقلاب (که اکثر مدیران سیاسی، اقتصادی و سایر مدیران از طیف جوان انتخاب میشدند)، در بقیه موارد فرصت حضور و عرضاندام از چهرههای جدید سلب شده و ماجرا در حد انتصاب یک وزیر بهعنوان «وزیر جوان» باقی مانده است.
سلب و فقدان موقعیت برای جوانان عمدتا به دست همان مدیرانی اتفاق میافتد که خود روزی با نگاه مثبتی که به نیروی جوان وجود داشت، به عرصه مدیریتی کشور پا گذاشتهاند. این کملطفی بزرگی به جوانان است که اینچنین در وضعیت تبعیض نسلی قرار گرفتهاند.
امروز با توانمندیهای بینظیر جمعیت جوان کشور، این رفع تبعیض به درخواستی عمومی و مطالبهای مردمی تبدیل شده است؛ تا جایی که مقامات سیاسی کشور بهصراحت بر این اشکال مدیریتی خود معترف شده و وعدههایی درباره اصلاح روند گذشته دادهاند.
اما مداخلات اقتصاد سیاسی و فرهنگی است که باعث شده سیاست اجتماعی مطلوب و عادلانه منجر به بازتولید مرزهای تمایز بین گروههای سنی شود. این وضعیت منجر به حاشیهنشینی و ازدسترفتن توان نیروهای اجتماعی گستردهای میشود.
برای نمونه، هرچند سرمایه اجتماعی از منظر گفتمان رسمی حائز اهمیت فراوانی است، اما وقتی به حیطه خردهفرهنگی ورود میکند، از میزان اهمیت آن کاسته شده و در دستهبندیهای دیگری قرار میگیرد.
مثلا یک نخبه فناورانه هرچند یک سرمایه اجتماعی و فنی ارزشمند است، ولی وقتی مدل آرایش صورت یا پوشش متفاوتی را اختیار میکند، یکباره با انگهای گوناگون مواجه شده و به گروه مصرفکنننده منفعل تنزل داده میشود. یا در حیطههای دیگر، هرگونه روابط خارج از جامعه ملی و خانواده بههیچوجه نمیتواند مشروعیت و مقبولیت داشته باشد و صرفنظر از اینکه چه کسی و با چه توان و قابلیتهایی مرتکب آن شده باشد، بلافاصله دچار حضیض خواهد شد. هرگونه تحقق سرمایه اجتماعی باید از طریق استحاله در فرهنگ و اقتصاد سیاسی رسمی تعریف شود.
بهطور کلی سیاستورزی در حوزه جوانان ناظر بر چگونگی برآیند تعامل مردم و حاکمان در بهبود سامان سیاسی و اجتماعی و رفع نابسامانیهاست که به این منظور باید چگونگی و چرایی کنشگری جوانان بررسی شود. همگرایی و واگرایی ملی ما در شرایط کنونی تا حد زیادی به همین مسئله ربط پیدا میکند.
قدرت در دیدگاه فوکو، مفهومی پساساختارگرایانه است که افراد از آن طریق به سوژه تبدیل میشوند. از دیدگاه فوکو، ابژه و سوژهشدن انسان مدرن، تابعی از روابط قدرت است. به همین دلیل، شاید بتوان گفت مفهوم قدرت در برساخت سوژه فوکویی، در رابطه با افراد است و با مقاومت آنها روبهرو است. در این دیدگاه، اساسا قدرت بهصورت یکپارچه، کل اجتماع را در بر گرفته است و همه افراد در این چرخه قدرت دخیل هستند. در اینجا بهطور کاملا مشخص، زندگی جوانان در برهمکنش با انتظارات آنان، در قدم اول زیستجهان آنها را بازتعریف میکند. این زیستجهان در داخل مناسبات قدرت فوکویی مستقر شده و ایدئولوژی موجود حاکم بر کشور همواره به دنبال تقویت کارویژه خود است که همانا سوژهسازی از جوانان است. پس جوان، «ابژه» ایدئولوژی است که باید به موقعیتی در داخل گفتمان کشانده شده و تحت تأثیر روابط قدرت و ایدئولوژی قرار گیرد.
در این ساحت است که جوانان همواره از منظر ایدئولوژی موجود بهعنوان یکی از مهمترین عوامل تغییر سبک زندگی اسلامی در کشور و ترویج مدرنیتهگرایی توسط آنان معرفی میشوند. نقش مهم در کاهش توجه مردم به الگو و سبک زندگی اسلامی و توجه به زندگی صرفا غربی نیز از دیگر موارد اتهامی جوانان است.
درحالیکه ایدئولوژی یادشده اکنون نزدیک به 45 سال است کل دستگاه مرکزی رسانه، آموزش، فرهنگ، تفریح و نظایر آن را در اختیار دارد، پس باید این سؤال را مطرح کرد که چرا با وجود این سیطره سنگین بر نهادهای رسمی، جوانان آنطور که ایدئولوژی میخواهد، ظاهر نمیشوند؟
بااینحال، به نظر میرسد کسی نمیداند چگونه باید به موضوع جوانان در کشور پرداخت.
مشاهدات شخصی (و نه الزاما مبتنی بر پژوهشهای بیطرفانه علمی) حاکی از آن است که نه جوانان، نه دولت و نه ملت هیچکدام بر سر توافق یا تعامل یا حتی تعارض با هم حاضر به گفتوگو نیستند.
از این منظر، چهبسا بتوان اظهار کرد که نسبت جوانان با جامعه در موقعیت تعلیق قرار دارد. جوانان تبعیضهای نظاممند یا غیررسمی به وسیله مجموعهای از عوامل به شکل چندلایه (آشکار و نامحسوس) را احساس کردهاند. این تبعیضها منحصر به دولتها و نهادها نیست، بلکه در سطوح خرد از سوی افراد عادی جامعه و ارتباطات اجتماعی نیز بازتولید میشود.
به تعبیر گیدنز، نوعی «ازجاکندگی» حادث شده است. این یعنی چهبسا روابط اجتماعی در نزد جوانان از قید ویژگیهای محلی خود رها شده و در فواصل زمانی-فضایی دور به شکل دیگری از نو با زمینههای اجتماعی دیگری ترکیب میشود. شاید تمایل زیاد به مهاجرت را بتوان از طریق همین مکانیسم
فهم کرد.
به همین خاطر است که نمیتوان نه حاکمیت را برای گفتوگو با جوانان پای میز مذاکره یا توافق کشاند و نه نسل پدران توان حل مسئله را دارد. در یک پژوهش جدید مشخص شده که نقش نظام خانواده در تمایل جوانان به رعایت هنجارهای جامعه، در مقایسه با دیگر نظامها، بسیار کمتر است. بعید نیست که در نزد این جوانان اساسا جامعه (در وجه غیررسمی) قدر و منزلت خود را از دست داده و در ابعاد رسمی نیز تکیده شده است. آیا این نتایج را میتوان بهمثابه وقوع انسداد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دانست؟