|

داستان‌های مستند ابراهیم گلستان

دود نمی‌شود و به آسمان نمی‌رود

زندگی آنگاه ادامه می‌یابد که خوانده شود، جز این به محاق می‌رود. «ماهی و جفتش» داستانی کوتاه از ابراهیم گلستان اگرچه به موضوعی ساده می‌پردازد اما هنگامی که خوانده می‌شود، خواننده درمی‌یابد با متنی زنده روبه‌رو است که بعد از مرگ مؤلف به حیات خود ادامه می‌دهد. داستان «ماهی و جفت

نادر شهریوری (صدقی): زندگی آنگاه ادامه می‌یابد که خوانده شود، جز این به محاق می‌رود. «ماهی و جفتش» داستانی کوتاه از ابراهیم گلستان اگرچه به موضوعی ساده می‌پردازد اما هنگامی که خوانده می‌شود، خواننده درمی‌یابد با متنی زنده روبه‌رو است که بعد از مرگ مؤلف به حیات خود ادامه می‌دهد. داستان «ماهی و جفتش»* حکایت مردی است که با فاصله به آبگیری نگاه می‌کند که دو ماهی با هم رقص‌کنان در آن شنا می‌کنند. مرد به آن دو ماهی می‌نگرد و به‌یکباره شیفته همدلی‌شان می‌شود و می‌نشیند چون «هرگز این‌ همه یکدمی ندیده بود.»1 بعد با خود فکر می‌کند که قبل‌تر هم در گشت‌وگذارهای خود چنین همدلی ندیده بود.
«... در آبگیرهای دیگر و بیرون از آبگیرهای دیگر و بیرون از آبگیرها در دنیا، در بیشه، در کوچه ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان‌ها ستاره‌ها را دیده بود که می‌گشتند، می‌رفتند اما هرگز نه این همه هماهنگ. در پاییز برگ‌ها با هم نمی‌ریزند و سبزه‌های نوروزی روی کوزه‌ها با هم نرستند و چشمک‌های ستاره‌ها این همه با هم نبود.»2 این‌که در خیال مرد چه می‌گذرد چندان نمی‌توان به اطمینان رسید، شاید مرد در همدلی ماهی‌ها نوعی همبستگی مشاهده می‌کند که دیگر آن را در اطراف خود نمی‌بیند و با دیدن ماهی‌ها و همدلی‌شان آرزویی نهان در ذهن مرد شکل می‌گیرد که سال‌ها در خیال خود آن را پرورانده است. آنچه مسلم است آن‌که همدلی ماهی‌ها او را سخت به وجد می‌آورد، تا بدان اندازه که کنار آبگیرِ مقابل ماهی‌ها می‌نشیند و محو همبستگی میان آنها می‌شود، اما شور و اشتیاقش چندان ادامه نمی‌یابد و با آمدن کودکی که از فاصله نزدیک‌تر به آبگیر نگاه می‌کند به پایان می‌رسد. کودک به‌یکباره توهم شیرین مرد را بر هم می‌زند و در مقابل اصرار مرد به وجود دو ماهی در کنار هم و همبستگی میان آنها می‌گوید: «همونا، دوتا نیستن، یکیش عکسه که تو شیشه اونوری افتاده.»3 مرد پیشاپیش موضوعی را به ماهی‌ها نسبت می‌دهد که ربطی به ماهی ندارد و بیشتر تصور ذهنی خود مرد است و آن همدلی میان آن دو ماهی است. اگرچه کمی بعد متوجه می‌شود که آنها دو ماهی نیستند بلکه یک ماهی است، اما اگر دو ماهی هم بودند باز تصور مرد از همبستگی میانشان تصوری ذهنی بود که لزوماً ربطی به واقعیت پیدا نمی‌کرد. در این‌جا مرد به‌نوعی فرایند معناسازی و یا آرمانی ساختن واقعیت دست می‌زند، به این معنا که از باورها و ایده‌آل‌های پیشینی خود به واقعیت پیش‌رو معنا می‌دهد، بدون آن‌که لزوما آن واقعیت -دو ماهی- واجد چنین معانی باشند. این فرایند زیبایی‌شناسانه در ذهن مرد رخ می‌دهد و به همین دلیل هم می‌توان آن را روندی سوژه‌محور دانست که در ذهن ساخته‌وپرداخته می‌شود و در نهایت تا قبل از شوکی که کودک به او وارد می‌کند، باورش می‌شود که همدلی میان دو ماهی جلوه‌ای از همبستگی را به نمایش درمی‌آورد. بدین‌سان ذهن برانگیخته‌شده و به‌هیجان‌آمده مرد آماده پذیرش چیزی می‌شود که می‌توان به آن فرایند آرمانی ساختن واقعیت و متن گفت. در این‌جا آرمانی ساختن واقعیت آن‌گونه که پنداشته می‌شود کسر و کاهش چیزهای بی‌مایه و دست‌دوم نیست بلکه کار اصلی به ظهور رساندن چیزهای لابد مهمی است که در ذهن مرد وجود دارد، به‌گونه‌ای که سایر چیزها به چشم نمی‌آیند و یا حتی ناپدید می‌شوند، به همین دلیل مرد متوجه آمدن کودک و پیرزن همراهش نمی‌شود. او آن‌قدر محو «همبستگی» موضوع است که سایر امور از نظرش بی‌مایه و دست چندم به حساب می‌آیند. در این داستان فرایند آرمانی ساختن -یا همان تزریق معنا به متن- با شوک نابهنگامی که کودک به مرد وارد می‌کند به پایان می‌رسد، اما این مانع از آن نمی‌شود که مرد سراغ «همبستگی»های دیگر در آبگیرهای دیگر نرود. «مرد اندکی بعد کودک را به زمین گذاشت، آنگاه رفت به تماشای آبگیرهای دیگر.»4 داستان بسیار کوتاه «ماهی و جفتش» در جای بسیار مهم به پایان می‌رسد، داستان ادامه پیدا نمی‌کند تا سرنوشت مرد بازگو شود. راوی اگرچه می‌گوید او به سراغ آبگیرهای دیگر رفته اما این به آن معنا نخواهد بود که چنین همبستگی را در آنجا نیز مشاهده کند. شاید همبستگی میان دو ماهی تنها در همان آبگیر و همان موقع اتفاق افتاده است. علاوه بر آن معلوم نیست که او بعدها با گذر زمان باور خود را به همبستگی میان ماهی‌ها و یا درحقیقت آرمانی که در ذهن خود آفریده حفظ کرده باشد. در آینده اتفاقات بیشتری رخ می‌دهد که مرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد، شاید بعدها هنگامی که مرد مسن‌تر می‌شود با خود فکر کند که تصوراتش تا چه حد ساده‌لوحانه بوده، تا بدان حد که کودکی او را از واقعیت آبگیر آگاه کرده و شاید هم در ذهن خود آن لحظه را لحظه‌ای استثنائی تلقی کند که تنها یک‌بار در زندگی‌اش رخ داده است و دیگر اتفاقی نمی‌افتد. گلستان ادامه ماجرا را به تخیل خواننده وامی‌گذارد، تا او نیز در برداشت خود از متن مشارکت کرده باشد.**

جهانی که مرد برای خود می‌سازد جهانی آرمانی‌شده است که با وهم آمیخته شده، توهم بخشی از سازوکار جهان است و صرفاً اختصاص به مرد ندارد، اما مرد از موضع استعلا به موضوع می‌نگرد.*** به نظر گلستان این‌که مرد چگونه به متن می‌نگرد مربوط به خود اوست، مهم این است که این مسئله از «موضوعیت متن» نمی‌کاهد. متن همواره موضوع اصلی گلستان است، گلستان در داستان‌هایش به متن بها می‌دهد و همین‌طور به مشارکتی که به‌واسطه تفسیر از آن می‌شود. از نظرش هر تفسیر فی‌الواقع یک امکان است، اما آنچه در نهایت باقی می‌ماند «متن» است که دود نمی‌شود و به آسمان نمی‌رود. رئالیسم گلستان اگرچه به تجربه‌های راوی معطوف می‌شود، اما راوی گاه خود گلستان می‌شود و این مسئله داستان‌های گلستان را واقعی‌تر می‌کند و به آن صراحت بیشتری می‌دهد. این تنها به داستان «ماهی و جفتش» مربوط نمی‌شود، در «مد و مه» نیز گویی گلستان حدیث نفس می‌گوید: «... اینجا هوای مه‌آلود و بوی مد با خواب، خواب قدیم خسته بی‌خون عجین شده است، هذیان و دغدغه جای تصور و اندیشه را گرفته است. این فکر نیست، کابوس است. این کار نیست، این تلاطم بیماری است، این تصویر واقعیات است. ما را میان لذت محروم کرده‌اند. ما در میان جفنگ و قیقاج رفتیم زیر چرخ. ما در کنار گود تماشای توپ می‌کردیم وقتی که مشک‌مان از میخ آسیب دیده بود، دوغ‌مان می‌رفت... آی! این پره‌های پنکه سقفی معلق است، بی‌جنبش است و مه روی شط نشسته است و من تلخم.»5 داستان «مد و مه» در ۱۳۴۵ نوشته شده است، اما روایتی که بیان شده کماکان خون دارد و زنده است.

پی‌نوشت‌ها:

* داستان «ماهی و جفتش» در ۱۳۴۶ نوشته شده است و «ماهی سیاه کوچولو» در ۱۳۴۷، این هر دو داستان در زمانه‌ای حساس نوشته شدند و توانستند بیان وقایع و اتفاقاتی باشند که بعدها رخ می‌دهد. «ماهی و جفتش» اگرچه شباهتی به داستانی با سویه‌های اجتماعی-سیاسی ندارد، اما هنگامی که عمیق‌تر به آن نگریسته شود بیان موقعیتی است که می‌توان از آن استنتاج سیاسی- اجتماعی کرد.

** در این‌جا می‌توان به تفاوت میان گلستان با آل‌احمد اشاره‌ای داشت. در آثار آل‌احمد درست در نقطه مقابل گلستان برای تخیل خواننده حد و مرز معین می‌شود. آل‌احمد هرچند خواننده را مسحور داستان و طنازی‌های آیرونی خود می‌کند، اما در عین حال می‌کوشد تا خوانش و یا تفسیر خواننده را کانالیزه کرده و برای تخیل او حد و مرز معین کند تا خواننده را تحت‌الشعاع کنش خود قرار دهد، در حالی که گلستان می‌کوشد با تلاش برای ثبت واقعیت که گاه از آن به «نوشتن با دوربین» یاد می‌کنند، خواننده را در تفسیری که از متن می‌کند آزاد بگذارد. از این نظر نوشته‌های او گاه شباهتی به فیلم‌های سینمایی مستند پیدا می‌کند.

*** منظور از سوژه استعلایی، سوژه‌ای است که می‌کوشد با فاصله‌ای بیشتر و حتی بیرون از متن به بیرون بنگرد.

1، 2، 3، 4. «ماهی و جفتش»، ابراهیم گلستان

۵. «مد و مه»، ابراهیم گلستان