زمستانِ گلستان در غروب صدسالگی
گلستان؛ سیمای روشنفکری مدرن
این غربالها را تکان بده. قناعت به چیزی که میگویند هستیم، یا هستیم یا فکر میکنیم هستیم نکن که اصلا کافی نیست که هیچ، غلط هم هست. اگر تعریفی از ما بکنند یا کردهاند یا میکنند یا مجیزی که به ما میگویند قابل قبول باشد، یعنی اینکه قدرت قریحه خود را به ترازوی کج و گرهخورده کسانی سپردهایم که در اول فکر میکردهایم (و من هرگز چنین فکری نمیکردهام) که برای آنان است که تخم دوزرده گذاشتهایم
حمیدرضا یوسفی:
... این غربالها را تکان بده. قناعت به چیزی که میگویند هستیم، یا هستیم یا فکر میکنیم هستیم نکن که اصلا کافی نیست که هیچ، غلط هم هست. اگر تعریفی از ما بکنند یا کردهاند یا میکنند یا مجیزی که به ما میگویند قابل قبول باشد، یعنی اینکه قدرت قریحه خود را به ترازوی کج و گرهخورده کسانی سپردهایم که در اول فکر میکردهایم (و من هرگز چنین فکری نمیکردهام) که برای آنان است که تخم دوزرده گذاشتهایم. اگر کسی از من تعریف کند و من تعریف او را قبول کنم باید قدرت او را از خودم بیشتر ببینم و به قدرت قضاوت او اعتقاد داشته باشم... من تا اول خودم از غربال رد نشوم به غربالی که دست دیگران است چرا خودم را بسپارم؟ غربال خودت را تکان بده.
از ابراهیم گلستان در نامه به سیمین/ ص۳۴.
ابراهیم گلستان مردادماه امسال (۳۱ مرداد ۱۴۰۲) در آستانه صدسالگی درگذشت و زندگی او پس از یک قرن به زمستان خود رسید. در این مدت پس از مرگ او تقریبا تمام زوایای زندگی ابراهیم گلستان از نویسندگی تا فیلمسازی و دیگر فعالیتهای او بارها و بارها بازگو و مورد توجه واقع شده است، با این حال اما از مشی روشنفکری گلستان و مشخصاً جهانبینی او در مقام یک روشنفکر پساجنگ در متن تغییر و تحولات اجتماعی-فرهنگی و سیاسی جامعه ایران کمتر گفته شده است. انتشار چهار کتاب «نامه به سیمین» (۱۳۹۵)، «برخوردها در زمانه برخورد» (۱۴۰۰)، «مختار در روزگار» (۱۴۰۱) و به تازگی «از راه و رفته و رفتار» (۱۴۰۲) میتوانند به ترسیم سیمای گلستان در مقام یک روشنفکر تأثیرگذار در دوره پساجنگ در تاریخ روشنفکری معاصر ایران کمک کنند. پایان کار ابراهیم گلستان در صدسالگی پس از سالها کوشندگی، شاید فرصت بجایی باشد برای پرداختن جامعتر به خاصبودگی کار او که چیزی بیشتر از نویسندگی و فیلمسازی و صرفا وجهه آفرینشگری گلستان در وادی هنر است. گلستان بدون شک نماد روشنفکری کارساز و مستقلی است که نمونههای نزدیک به آن کمتر در تاریخ معاصر ما دیده میشود. روشنفکری که برای او عقلانیت و روشنگری مدرن جای خود را به سیاستورزی مبتنی بر شور نمیدهد و انقلاب و هر شکل از کنشگری سیاسی اگر با تعقل و یا به قول او «فهمیدن» همراه نباشد، نه به روشنی که به تاریکی و بیشتر از آن میانجامد. علاوه بر داستانهای متنوع او از «آذر، ماه آخر پاییز» تا «خروس» و «اسرار گنج دره جنی»، رد این باور و مشی در سایر نوشتههای دیگر او نیز به وضوح مشخص است.
نامه به سیمین
در «نامه به سیمین» (که آن را در فروردین سال ۱۳۶۹ نوشته است) گلستان از واپسماندگی، درجازدن و عقبماندگی «فکر»ی صحبت میکند که عملاً مانع از پویایی فرهنگی و اجتماعی در جامعه ایران شد. به زعم گلستان فرسودگی فکری و رسوب آن در لایههای مختلف اجتماعی جامعه ایران، کار را برای تحقق مقوله تجدد و تعین مدرنیته در جامعه ایران سخت کرد. به بیان گلستان در جامعهای که اسیر تار و پود فرسودگی فکری (به یک معنا بازدارندگی) است، هر شکلی از کنشگری سیاسی حتی با خواستهای مترقی نیز نمیتواند راه به جایی ببرد؛ برابری و عدالتخواهی حزب توده، خواست آزادیخواهی و استقلال سیاسی جبهه ملی و آرمانهای انقلاب ۵۷ که همگی تقریبا با شکست مواجه شدند، مهر تأییدی بر بیان گلستان در «نامه به سیمین» است. گلستان تغییر در بافتار «اقلیم فکری» را مقدمهای بر حرکت برای بیرون آمدن از چالههای درماندگی و عقبماندگی میداند، و این تغییر نیز تنها با عقلانیت انتقادی میتواند به بار بنشیند تا با خود «قانونگرایی»، «سکولاریسم»، «انسانگرایی/فردگرایی/پذیرفتن حقوق فرد در مقام شهروند در دنیای جدید» و «آزادیخواهی و برابریطلبی» به همراه بیاورد. مادامی که خبری از این عقلانیت انتقادی نباشد، تعصب و جزماندیشی امکان تحقق پیشرفت را در مملکت غیرممکن میکند.
برخوردها در زمانه برخورد
«برخوردها در زمانه برخورد» (که گلستان آن را در سال ۱۳۳۶ نوشته است) داستان ملیشدن/کردن صنعت نفت و تنش در شرکت نفت ایران و انگلیس در روزهای گرم آبادان است که گلستان در آنجا مشغول به کار است. ناداستانِ گلستان رویارویی ایران با انگلستان به رهبری محمد مصدق است که در آن روزهای جوشوخروش ایران، نهفقط از مشروعیت اجتماعی و ملی بلکه از یک نقش تعیینکنندگی در سیاست و دمودستگاه دولت نیز برخوردار است. جدایی از حزب توده، گلستان را از ایدههای سیاسی خود از جمله خواست آزادی و استقلال سرزمینی جدا نمیکند، با این حال گلستان اما منتقد مشیِ هیئت خلع ید است و برای او اگرچه «برخورد» در زمانه برخوردها لازم است، اما این هیئت خلع ید توانایی/آگاهی انجام درست این برخورد را با توجه به واقعیت و امکانهای جامعه ایران در آن روز ندارد و معتقد است که این هیئت کار را نه حل که برای ایران دشوارتر میکند.1 گزارش گلستان در «برخوردها در زمانه برخورد» بهخوبی ناتوانی (عدم آگاهی و فقدان تخصص) نهفقط هیئت خلع ید بلکه درماندگی دولت ایران و سیاستهای آن را نیز بازگو میکند. در «برخوردها در زمانه برخورد» گلستان بار دیگر حالوهوای جامعهای را ترسیم میکند که برای بیرون آمدن از واترقیدنهای پیدرپی، راهی جز تن دادن به برخوردها را ندارد، اما نهفقط جامعه -که از واپسگرایی و درماندگی رنج میبرد- بلکه حاکمیت نیز با مشی استبدادی که همچنان با خود یدک میکشد، قادر به هدایت درست و بجای این برخوردها نیست؛ و اگر سیاستورزی نیز در کار است، با این حال انگار عقلانیتی در آن وجود ندارد که به نتیجه مطلوبی به نفع جامعه ایران بینجامد.
مختار در روزگار
در «مختار در روزگار» (که آن را در سالهای دهه ۶۰ شمسی در مهاجرت به انگلستان نوشته است) گلستان بهنوعی همان خط فکری/نکتهسنجیها در «برخوردها در زمانه برخورد» را پی میگیرد؛ با این تفاوت که این بار گلستان به بازگو کردن تنشها در یک سطح بزرگتر میپردازد و از شرکت نفت ایران و انگلیس به درون خیابانهایی میرود که حامیان مصدق در دفاع از او در برابر بازیگری شاه و سیاستهای دربار جبههبندی کردهاند. داستان «مختار در روزگار» اگرچه در برخورد اول، شرح زندگی مختار پورشیرازی است، اما در اصل روایت تاریخی گلستان نه از مختار که از «روزگار» مختار است. گلستان در روایت خود سیر فکری مختار را در روزگار او ترسیم میکند که این روزگار چگونه باورهای او را میسازد و به عمل او خط میدهد. او کتاب را با مختار/شرح زندگی و بالیدن او آغاز میکند اما به میانجی مختار به سراغ بالیدن جامعهای میرود که بنا به پوست انداختن دارد و حالا گلستان میخواهد از این پوست انداختن بگوید. مختار مدیر روزنامه «شورش» و مدافع سرسخت مصدق و جریان ملیشدن صنعت نفت است که جانانه در برابر حاکمیت پهلوی قد علم میکند و در نهایت نیز جان خود را در این راه برای رسیدن به آرمانهایی که دارد از دست میدهد. شورش مختار اما شورش یک نسل است که خواست آزادی و بیرون آمدن از زیر یوغ استعمار و استبدادی که به آن تن داده است دارد. بیجاومکانی و آوارگی مختار، آوارگی همه مختارهایی است که به بیان گلستان میخواهند خود را از آن نجات دهند، اما برای این نجات، نه عقلانیت که باز شوریدگی و جنون در کار است و بار دیگر به تکرار شکست منجر میشود (با اینکه حتی گلستان فهم مختار را میستاید). برای گلستان جامعه ایران در سالهای دهه ۱۳۲۰ (که حزب توده نیز در آن عاملیت پررنگی دارد) منتهی به رویداد ملیشدن صنعت نفت و سقوط دولت مصدق در ۲۸ مرداد ۳۲، سالهای پرالتهابی است که جامعه میل به تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی دارد، ولی انباشت تناقضهای درون آن (همنشینی قطبهای متضاد با هم و تنش میان آنها) امکان پیشروی و تغییر را برای آن سخت میکند.
از راه و رفته و رفتار
دراز راه و رفته و رفتار» که مجموعهای از نوشتهها، نقدها، گزارشها و نامهها از گلستان در همه سالهای فعالیت (بیش از ۷۰ سال) سیاسی و هنری او است، عملا با گلستانی آشنا میشویم که کموبیش همان ابراهیم گلستان در آخرین مصاحبه خود با بیبیسی فارسی در آستانه صدسالگی خود است؛ روشنفکر مستقلی که همچنان آرزوهای سیاسی -میل به تغییر- دارد و تجددخواه و پایبند به عقلانیت روشنگری/عصر بیداری است، که نشانههای آن پیشتر در «نامه به سیمین»، «برخوردها در زمانه برخورد» و «مختار در روزگار» مشخص است. بخش مهم کتاب، نوشتهها و گزارشهای گلستان است که بیشتر به دهه 20 بازمیگردد، آن هنگام که گلستان هنوز تودهای است و خواست کنشگری جمعی سیاسی دارد و در دو روزنامه «رهبر» و «مردم» ارگان حزب توده مینویسد2 و در حزب هم بیشتر به کیانوری و اسحاق اپریم نزدیک است و با خلیل ملکی نیز رفتوآمد دارد. در انشعاب آذر ۱۳۲۶ با ملکی همراه نمیشود، برای گلستان ملکی اندیشمندی منطقی و پایبند به آرمانهای سوسیالیسم -با چاشنی آزادیخواهانه آن- بود، با این حال اما به قلقهای سیاست کمتر آگاه بود.3 خود گلستان نیز چندی بعد با انتقادهایی که از عملکرد حزب توده و بازیگران اصلی آن دارد، برای همیشه از این حزب جدا میشود و خواستهای سیاسی خود را نه جمعی که تا پایان عمر مستقل و فردی دنبال میکند و در نامههایی هم که به دوستان و نزدیکان خود دارد و در این کتاب نیز جمعآوری شدهاند، کموبیش به مشی مستقل خود اشاره میکند. میل به نوگرایی و عقلانیت انتقادی/پذیرفتن ملزومات علوم جدید و تأکید گلستان بر مدام «فکر کردن» برای رهایی از آنچه او فرهنگ دستوپاگیر میداند -که در نامهنگاریهای خود با سیمین نیز بارها به آن اشاره میکند- از همان سالهای نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ در کار گلستان وجود دارد و مشخصا در نوشتهها و داستانهای او نیز تا «اسرار گنج دره جنی» منعکس میشود.
گلستان؛ سیمای روشنفکری مدرن
با مروری بر گفتهها و نوشتههای گلستان و خط فکری او، میتوان گلستان را روشنفکری مدرن/مستقل و پایبند به روشنگری و خواستار تحقق مدرنیته در جامعه ایران معرفی کرد. ابراهیم گلستان از معدود روشنفکران مهم بهویژه در دوره پهلوی دوم است که در بسط و تعینیابی مدرنیته ایرانی آن هم نهفقط در هنر -از ادبیات تا سینما- بلکه در تمام ابعاد آن نقش بسزایی داشت؛ از این بابت که گلستان مشخصا در ادامه جریان فکری برآمده از عصر بیداری و جنبش مشروطهخواهی در ایران (چه پیش از مشروطه در آثار آخوندزاده، ملکم و طالبوف و چه پس از مشروطه در پروژه کاوه/دوره دوم و شخص تقیزاده، جمالزاده و دولتمردانِ روشنفکر همچون فروغی، حکمت و صدیق) به بعد قرار دارد که خواستار تحقق تجدد فرهنگی و تغییر بافتار اجتماعی جامعه ایران متناسب با الزامات دنیای مدرن و امروزی بود؛ و همین پافشاری او را در جبهه مقابل جلال و جریانهای فکری نزدیک به او قرار میداد.
با این حال تجدد و میل به ترقی و روشنگری که گلستان در نوشتههای خود سویههای آن را ترسیم میکند از آفت غربزدگی و عقلانیت تقلیدی/ماشینی جلال در امان است و به دنبال نفی سنت و مؤلفههای اجتماعی و فرهنگی آن نیست (مثلا به مصاحبه گلستان با قاسم هاشمینژاد در گفتهها و داستان خروس نگاه کنید)؛ آنطور که بیشتر در دو دهه ۱۳۲۰ و ۳۰ رایج بود و بسیاری از روشنفکران در ایران (مخصوصا بسیاری از نیروهای چپ و ملیگرا/سکولار و دانشآموختههای غرب) تولد جامعه مدرن را در نفی حداکثری داشتههای سنتی و میراث آن میدانستند؛ چراکه بسیاری (حتی در درون دستگاه حاکمیت پیش از دهه ۵۰) از آن بهعنوان عامل عقبماندگی جامعه ایران از قافله تمدن یاد میکردند. در حالی که برای گلستان «نو»گرایی از دل سنت و نتیجه تنش و دگردیسیهای مدام آن در دوران مدرن شکل میگیرد؛ به این معنا برخلاف استنباط جلال در دهه ۴۰ و پارادایم فکری که او در آن قرار داشت (غربزدگی با الهام از فردیدیسم)، روشنفکرانی از جنس گلستان نه «غربزده» که بیشتر آگاه و همسو با الزامات دنیای مدرن بودند و بر این نکته باور داشتند که نمیتوان در مقابل موج الزامات دنیای امروز (از جمله عقلانیت انتقادی و سکولاریسم و مؤلفههای سیاست مدرن از جمله خواست دموکراسی و آزادیخواهی) ایستاد و با رمانتیسیسمِ صرفا شعاری و سیاستزده مانند «بازگشت به خویشتن» (که بهزعم گلستان کدام خویشتن؟) و تأکید بر قدیم (کدام قدیم؟) و یا غمِ معنویت شرق داشتن/شرقزدگی مضاعف مانند شایگان (آسیا در برابر غرب) و بومیگرایی نراقی (آنچه خود داشت) در برابر روح «جدید» حاکم بر دنیای امروز، ساز مخالف زد و تن به پذیرش آن نداد: آنطور که سیدحسین نصر باور داشت که میتوان با آنچه دیروز داشت، امروز زندگی کرد و عنان میل را به وسوسههای دنیای مکانیکی جدید نداد.
به باور گلستان4 هر شکلی از تغییر و دگردیسی سیاسی با هدف بیرون آمدن از ارتجاع و عقبماندگی فکری/فرهنگی (گلستان به معنای واقعی و همیشه ضد «سلطنت» و فرهنگ سلطنتباوری بود؛ حتی وقتی دیگر تودهای نبود و از کمونیسم شوروی در همان نیمه دوم دهه ۲۰ دل کند و خیلی زود فهمید که حزب توده در ایده و منش خود رستگاری برای جامعه ایران نخواهد داشت؛ مشابه با هدایت و چوبک) و وارد شدن به ترقیاتِ سیاسی از جنس دموکراسی و برقراری حکومت قانون و برابری، نیاز به دگردیسی بافتار اجتماعی و برخی داشتههای میراث فرهنگی خود دارد؛5 همان که جمالزاده در «خلقیات ما ایرانیان» (اوایل دهه ۴۰ تقریبا همزمان با انتشار «غربزدگی» جلال منتشر شد) به شکل خیلی رادیکالتر که بیشتر از دل تجربه ۷۰ساله زیسته او بیرون میآید تا اینکه مبتنی بر یک دانش علمی باشد، بر آن تأکید میکند. گلستان علاوه بر مصاحبهها و نوشتههای انتقادی خود، تقریبا در تمام مجموعهداستانهایی که دارد، جامعهای مبتنی بر روابط سنتی را به تصویر میکشد که دل در گرو ترقیات مدرن دارد و میخواهد جامه پوشیدهشده بر تن سنت را تغییر دهد؛ یعنی سنت را با الزامات دنیای مدرن پالایش کند نه اینکه سنت و هر آنچه به سنت ربط دارد را بهیکباره نفی کند، که به قول گلستان مگر میشود «شب خوابید و صبح بیدار شد و دیگر کاملا مدرن بود و سنت را فراموش کرد؟» برای او برداشتهایی از این دست «احمقانه» و سادهانگارانه است و به همین دلیل فهم جلال -و جلالهای مشابه با جلال- از داستان سنت و مواجهه آن را با دنیای مدرن «بچگانه» و به دور از اندیشه و فهم جامعهشناختی و عقلانیت انتقادی میداند.
وجه تمایز کاراکتر ابراهیم گلستان در این بود که او تغییر/پالایش بافتار اجتماعی و برخی داشتههای فرهنگی جامعه ایران را نه به سبک پهلویسم و پروژههای بالادستی دربار/دولت میپسندید که به زعم او نتیجه آن چیزی جز «اسرار گنج دره جنی» نبود و نه معتقد به مشی تماما انقلابی نیروهای رادیکال بود که دگردیسی را تنها در نفی یک سیاست و تولد یک سیاست دیگر میدانستند که به اعتقاد او تغییر سیاسی لزوما به بهبود اوضاع اجتماعی و فرهنگی مبتنی/و همسو با ترقیات دنیای مدرن منجر نمیشود (همان که بارها امثال تقیزاده، جمالزاده و کاظمزاده خیلی پیشتر از گلستان بر آن تأکید کرده بودند)، که اتفاقا باور او با تجربه انقلاب ۵۷ و آنچه بعد از آن آمد، درست از آب درآمد. ابراهیم گلستان تغییر بدون آگاهی اجتماعی را افتادن در چالهای میدانست که بیرون آمدن دوباره از آن اگر نه غیرممکن ولی سخت و همراه با هزینه بسیار است، به همین دلیل او بیشتر از اینکه دل به یک انقلاب سیاسی برای وضعیت ایران ببندد، به ضرورت انقلاب آموزشی برای بالا بردن آگاهی و نگاه انتقادی در جامعه در تمامی لایههای مختلف اجتماعی آن باور داشت.
گلستان بر این باور بود که جامعه سیاستزده ایران -که ریشههای آن به همان دهه ۲۰ بازمیگردد و سیاست را برای خود اوجب واجبات تعریف کرد- فرصت درست «فهمیدن» را از دست داد (که در «نامه به سیمین» به این نکته اشاره میکند)؛ فهمیدن که با شناخت دقیق همراه است و به تغییر و تحولی منجر میشود که کمتر احتمال دارد به بیراهه کشیده شود. به همین دلیل گلستان نه فقط با انقلاب ۱۳۵۷ که حتی پیشتر از آن در دهه ۵۰ دست از سیاست کشید و دیگر تا آخر مقوله سیاست آن هم از نوع صرفا سیاستورزی و
جناحبازی/کنشگری را در ایران دنبال نکرد؛ با اینکه همیشه در پس ذهن خود به ضرورت تغییر و پویایی در جامعه ایران اعتقاد داشت و تا آخر عمر نیز پایبند به راه مارکس باقی ماند؛ اما به همان شیوه و مختصاتی که در ذهن خود پرورانده بود (به قول لیلی گلستان در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» در گفتوگو با امید فیروزبخش که «ابراهیم گلستان همیشه در فکر و زندگی چپی بود»). به این ترتیب سیمای روشنفکری گلستان با عقلانیت انتقادی و روشنگری و میل به تحقق الزامات دنیای مدرن گره خورده است که به مراتب اهمیت بالاتری از مقوله کنشگری سیاسی و صرفا سیاستورزی دارد. برای گلستان آگاهی اجتماعی نه معلول کنشگری سیاسی، بلکه برعکس این کنشگری سیاسی است که باید از دل عقلانیت انتقادی و آگاهی اجتماعی بیرون بیاید. بر همین اساس گلستان در مقام یک روشنفکر مستقل و پایبند به اصول مدرنیته جایگاه مهمی در تاریخ روشنفکری معاصر ایران پس از مشروطه دارد که تأثیرگذاری آن نه فقط به اندازه یک قرن، بلکه برای همیشه باقی خواهد ماند.
پینوشت:
1. مجلس شورای ملی روز هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰، طرح ۹ مادهای ملیشدن صنعت نفت را به اتفاق آرا تصویب کرد و روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ مجلس شورای ملی و سنا، بنا بر ماده اول قانون اجرایی ملیشدن صنعت نفت، نمایندگان خود را برای تشکیل هیئت خلع ید از شرکت نفت سابق انتخاب کردند. روز ۱۹ خرداد ۱۳۳۰، اعضای هیئتمدیره شرکت ملی نفت ایران و سه نفر از اعضای هیئت خلع ید وارد آبادان شدند.
2. یکی از نوشتههای جالب ابراهیم گلستان در کتاب «از راه و رفته و رفتار»، «اتم و سیاست اتمی» است. در این مقاله که در مهر ۱۳۲۵ در روزنامه «مردم» منتشر میشود، گلستان در آغاز به چیستی مقوله «اتم» با یک توضیح تاریخی میپردازد و سپس در ادامه از انرژی اتمی (در نسبت با فیزیک جدید) میگوید که چگونه در دنیای مدرن تکمیل و بسط پیدا میکند تا نهایتاً کار به ساخت بمب اتم میرسد و او مشخصا سراغ تجربه هیروشیما و ناکازاکی در جنگ دوم میرود. گلستان بهکارگیری بمب اتم را آغازی برای تغییر معادلات جهانی بهشیوهای نو در یک رویکرد امپریالیستی جدید میداند که ابرکشورهای قدرتمند چگونه به میانجی استفاده از تکنولوژیهای اتمی، دوره جدیدی از استعمار و به زعم او دستاندازی به کشورهای جنوبی را رقم میزنند و موقعیت هژمونیک خود را بیش از پیش در روابط سیاسی-اقتصادی دنیای امروز تقویت میکنند. این مقاله به سالهای پس از جنگ و اشغال ایران بهدست متفقین برمیگردد که ایران در یک وضعیت کاملاً بحرانی بهسر میبرد و احتمالاً گلستان این ایده را در سر دارد که چرا ما در این بازی حضور نداشته باشیم؟ ما هم میتوانیم با فراگیری علم و تکنولوژی جدید از امکانهای مدرن برای تقویت و جبران عقبماندگی و بهبود وضعیت خود استفاده کنیم؛ در واقع این دانش علمی است که هم میتواند در عرصه سیاسی تأثیرگذار باشد (قدرت بازیگری میآورد) و هم میتواند تغییرات مهمی را در جامعه ما ایجاد کند؛ چراکه به باور گلستان ایران هیچ راهی جز این ندارد که برای پیشرفت و ترقی خود، به دانش علمی مدرن دست یابد. این نوشته گلستان را مشخصاً باید در همان سالهای آغازین دهه ۲۰ دید، که ایران در وضعیت اشغال نیروهای خارجی به سر میبرد و نهفقط درگیر بحران سیاسی و سرزمینی، که از آشفتگی اجتماعی و اقتصادی هم رنج میبرد و زندگی مردم عملاً در التهاب و بحران غرق شده است و گلستان در مقام یک کنشگر سیاسی با آرمانهای آزادیخواهانه، نمیتواند پذیرای این رنج و سختی برای مردم باشد.
۳. نگاه کنید به نوشته ابراهیم گلستان درباره خلیل ملکی با عنوان «حرف خلیل ملکی ـ تهور و آزادگی» در کتاب «از راه و رفته و رفتار» (۱۱۲ -۱۱۷).
۴. نگاه کنید به سخنرانیهای ابراهیم گلستان در کتاب «گفتهها»، و مصاحبه با پرویز جاهد در «نوشتن با دوربین» و مجموعه نوشتههای گلستان در بخش نقد و بررسی و نامهها در کتاب «از راه و رفته و رفتار» (زمستان ۱۴۰۲).
5. نگاه کنید به ابراهیم گلستان در «نامه به سیمین» (تهران، ۱۳۹۵) مثلاً «ما چون خودمان را نمیسازیم یک نفر را بهعنوان مظهر جمال و کمال با پشکاندازی و وراثتبازی میگیریم و میگوییم تویی و جز تو کسی نیست سروری ما را. با قافیه الف. اما البته این در حد خلها . در آن میان دغلها هم بیشتر سینه چاک میدهند یا در حمد و تحسین یا در ذم و تکذیب..» و یا «نگاه کن که پایه فرهنگ و تفکر غربی یکیش همین است که هرجور نگاه و تعبیر کنی باز میبینی نکات غیرقابل انکار دارد. یکی اینکه عقل و در نتیجه تجربه و حاصل گرفتن از تجربه بر ستون حرمت و حکومت مینشاند. یکی آنکه به فرد و تجربهکننده و اندیشنده حرمت میگذارد و به آن استقلال میدهد نه وظیفه مریدی در پیش مراد و نه وظیفه عوام کالانعام پیش پیر و مرشد و نه وظیفه عتیه بوس در پیش سوار بر خر مراد..» و «شرط اول این است که نهتنها برجستههای قوم به فکر راندن و چوپانی مردم نباشند، بلکه خود مردم هم بخواهند و بدانند که بخواهند که گله نباشند. باید فرد فرد فکر کنند و وسیله درست فکر کردن که دانش دور از تعصب است در دسترس آنها باشد. برای پیشرفت همهجانبه یک مملکت حرمت به فرد، پذیرفتن نفع فرد و قبول فرد لازم است».