|

قرآن ز بر بخواند، در چارده روایت

هم‌نسلان من حتما سال‌های اول انقلاب را به‌ خاطر دارند و یادشان هست که آن ایام، تقریبا در همه شهرها، بحث‌های خیابانی رواج داشت. وضعیت هم چنین بود که دو نفر که عموما دیدگاهی متفاوت و گاه متضاد با هم داشتند، در کنار خیابان یا گوشه پیاده‌رو مشغول بحث می‌شدند و جماعتی هم دور آنها را می‌گرفتند و به بحث اینها گوش می‌دادند و حتی وارد بحث می‌شدند.

هم‌نسلان من حتما سال‌های اول انقلاب را به‌ خاطر دارند و یادشان هست که آن ایام، تقریبا در همه شهرها، بحث‌های خیابانی رواج داشت. وضعیت هم چنین بود که دو نفر که عموما دیدگاهی متفاوت و گاه متضاد با هم داشتند، در کنار خیابان یا گوشه پیاده‌رو مشغول بحث می‌شدند و جماعتی هم دور آنها را می‌گرفتند و به بحث اینها گوش می‌دادند و حتی وارد بحث می‌شدند. پیش می‌آمد که در کنار این بحث، بین دیگرانی هم بحث در می‌گرفت و شاید ساعت‌ها این زنجیره بحث‌ها طول می‌کشید و چه‌بسا آن دو نفر اول، بحث‌شان با نتیجه یا بی‌نتیجه تمام شده بود و رفته بودند، ولی بحث‌های این دیگرانی که ابتدا فقط شنونده بودند و بعد خود بحث جدیدی را شروع کرده بودند، همچنان ادامه داشت و پیش‌ می‌آمد که همین بحث‌ها، خود سبب‌ساز بحث‌های دیگر بین افرادی دیگر می‌شد و ماجرا ادامه پیدا می‌کرد. من خود شاهد بودم که بحثی این‌چنینی در گرفته بود و زنجیره‌ای از بحث بین دیگران در مجاورت بحث اول شکل گرفته بود و آن بحث اول تمام شده بود و بحث‌های جنبی تا پاسی از شب بین اینان ادامه داشت. وقتی هم از خستگی به خانه می‌رفتم و فردا که از آن خیابان می‌گذشتم، عده‌ای را می‌دیدم که نه آن افراد دیشب که اشخاصی دیگر بودند و همان‌جا، مشغول بحث و گفت‌وگو بودند و حتی در موضوعی بی‌ارتباط با آن بحث اول و بدون آنکه خبر داشته باشند که دیگرانی قبل از آنها شروع‌کننده گفت‌وگوی خیابانی در موضوعی دیگر بوده‌اند. شاید یک چیزی شبیه همین کلاب‌هاوس که الان مرسوم است، فقط بدون مدیریت بحث. من بسیار از این گفت‌وگوها دیده بودم و بسیار هم علاقه‌مند به شنیدن مباحث؛ و اعتراف می‌کنم که نکاتی را هم در این گفت‌وگوها یاد گرفتم که هنوز برایم راهگشاست. مثلا یادم هست که روزی دم‌دم‌های غروب، در کنار ساحل کارون در شهرستان خرمشهر، شاهد گفت‌وگویی بین دو نفر بودم که تازه بحث‌شان شروع شده بود و هنوز غیر از یکی دو نفر، کسی دورشان نبود. تازه چند روزی از تسخیر سفارت آمریکا می‌گذشت و آن‌طور که پس از دقایقی از فحوای گفت‌وگو فهمیدم، یکی از این دو نفر طرفدار حزب توده و از دلبستگان شوروی و آن دیگری از هواداران حزب رنجبران و از مریدان مائو بود. ابتدای بحث‌شان در مورد تسخیر سفارت بود ولی بعد از مدتی به مقایسه نحوه اداره دو کشور چین و شوروی کشیده شد. خوب یادم هست در بخشی از بحث، آنکه طرفدار حزب رنجبران بود، در نقد شیوه مدیریت در شوروی به آن یکی گفت، برژنف اصلا درکی از پرولتاریا ندارد، چون هر روز در وان پر از شیر حمام می‌کند. آنکه طرفدار حزب توده بود در جواب گفت، اینکه برژنف در وان پر از شیر حمام کند یا استخر پر از شیر شنا کند، اهمیتی ندارد، مهم این است که آیا کشور شوروی را درست اداره می‌کند یا خیر؛ چراکه اگر او برای استحمام فقط از یک سطل آب سرد استفاده کند ولی مدیریتش ناکارآمد باشد، این یک سطل آب سرد، توجیه‌کننده آن ناکارآمدی نخواهد بود. این گفت‌وگو بعد از 44 سال، هنوز برای من زاویه اصلی نگاه به مدیریت است، چه در سطح کلان و چه در سطح خُرد. اینکه ما از یک مدیر چه انتظاری باید داشته باشیم و اینکه مدیریت خوب و بد یا بهتر بگویم مدیریت کارآمد و ناکارآمد را از چه منظری باید داوری کرد.

سال‌ها پیش با حمیدرضا جلایی‌پور گفت‌وگویی داشتم و او از خاطرات دوران فرمانداری‌اش در یکی از شهرهای کردستان می‌گفت. جلایی‌پور تعریف می‌کرد وقتی به شهر رسید، باخبر شد که آب شهر چند روزی قطع است و برای همین وقتی در فرمانداری مستقر شد، مسئول آب شهر را برای این قطعی به پرسش گرفت و زمانی که از جواب‌های او راضی نشد، دستور داد مدیر قبلی این سمت که پیش از انقلاب مسئولیت کار را بر عهده داشت و با پیروزی انقلاب برکنار شده بود را بیاورند و به فوریت حکم مدیریت او را صادر کرد تا به این مشکل رسیدگی و آن را برطرف کند. وقتی هم به او خرده گرفتند که این فرد، مشکل اخلاقی دارد و مشروب‌خوار است، گفته بود اینها مواردی است که بعدا در آخرت و توسط خداوند به آن رسیدگی می‌شود، آنچه من الان مسئول رسیدگی به آن هستم، رفع مشکلات امروز مردم است و تعریف کرد که کمتر از دو روز بعد مشکل جریان آب در لوله‌های شهر برطرف شد. ماجرا دقیقا به گمان من همین است، اینکه یک نفر در جایگاه مدیریت یا هر جایگاهی، قرار است چه بکند و کدام کارش مورد داوری قرار بگیرد؟ آیا قرار است حمام‌گرفتنش در وان پر از شیر را به قضاوت بنشینیم یا چگونه اداره‌کردن کشور را؟ قرار است اخلاق و منش شخصی‌اش را داوری کنیم یا اینکه آیا مسئولیتی که به او سپرده شده، درست انجام می‌دهد یا خیر؟ و در یک کلام، اگر قرار باشد قلبمان را جراحی کنیم، خودمان را به‌ دست چه کسی می‌سپاریم؟ آن‌کس که چندین و چند جراحی موفق داشته یا آنکه «قرآن ز بر بخواند، در چارده روایت»؟

به گمان من مشکلی که در همه این 45 سال به آن گرفتاریم همین است. اینکه موضوع انگار کارآمدی نیست و شاید برای همین است که در تعریف و تحسین مدیریت «توهم معجزه هزاره سوم»، طرفدارانش می‌گفتند که او قابلمه غذایش را از خانه می‌آورد و نتیجه این نوع مدیریت‌سنجی، همان می‌شود که در یک قلم، 800 میلیارد دلار پول فروش نفت کشور دود می‌شود و می‌رود هوا، یا کل مشاغل ایجادشده در دوره زمامداری‌اش به صد هزار شغل هم نمی‌رسد، یا حاصل تعاملات بین‌المللی‌اش می‌شود هفت قطع‌نامه شورای امنیت علیه ایران. یا آن یکی که بدون حتی یک روز سابقه کار اجرائی، سکان قطار را به دستش می‌سپارند و... زنجیروار چنین است و مدیر فرهنگی‌ای که گویی حتی دعای تحویل سال تاکنون به گوشش نخورده و اصرار دارد آن را با غلط بخواند، یا آن‌کسی که انگلیسی نمی‌داند و اصرار دارد در بالاترین مجامع جهانی، انگلیسی صحبت کند، آیا دیگر گفتن از کارآمدی و ناکارآمدی موضوعیت پیدا می‌کند و آیا باز باید دنبال این گشت که چرا وضع کشور چنین است و چرا با آن همه ادعاها، تورم نه‌تنها کاهش نمی‌یابد، بلکه از حالا دنبال این هستند که تورم سال آینده را به گردن چه کسی بیندازند؟ به گمانم بحث از کارآمدی و ناکارآمدی، مربوط به جایی است که بین دو متخصص می‌خواهیم آن‌کس را که بهتر است انتخاب کنیم، نه آنجایی که بین انگلیسی حرف‌زدن و دعای تحویل سال خواندن و... مسابقه گذاشته‌اند.