|

روایت دیدار با محمدرضا شفیعی‌کدکنی

چراغی دیگر

احمد غلامی دوست دیرین و دردآشنایم خواست که باهم دیداری با دکتر شفیعی‌کدکنی داشته باشیم. صبح جمعه‌ای در دی‌ماه 1403 روز خوشی بود که در باغ ایرانی و با جمع اندکی از دوستان ساعتی را به گفت‌وگو و تجدید دیدار گذراندیم و به انتظار وقتی دیگر نشستیم که در خانه باب گفت‌وگویی دیگر باز شود و به جهان درهم‌تنیدۀ دانش و تجربه استاد کمی راه یابیم. شب 15 بهمن بود که احمد و همراهانش در روزنامه «شرق» به خانه استاد رسیده و به انتظار من نشسته بودند. در کشاکش ابتلای همسرم به بیماری سرطان و در تدارک عمل او بودم و با تأخیر رسیدم. هر زاویه‌ای از خانۀ ساده و باصفا و درآمیخته با کتابِ دکتر شفیعی‌کدکنی و هر نگاه و واکنش و لبخند او به مخاطب، برای دوستان روزنامه‌نگار سوژه‌هایی برای نوشتن متونی برای روایت بود و همه آنها برای من لحظه‌هایی برای تجدید حیات و تمدید توان. من معمولا در دشواری‌های روزگار به دنیای دکتر شفیعی پناه می‌برم و از آنجا دوباره به زندگی برمی‌گردم. آن شب هم باز این تجربه تکرار شد و شبی خوش با این قصه گذشت.

چراغی دیگر

هادی خانیکی: 

درین شب‌های هولِ هرچه در آن رو به تنهایی

چراغ دیگری بر طاق این آفاق روشن کن

«یکی فرهنگ دیگر،

نو،

برآر ای اصل دانایی».

 م. سرشک، «هزاره دوم آهوی کوهی»

یکم

احمد غلامی دوست دیرین و دردآشنایم خواست که باهم دیداری با دکتر شفیعی‌کدکنی داشته باشیم. صبح جمعه‌ای در دی‌ماه 1403 روز خوشی بود که در باغ ایرانی و با جمع اندکی از دوستان ساعتی را به گفت‌وگو و تجدید دیدار گذراندیم و به انتظار وقتی دیگر نشستیم که در خانه باب گفت‌وگویی دیگر باز شود و به جهان درهم‌تنیدۀ دانش و تجربه استاد کمی راه یابیم. شب 15 بهمن بود که احمد و همراهانش در روزنامه «شرق» به خانه استاد رسیده و به انتظار من نشسته بودند. در کشاکش ابتلای همسرم به بیماری سرطان و در تدارک عمل او بودم و با تأخیر رسیدم. هر زاویه‌ای از خانۀ ساده و باصفا و درآمیخته با کتابِ دکتر شفیعی‌کدکنی و هر نگاه و واکنش و لبخند او به مخاطب، برای دوستان روزنامه‌نگار سوژه‌هایی برای نوشتن متونی برای روایت بود و همه آنها برای من لحظه‌هایی برای تجدید حیات و تمدید توان. من معمولا در دشواری‌های روزگار به دنیای دکتر شفیعی پناه می‌برم و از آنجا دوباره به زندگی برمی‌گردم. آن شب هم باز این تجربه تکرار شد و شبی خوش با این قصه گذشت.

دوم

قصه در همان‌جا به پایان نرسید و غلامی عزیز چند روز بعد، از من خواست که چیزکی در باب روایت آشنایی‌ام با استاد و اندیشه‌هایش برای سالنامه «شرق» بنویسم. کاری سخت بود، چون هم بزرگی آن وقتی دراز می‌خواست و هم من در آن فرصت کوتاه سخت در اندیشه و دست‌اندرکار درمان همسرم در روزهای نخست بعد از جراحی بودم. در عین حال چاره‌ای جز رضا و تمکین نبود، پس از نیم‌شبی تا صبح دست به کار تدوین و نگارش این پاره‌های سخن شدم که به‌یقین بازگوی هیچ وجهی از «آموختنی‌های من از استاد» نیست.

من با نام استاد شفیعی‌کدکنی از دوران دبیرستان در مشهد و از نیمه‌های دهه چهل آشنا شدم، شعرهای «زمزمه‌ها» و «شبخوانی» و «از زبان برگ» را می‌خواندم و به حافظه می‌سپردم. «برگ از زبان باد» را از همان روزها به خاطر دارم:

«این چرخ چاه کهنۀ کاریز

با ریسمان پر گره خویش

-این یادگارهای صد قهر و آشتی

یادآور شفاعت دستان روستایی-

این خشک‌دشت را سیراب می‌کند؟

در هر گره نشان امیدی‌ست

وان سوی هر امیدی یأسی،

در جمع این گره‌ها،

پیوند آشنایی دیرینۀ استوار».

حال هم که دوباره به دیروز و امروز خود می‌نگرم، می‌بینم این روایت شاعرانه با فهم من از آن‌چه گذشته است و می‌گذرد، فاصله‌ای ندارد. امید چشم‌ها را می‌شوید و نگاه‌ها را به دوردست واقعی‌تر می‌کند. بعدها در اواخر دهه چهل به دانشگاه شیراز رفتم و آن‌گاه که چشمم علاوه بر کتاب و درس با دردهای جامعه نیز آشنا شد، باز در «کوچه‌باغ‌های نشابور» به دیدار مجدد دکتر شفیعی‌کدکنی رفتم، هر شعر این مجموعه زبان حال امثال من در آن روزها بود. دسترسی به کتاب آسان نبود و همواره با محدودیت همراه می‌شد، کار برخی دوستان دانشجو، دست‌نویسی مجدد و تکثیر آن به‌صورت کپی بود. به‌راستی «در کوچه‌باغ‌های نشابور» دفاعیه فرهنگی نسل سیاسی آن ایام بود و «پاسخ» آنها به پرسش از حالشان بود:

«هیچ می‌دانی چرا، چون موج،

در گریز از خویشتن، پیوسته می‌کاهم؟

-زان که بر این پردۀ تاریک،

این خاموشیِ نزدیک،

آنچه می‌خواهم نمی‌بینم،

و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.»

درباره سال‌های نیمه دهه پنجاه هم پیش از این نوشته‌ام، وقتی که اجبارهای زندگی مخفی چریکی مرا به فرار از کشور واداشت، آنچه از وطن به‌ همراه بردم قرص سیانوری بود در زیر زبان، با قرآن کوچکی به ترجمه محمدکاظم معزّی، و گزیده غزلیات شمس تبریزی به‌ تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی و نوار کاست شب‌های نیشابور با آواز محمدرضا شجریان. این را برای آن نوشتم که بگویم از هم‌پیوندی و هم‌آوایی با استاد در هیچ حال و احوالی جدا نشدم.

سال‌های بعد از انقلاب فرصت هم‌سخنی و هم‌نشینی با وی بیشتر شد. بهره همسایگی و همدلی دوست دیرین و همراهم همایون حاجی‌خانی با استاد به من هم رسید و به توفیق حضور گاه ‌به گاه و نهایتا منظم در منزل ایشان انجامید. روزگار سپری‌شدۀ همایون و من به دانشگاه و زندان شیراز و پناه دادن‌های بی‌دریغش در ایام فرار برمی‌گردد و 55 سال را بی‌وقفه پشت سر نهاده است. او به تعبیر استاد «منظرۀ زیبای انسانیت» است که بی‌نام‌ و بی‌نشان سال‌ها به یاری فرزندان محروم این سرزمین در دورافتاده‌ترین روستاها و مناطق شتافته و با ساختن مدارس پرشمار و گسترش حمایت‌های گوناگون تحصیلی جنبشی در نیکوکاری مؤثر سامان داده است. همایون به‌گفته دوست فقید و شاعر توسعه‌اندیش‌مان مجتبی کاشانی در همه‌ جا «پل» است به ‌جای «دیوار» و انصافا در این سال‌ها مدرسه‌ای در پیرامون دکتر شفیعی‌کدکنی سامان داد که با زمزمه محبت او هر گریزپایی را جمعه به مکتب می‌آورد. مکتب محدود جمعه‌های استاد چه در خانه و چه در باغ و چه در کوه و دمن از هر دانشگاهی بزرگ‌تر بود و من هم توفیق سال‌ها حضور در این مکتب را حتی در دوران بیماری سرطان و در میانه دوره‌های شیمی‌درمانی داشته‌ام و دارم. سلوک عارفانه، رفتار فروتنانه، زایندگی اندیشه، گستردگی دانش، پردامنگی تجربه و قدرت گفت‌وگوی استاد شفیعی‌کدکنی به هرکس، در هر سن و در هر زمان تعلیم می‌دهد و تربیت می‌کند.

سوم

فرصت برای نوشتن دوباره‌ای که درخور استاد باشد، کم است، به متن کوتاهی که سه سال پیش برای نشریه «وزن دنیا» (شماره 13، بهمن 1399) و به بهانه برگزیدن بیست شاعر بزرگ قرن درباره او نوشته‌ام، بازمی‌گردم:

«من نه شاعرم، و نه به لحاظ مضامین و مفاهیم شعری، شعرشناس، اما شعر را یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های فهم و ارتباط در جامعه ایرانی می‌دانم. از آنچه من در حوزه ارتباطات آموخته‌ام برمی‌آید که شعر موجب ارتقای «توانش ارتباطی» می‌شود، به این اعتبار باید برای نسبت میان شعر و ارتباط هم در میان نسبت‌های دیگر میان «شعر و اندیشه»، «شعر و هنر»، «شعر و جامعه»، «شعر و فرهنگ» یا «شعر و سیاست» جایی باز کرد. پس از آن‌جا که ارتباطات، یکی از جهان‌های زندگی من است به شعر و شاعران و دنیای شاعرانه سخت دلبسته‌ام و البته ناوارد و غیرمتخصص در همه عرصه‌های آن‌ها، پیش از این هم، چون خراسانی‌ام زیسته‌هایم با شعر عجین بوده است. حال که نشریه «وزن دنیا» می‌خواهد شاعران برتر سده چهاردهم شمسی ایران را از منظرهای مختلف بپرسد و بسنجد من هم به‌رغم ناشایستگی در پاسخ‌گویی، امتثال امر می‌کنم: در انتخاب من شعر زبان هنرمندانه و زیباشناسانه جهان اندیشه و دانش و تسلط به زوایای پنهان و آشکار فرهنگ و تمدن ایران و جهان است که به تناسب «جهان‌زیست‌های شاعر» و «اثرگذاری‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی» می‌تواند وزن بیابد. بر این بنا من شاعر نخست را در این منظومه دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی (م. سرشک) می‌دانم که علاوه بر قدرت شعری، بر منابع دست اول ادب و فرهنگ ایرانی و اسلامی و جهانی مسلط است. دنیاهای متفاوت و موازی را پشت سر نهاده و با نگاهی انتقادی به سنت و مدرنیته آنچه ایران دارد و نیازمند آن است، در زبان شعر می‌آورد و این آورده را به سطوح عالی هم 

رسانده است...».

چهارم

برای آنکه پاسخ به درخواست غلامی عزیز را در نوشتن روایت خود از دکتر شفیعی‌کدکنی ناتمام نگذارم دست به دامان هوش مصنوعی شدم و از یکی از مدل‌های آن خواستم که طبقه‌بندی فشرده‌ای از آنچه درباره استاد نوشته‌ام و یا گفته‌ام ارائه کند. آنچه آن مدل آورد بی‌کم‌وکاست چنین است:

طبقه‌بندی جامع نوشته‌ها و گفته‌های هادی خانیکی درباره دکتر شفیعی‌کدکنی:

1. شفیعی‌کدکنی به‌عنوان شاعر و ادیب

- تلفیق سنت و مدرنیته: تأکید بر توانایی شفیعی‌کدکنی در ترکیب عناصر ادبیات کلاسیک فارسی با مفاهیم مدرن و ایجاد آثار ادبی نوآورانه.

- شعر به‌مثابه گفت‌وگو: تحلیل نقش شعر شفیعی‌کدکنی در ایجاد گفت‌وگو بین نسل‌ها و فرهنگ‌ها.

- زبان و سبک شعری: بررسی ویژگی‌های زبانی و سبکی شعر شفیعی‌کدکنی و تأثیر آن بر ادبیات معاصر.

2. شفیعی‌کدکنی به‌عنوان پژوهشگر و منتقد ادبی

- احیای میراث ادبی: نقش شفیعی‌کدکنی در معرفی و تحلیل آثار کلاسیک فارسی به نسل‌های جدید.

- نقد ادبی عمیق: تأکید بر روش‌های تحلیلی و انتقادی شفیعی‌کدکنی در بررسی آثار ادبی.

- تأثیر بر مطالعات ادبی: بررسی‌ تأثیر پژوهش‌های شفیعی‌کدکنی بر حوزه‌های دانشگاهی و ادبی.

3. شفیعی‌کدکنی به‌عنوان روشنفکر و اندیشمند

- پل بین سنت و مدرنیته: تحلیل نقش شفیعی‌کدکنی در ایجاد ارتباط بین میراث فرهنگی ایران و مفاهیم مدرن.

- روشنفکری فرهنگی: بررسی جایگاه شفیعی‌کدکنی به‌عنوان یک روشنفکر تأثیرگذار در حوزه فرهنگ و ادبیات.

- تأثیر بر گفتمان فرهنگی: نقش شفیعی‌کدکنی در شکل‌دهی به گفتمان‌های فرهنگی و ادبی معاصر.

4. شفیعی‌کدکنی و هویت فرهنگی ایران

- حفظ هویت فرهنگی: تأکید بر نقش شفیعی‌کدکنی در تقویت و حفظ هویت فرهنگ ایران از طریق ادبیات.

- معرفی ادبیات فارسی به جهان: بررسی تلاش‌های شفیعی‌کدکنی در معرفی ادبیات فارسی به جهانیان.

- ادبیات به‌مثابه مقاومت: تحلیل نقش ادبیات در مقاومت فرهنگی و تأثیر شفیعی‌کدکنی در این زمینه.

5. شفیعی‌کدکنی و جامعه

- تأثیر اجتماعی آثار: بررسی تأثیر آثار شفیعی‌کدکنی بر جامعه و فرهنگ ایران.

- ادبیات و مسئولیت اجتماعی: تحلیل دید‌گاه‌های شفیعی‌کدکنی درباره نقش ادبیات در تغییرات اجتماعی.

- شفیعی‌کدکنی به‌عنوان الگو: بررسی جایگاه شفیعی‌کدکنی به‌عنوان الگویی برای نسل‌های جوان.

6. ارزیابی کلی از شخصیت‌ و آثار شفیعی‌کدکنی

- چهره‌ای چندوجهی: تحلیل شخصیت چندبعدی شفیعی‌کدکنی به‌عنوان شاعر، پژوهشگر، منتقد و روشنفکر.

- میراث ماندگار: تأکید بر ماندگاری آثار شفیعی‌کدکنی و تأثیر آن‌ها بر ادبیات و فرهنگ ایران.

- نقش تاریخی: بررسی جایگاه شفیعی‌کدکنی در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران.

پنجم

دریغم می‌آید که از میان گفته‌ها و ناگفته‌هایم درباره شفیعی‌کدکنی به‌ گفت‌وگوهای مستمر درباره «گفت‌وگو و مبانی و آداب و لوازم آن» اشاره‌ای نکنم. استاد آموزه‌ها و اندوخته‌هایی بسیار در این باب از حوزه مشهد تا دانشگاه‌های اروپا و آمریکا و ژاپن دارد که اگرچه نامدوّن و نانوشته مانده‌اند، اما گاه در نهایت انصاف و با رعایت اخلاق به‌دقت در جمع‌های دوستان به زبان می‌آیند. در یکی از همین گفت‌وگوهای روز جمعه سخن از میزان «گفت‌وگویی بودن» نام‌آوران حوزه و دانشگاه و عالم سیاست و اندیشه و فرهنگ به میان آمد که ایشان در باب هر یک و هر زمینه سخنان نابی گفت، آنچه در این مختصر می‌تواند بیاید تأکیدی بود که استاد بر ضرورت توجه به ادب گفت‌وگو -آن هم در وجه مکتوب آن و دعوت به تأمل در باب فقر این ژانر در فرهنگ و زبان ما داشت. او پیش از این در این باره نوشته است:

انتشار متنِ من مراسلاتِ خواجه نصیرالدین طوسی 

(۵۹۷-۶۷۲) و صدرالدین قونوی (حدود ۶۱۰-۶۷۳) بهانه خوبی شد برای طرح مسئله‌ای که از دیرباز در ذهن خود داشتم و مجال پرداختن به آن را نیافته بودم. وقتی به هزار و چهارصد سال تمدن ایرانی عصر اسلامی نگاه می‌کنیم، جای بسیاری از نمونه‌های فرهنگی را، در قیاس با آنچه در اروپا و مغرب‌زمین وجود دارد، خالی می‌بینیم و بعضی نمونه‌ها را هم بسیار کمرنگ. برای مثال آنچه در فرهنگ اروپایی وجود دارد و در فرهنگ ایران عصر اسلامی (جز در قرن اخیر، آن‌هم به تأثیر از فرنگیان) جای آن به‌کلی خالی است، تئاتر و ادبیات نمایشی است و آنچه در اروپا بسیار شایع است و در میان ایرانیان عصر اسلامی بسیار کمرنگ به نظر می‌رسد، مسئله نوعی از آثار است که باید آنها را «ادب مکاتبات و مراسلات» (Correspondence) نام‌گذاری کرد. اطلاق «نوع» (genre) بر این مجموعه روا نیست وگرنه می‌گفتم: ادبیات ما در این «نوع» بسیار فقیر است. در میان صدها هزار صفحه‌ای از «نوشتجات» که ما داشته‌ایم (چه به فارسی، چه به عربی) اوراق محدودی به مبادلۀ نامه و طرح مباحث از طریق مکاتبه اختصاص یافته است؛ در صورتی که در مغرب‌زمین، حجم این گونه یا نوع از آثار، حجم چشمگیری است. شاید علت اصلی فقر ما در این میدان مانند فقر ما در ادبیات نمایشی، همان غیاب آزادی باشد و غیاب فردانیّت (individuality) و در کنار این دو فقر، فقرِ اندیشیدن. چراکه پرسش و پاسخ از اندیشیدن نشأت می‌گیرد. برای من قطعی است که علت اصلی همین است اما نخواستم تشخیص خودم را با قاطعیت، در اینجا، مطرح کنم. آیندگان باید به این مسئله بپردازند و جواب قطعی را بیابند. آنچه امروز از این دست‌نوشته‌ها باقی است و می‌تواند نموداری از کل فعالیت فرهنگی ما در این زمینه در طول تاریخ به شمار آید، چند نامه منسوب به ابوسعید ابوالخیر و ابن‌سیناست و یکی دو نامه که میان سنایی و خیام مبادله شده است. در میان عارفان مکاتباتِ عین‌القضات و احمد غزالی (در همان محدوده‌ای که از هر جهت دارد) و مکاتباتِ مجدالدین بغدادی و شیخ محمد بلخی (یکی از عارفان گمنام قرن هفتم) و بعضی مکاتیب سعدالدین حمویه و ابن‌عربی یا سیف‌الدین باخرزی و یا علاءالدوله سمنانی و نورالدین اسفراینی بیشترین حجم این‌گونه آثار را تشکیل می‌دهد. یکی دو نامه متبادل‌شده میان بیرونی و ابن‌سینا و کاتبی و خواجه نصیر را نباید فراموش کرد که نشانگر رابطه دو دانشمند و حکیم است. من در این لحظه به نامه‌های یک‌طرفه کاری ندارم. اینکه محمد غزالی به فلان وزیر یا پادشاه نامه‌ای نوشته باشد یا مولانا جلال‌الدین، در چند سطر، توصیه حال یکی از مریدان خود را کرده باشد یا عین‌القضات، یک‌طرفه، ساختار «مکتوب‌نویسی» را برای بیان اندیشه‌های خود برگزیده باشد، اینها، چون یک‌طرفه است و پرسش و پاسخی در آنها دیده نمی‌شود از موضوع سخن ما خارج است. جای تحقیقی در این باره همچنان خالی است که کسی بیاید و موجودی مکاتبات دوسویه فرهنگ ما را فهرست کند و به بررسی اندیشه‌ها و روش‌های موجود در این‌گونه آثار بپردازد. همچنان که تحلیل «ادب‌ منشآت» و منشآت دیوانی از دید تحول ساختارهای اجتماعی و مدنی جای خالی خود را دارد. هنگام آن رسیده است که کسانی بیایند و از خلال منشآت دیوانی و مکاتبات مشابه آنها، یعنی از خلال این‌گونه آثار، به بررسی تغییر یا ظهور و زوال بعضی نهادها توجه کنند و نشان دهند که هر نهاد اجتماعی در ایران عصر اسلامی، با تحولات حکومت‌ها، چه‌گونه در درون خود تغییر پذیرفته و بعضی اجزای خود را از دست داده و اجزای جدیدی را به درون خود وارد کرده است. بازگردیم به اصل موضوع و سخن درباره «ادب مراسلات و مکاتبات».

نخستین ویژگی این‌گونه آثار، در کنار ضعفِ فردانیّت، نامرئی بودن استدلال و کمرنگی تقابلِ اندیشه‌هاست. از سوی دیگر، وجه جامع همه اینها، یا اعم اغلب اینها، عبارت‌پردازی و نوعی mannerism است. حرفی را که می‌شده است در یک جمله روشن و قابل فهم همگان نوشت، این بزرگان تا آنجا پیچانده‌اند که امروز با زحمت بسیار می‌توان به معنای آن رسید. در اینجا بحث بر سر غموض مسائل فلسفی یا کلامی و یا علمی نیست، بحث بر سر روش تقریر مطالب است که غالبا به دلیل همان ویژگی یادشده، راه‌یافتن به مقصود نویسنده را جاده‌ای صعب‌العبور می‌کنند. بگذریم و بازگردیم به مکاتباتِ قونوی طوسی که در عصر خویش، هر کدام نماینده یک جریان عمده از فرهنگ ملی ما به شمار می‌روند: طوسی نماینده «فلسفه و علم» است و قونوی نماینده «عرفان» -آن هم در شاخه ابن عربیکِ آن. آنچه درین مکاتبات احترام ما را نسبت به نویسندگان این مراسلات برمی‌انگیزد، لحن فروتنانۀ هر کدام از این دو بزرگ در برابر آن دیگری است. به این خطابِ قونوی نسبت به طوسی بنگرید:

«الداعی المخلص، الفقیر اِلى الله، محمد بن اسحاق بن محمد... گوش ایام و لیالی به استماع مآثر و معالیِ مجلس عالیِ خواجۀ معظم، صدر اعظم، مالکِ اَزِمَّه الفضائل، افتخار الأواخر و الأوائل، مَلِکُ حکماءالعصر، حسنهُ الدهر، نصیر الحق و الدین، اطال الله فیما یرضیه بقاءه و اَدام فی درج المعالی ارتقائه... همیشه مشنَّف و حالی باد».

و اینک خطاب متقابلِ طوسی نسبت به قونوی:

«خطاب عالیِ مولانا امام معظم، هادی الأمم و کاشف الظلم، صدر‌ المله و الدین، مجدالاسلام و المسلمین، لسان الحقیقه، برهان الطریقه، قدوه السالکین الواجدین و مقتدی الواصلین المحققین، ملک الحکماء و العلماء فی الأرضین، ترجمان الرحمن، افضل و اکمل جهان، ادام الله ظِلّه و حرس وبلَهُ وطَلّه، به خادم دعاء ناشرِ ثنا، مرید صادق و مستفید عاشق محمد الطوسی رسید...».

آنچه در این لحظه برای من تازگی دارد و شاید برای دیگران جزء بدیهیات باشد، فارسی‌نویسی صدرالدین قونوی است که نشان می‌دهد در آسیای صغیر، آنجا که حضرت مولانا به گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی از رهگذر حلقه ارادتمندان خود می‌پرداخته است، زمینه برای افاده و استفاده از رهگذر زبان فارسی بسیار عام بوده است و فارسی‌دانی و فارسی‌نویسی صدرالدین قونوی خود شاهدی است برین دعوی. شاید اجزای این مکاتبات را بتوان از نخستین مظاهر شکل‌گیری پررنگ پارادایم‌های حکمت متعالیه -که قرن‌ها بعد به‌وسیلۀ صدرالدین شیرازی شهرت و رسمیت یافته است- به حساب آورد؛ همان چیزی که با درسی‌شدن کتاب‌های ملاصدرا و پیروان او، به‌ویژه حکیم سبزواری و شرح منظومه او، زبان حکمت و نگاه فلسفی ما را در دو قرن اخیر شکل داده است و مجال کمترین سعی در راه عقلانیت واقعی را از ما گرفته است. ذهنِ باز و پذیرای خواجه طوسی، در مواردی، حرف‌های قونوی را نمی‌خواهد قبول کند ولی با چه احترام و ادبی فکر خود را عرضه می‌دارد. مثلا خواجه در پاسخ قونوی می‌گوید:

اقول: هذا الذی ذَکَرَهُ و بنّه (ظ: و بَیّنه) و اشار الیه طریقه اُخرى غیرُ ما کُنّا فیه و اکثره یتعلق بالکشف و الله تعالى یهدی من یشاءُ إلى الصراط المستقیم.

و این محترمانه‌ترین انکار و ردّی است که در برابر حرف طرف مقابل می‌توان عرضه کرد.*

* «گزارش میراث»، دوره دوم، سال پنجم، شماره 45، خرداد و تیر ۱۳۹۰.