|

روایت میدانی «هدی اسکیک» خبرنگار «میدل ایست آی» از نوار غزه

خاطراتی که زنده می‌مانند

به‌عنوان یک نویسنده، واژگان گوناگون در ذهنم همچون جریانی از احساسات بر روی کاغذ جاری می‌شوند. این واژگان نه‌تنها مسائلی نظیر عشق و از دست دادن، بلکه تفاوت‌های ظریف زندگی و چالش‌های روزمره را منعکس می‌کنند.‌ در ‌عین حال، به‌عنوان یک شهروند اهل نوار غزه، عمیقا حس آوارگی را تجربه می‌کنم. این احساس‌ نه‌تنها مختص من، بلکه مشترک میان من و تمامی ساکنان شمال نوار غزه است که به زور ارتش اسرائیل به مناطق جنوبی رانده شده‌اند. این آوارگی نه‌تنها جغرافیایی، بلکه احساسی و فرهنگی نیز هست؛ زیرا ما با از دست دادن خانه و محیطی که در آن بزرگ شده‌ایم، هویت خود را نیز از دست می‌دهیم.

خاطراتی که زنده می‌مانند

به‌عنوان یک نویسنده، واژگان گوناگون در ذهنم همچون جریانی از احساسات بر روی کاغذ جاری می‌شوند. این واژگان نه‌تنها مسائلی نظیر عشق و از دست دادن، بلکه تفاوت‌های ظریف زندگی و چالش‌های روزمره را منعکس می‌کنند.‌ در ‌عین حال، به‌عنوان یک شهروند اهل نوار غزه، عمیقا حس آوارگی را تجربه می‌کنم. این احساس‌ نه‌تنها مختص من، بلکه مشترک میان من و تمامی ساکنان شمال نوار غزه است که به زور ارتش اسرائیل به مناطق جنوبی رانده شده‌اند. این آوارگی نه‌تنها جغرافیایی، بلکه احساسی و فرهنگی نیز هست؛ زیرا ما با از دست دادن خانه و محیطی که در آن بزرگ شده‌ایم، هویت خود را نیز از دست می‌دهیم.

 

ریشه‌های من در شمال نوار غزه است. من در محله الریمال، در قلب شهر غزه، رشد کردم؛ جایی که شور و نشاط و زیبایی زندگی برای اولین بار به سراغم آمد. هیچ‌گاه صدای خنده دانش‌آموزان و دانشجویانی که خیابان‌های محله‌ام را پر می‌کردند، از یادم نمی‌رود. این صداها، نماد زندگی و امید بودند و هر بار که به یاد می‌آورم، حس می‌کنم بخشی از آن زندگی را نیز از دست داده‌ام. صدای اذان که در فضا طنین‌انداز می‌شد، نه‌تنها یادآور مذهب و ایمان ما بود، بلکه نشان‌دهنده پیوندهایی عمیق با جامعه‌ای بود که در آن زندگی می‌کردیم. احوال‌پرسی‌های گرم با همسایگان‌ نشان‌دهنده پیوندهای عمیق اجتماعی ما بود و حس امنیت و آرامش را برایمان به ارمغان می‌آورد.

 

من عمیقا دلتنگ محله‌ام هستم؛ جایی که عطر نان تازه و شیرینی‌های لذیذ همه محیط را پر کرده بود و می‌شد خوراکی‌هایی نظیر هوموس و کنافه را در مغازه‌های مختلف پیدا کرد. این طعم‌ها و عطرها بخشی از هویت فرهنگی ما هستند و هر بار که به یاد می‌آورم، دلم برای آن لحظات می‌تپد. آنجا فضایی لذت‌بخش و پر از زندگی را تجربه کردم. لباس‌های زیبایی که در ویترین مغازه‌ها بودند، هنوز در خاطرم زنده‌اند‌ و هر بار که به یاد آنها می‌افتم، حس می‌کنم‌ زیبایی‌های کوچک زندگی چه تأثیر عمیقی در روح و روان ما دارند. شب‌ها، خیابان‌ها با نورهای فراوان روشن می‌شدند و جادوی خاصی به فضا می‌بخشیدند؛ این نورها نه‌تنها محیط را روشن می‌کردند، بلکه امید را نیز در دل‌ها زنده نگه می‌داشتند.

 

حس آوارگی و دلتنگی‌ علاوه بر اینکه من را به یاد گذشته می‌اندازد،‌ به من یادآوری می‌کند که هویت و فرهنگ ما در هر گوشه از این سرزمین ریشه دارد. زندگی در شرایط دشوار، ما را به چالش می‌کشد، اما همچنین به ما یاد می‌دهد که چگونه می‌توانیم با همبستگی و همدلی از پس مشکلات برآییم. هر واژه‌ای که بر روی کاغذ می‌نشیند، گواهی بر زندگی، عشق و امیدی است که هرگز از بین نمی‌رود. ‌امیدوارم روزی بتوانم دوباره به خانه‌ام برگردم و آن زیبایی‌ها را از نو تجربه کنم. این امید، نیرویی است که من را به جلو می‌برد و به من انگیزه می‌دهد تا نه‌تنها برای خودم، بلکه برای تمامی کسانی که در جست‌وجوی آرامش و امنیت هستند، بنویسم و مبارزه کنم.

 

زندگی در نوار غزه، با تمام چالش‌ها و دشواری‌هایش، به من آموخته است که زیبایی‌ها و ارزش‌های واقعی زندگی در کجا نهفته‌اند. این تجربیات، هرچند تلخ، اما عمیقا آموزنده هستند و من را به‌عنوان یک نویسنده و یک انسان شکل داده‌اند. من به نوشتن ادامه می‌دهم؛ زیرا هر کلمه‌ای که بر روی کاغذ می‌نویسم، نمایانگر داستان‌ها، احساسات و رؤیاهایی است که هرگز فراموش نخواهند شد. با‌این‌حال، در وضعیت کنونی، تمامی این خاطرات با دردی تلخ فراگرفته شده و محله محبوب من به تلی از خاکستر و تاریکی تبدیل شده است. در شرایطی که اکنون در یک چادر در خان‌یونس در جنوب نوار غزه زندگی می‌کنم، دوری‌ام از خانه شبیه به شکافی است که انگار هیچ‌گاه پُر نخواهد شد. این فاصله‌ که با گذشت هر روز عمیق‌تر و بیشتر می‌شود، به‌نوعی بر روح و روانم تأثیر گذاشته و حس می‌کنم‌ هر لحظه از زندگی‌ام به یادآوری آن خانه و خاطراتش تبدیل می‌شود. اسرائیل خانه ما را در ماه فوریه گذشته بمباران کرد‌ و‌ خانواده‌ام‌ مجبور شدند ‌به جنوب نوار غزه بروند. رؤیای بازگشت به خانه‌ به‌شدت روی قلبم سنگینی می‌کند و هر روز این حس را عمیق‌تر می‌کند.

 

درد جدایی

 

اینجا در خیابان‌های آوارگی، من به‌شدت با خلأ حسی که از خانه باید گرفت، دست‌و‌پنجه نرم می‌کنم. خانه، جایی است که به تو حس تعلق و گرمی می‌دهد؛ جایی که با عشق ساخته می‌شود، نه سنگ. آوارگی تنها محدود به جغرافیا نیست؛ این درد جدایی وقتی به یاد دوستان و اقوامم می‌افتم که در شمال نوار غزه باقی مانده‌اند، بیش از پیش تعمیق می‌شود. این احساس گسستگی‌ همچون زخمی عمیق در دل من نشسته است و هر بار که به یاد آنها می‌افتم، این زخم دوباره باز می‌شود.

 

دلم برای دورهمی‌هایی که با اعضای خانواده داشتم، تنگ شده است. آن لحظات شیرین و پر از خنده، گفت‌وگوهایی که مثل دریایی از واژگان ما را در‌بر می‌گرفتند و مکالماتی که انگار تا بی‌نهایت کشیده می‌شدند، اکنون به یادگاری‌های دور و غیرقابل دسترس تبدیل شده‌اند. این لحظات، نه‌تنها نشانه‌ای از پیوندهای عاطفی ما بودند، بلکه نمایانگر یک زندگی پر از عشق و همبستگی بودند. اکنون، انگار جنگ همه آنها را از ما برای مدتی نامعلوم دریغ کرده ‌و ما را در دنیایی از تنهایی و اندوه رها کرده است.

 

زندگی در چادر، با تمام محدودیت‌ها و دشواری‌هایش، به من آموخته است که چگونه می‌توان با مشکلات کنار آمد. بااین‌حال، اینجا، در میان آوارگی، حس می‌کنم ‌هر روز به‌نوعی از خودم دور می‌شوم. دوری از خانه و خاطرات شیرین آن، به من یادآوری می‌کند که زندگی چقدر شکننده است و چگونه می‌تواند در یک لحظه تغییر کند. در این شرایط، من به یاد می‌آورم که عشق و امید می‌تواند حتی در تاریک‌ترین لحظات نیز وجود داشته باشد. هرچند ‌‌دور از خانه هستم، اما قلبم هنوز به آنجا متصل است و هر روز برای بازگشت به آنجا دعا می‌کنم.

 

امید به آینده

 

با وجود تمام‌ این چالش‌ها و دردها، هنوز هم امید در دل من زنده است. این امید، نیرویی است که مرا به جلو می‌برد و به من انگیزه می‌دهد تا نه‌تنها برای خودم، بلکه برای تمامی کسانی که در جست‌وجوی آرامش و امنیت هستند، بنویسم و مبارزه کنم. من به نوشتن ادامه می‌دهم؛ زیرا هر کلمه‌ای که بر روی کاغذ می‌نویسم، نمایانگر داستان‌ها، احساسات و رؤیاهایی است که هرگز فراموش نخواهند شد. امید دارم‌ روزی بتوانم دوباره به خانه‌ام برگردم و آن زیبایی‌ها و لحظات را از نو تجربه کنم. این امید، چراغی است که در تاریکی آوارگی، راه را برای من روشن می‌کند.

 

من آرامش را از طریق یافتن عزیزانم و برقراری تماس تلفنی با آنها می‌یابم. با‌این‌حال، همه این مسائل چیزی بیشتر از یک سایه در قیاس با گرمای واقعی که انسان‌ها باید تجربه کنند، نیستند. تماس‌های مجازی هرگز نمی‌توانند جایگزین صداهای خنده واقعی و آرامشی که افراد از کنار هم بودن آن را تجربه می‌کنند، شوند. این ارتباطات‌ هرچند برای حفظ پیوندها ضروری هستند، اما به نوعی حس کمبود و فقدان را تشدید می‌کنند.

 

در دل این آوارگی، میان ما اشتیاق زیادی برای حضور فیزیکی در کنار هم و کسب آرامش وجود دارد. صداهای شور و شوقی را که از شهر غزه می‌شنیدم، اکنون صرفا به یک خاطره تبدیل شده‌؛ مانند یک ملودی غم‌انگیز که در آسمان پخش شده است. هر بار که به دوستان و اعضای خانواده‌ام که هنوز در شمال نوار غزه سکونت دارند، می‌رسم، آنها از وضعیت فاجعه‌بار این منطقه صحبت می‌کنند. این مکالمات‌ علاوه بر ایجاد احساس غم و اندوه‌، ‌واقعیت‌های تلخی را نیز به تصویر می‌کشند که زندگی روزمره آنها را تحت تأثیر قرار داده است.

 

نسل‌کشی گسترده اسرائیل در این منطقه، سیلی از گرسنگی، بیماری و ویرانی را برای مردم به ارمغان آورده است. من آگاهانه از بحث درباره مواد غذایی نظیر مرغ، سبزیجات، میوه‌ها و بیسکویت اجتناب می‌کنم؛ زیرا این مواد ضروری به دلیل محاصره اسرائیل کمیاب شده‌اند و در‌صورتی‌که در دسترس باشند، ‌قیمت بالایی دارند و برای بسیاری از خانواده‌ها ‌خریداری آنها ممکن نیست‌. این واقعیت‌ها‌ نه‌تنها بر زندگی روزمره مردم تأثیر می‌گذارد، بلکه روحیه آنها را نیز تحت فشار قرار می‌دهد و امید را به چالش می‌کشد.

 

هر وقت با پدربزرگ و مادربزرگم، عموها و عمه‌هایم صحبت می‌کنم، آنها مکالمه‌شان را با این جمله خاتمه می‌دهند: «شما ان‌شاءالله بازخواهید گشت. ما نمی‌توانیم منتظر روزی باشیم که دوباره دور هم جمع شویم».‌ این جمله‌ نه‌تنها بیانگر امید آنان به بازگشت به زندگی عادی است، بلکه نشان‌دهنده پیوندهای عمیق خانوادگی و عشق بی‌پایانی است که در دل‌های ما وجود دارد. این امید، مانند نوری در تاریکی آوارگی، ما را به جلو می‌برد و به ما یادآوری می‌کند که هرچند ‌شرایط سخت است، اما عشق و همبستگی می‌تواند ما را متحد نگه دارد.

 

این تجربیات، هرچند تلخ، اما عمیقا آموزنده هستند و به من یاد می‌دهند ‌چگونه می‌توانم با وجود تمام چالش‌ها و دردها، همچنان به زندگی ادامه دهم. من به نوشتن ادامه می‌دهم؛ زیرا هر کلمه‌ای که بر روی کاغذ می‌نویسم، نمایانگر داستان‌ها، احساسات و رؤیاهایی است که هرگز فراموش نخواهند شد. امید دارم ‌روزی بتوانم دوباره به خانه‌ام برگردم و آن زیبایی‌ها و لحظات را از نو تجربه کنم. این امید، چراغی است که در تاریکی آوارگی، راه را برای من روشن می‌کند.

 

منبع قدرت

 

وقتی با دوستم سارا تماس می‌گیرم، از او می‌پرسم‌ چگونه در بحبوحه هرج‌ومرج فراوان خود را مشغول می‌کند؟ او پاسخ می‌دهد: «من سعی می‌کنم کتاب و قرآن بخوانم. با‌این‌حال، هر وقت صدای بمب یا موشکی را می‌شنوم، موجی از وحشت درونم را فرامی‌گیرد. من بیش از یک سال است که سعی می‌کنم با این حس مقابله کنم».‌ این کلمات او‌ نشان‌دهنده عمق درد و ترسش هستند و به من یادآوری می‌کنند که ما در چه شرایطی زندگی می‌کنیم.

 

ناراحتی او باعث می‌شود احساس ناتوانی کنم، ‌در عین حال، به او می‌گویم‌ قوی بماند. در پیام‌های صوتی‌اش‌ می‌گوید: «‌خیلی دلتنگت هستم هدی عزیز. واقعا دوست دارم تو را ببینم و یک دنیا حرف بزنیم. من مدام به عکس‌هایمان نگاه می‌کنم و یاد روزهای خوشی می‌افتم که در دانشگاه با یکدیگر تجربه کردیم. تو بازخواهی گشت ان‌شاءالله...». این کلمات او برای من منبع قدرت هستند و صبر و تحملم را بالا می‌برند.

 

برای سال‌ها، به دلیل محدودیت‌های اسرائیل، ما نتوانسته‌ایم بیت‌المقدس یا هر شهر دیگر اشغال‌شده از خاک‌ خود را ببینیم. اکنون، ما با محدودیت‌های جدی در بازدید از محل زندگی خود در شمال نوار غزه نیز روبه‌رو هستیم. انگار اسرائیل می‌خواهد ما را از گذشته و آینده جدا کند. با ایجاد محور نتساریم در مرکز نوار غزه، جدایی ما از شمال نوار غزه تحکیم می‌شود و این جدایی نه‌تنها فیزیکی بلکه عاطفی و روانی نیز هست.

 

دیوارهایی که ما را حبس می‌کنند، صرفا فیزیکی نیستند؛ آنها ‌موانع نامرئی را شامل می‌شوند که به احساس انزوا و ناامیدی ما دامن می‌زنند. من مدام درباره زندگی خارج از غزه فکر می‌کنم؛ آن سوی گذرگاه رفح. آیا مردم آن سوی مرز در رؤیاهای ما و مبارزات‌مان شریک هستند یا در واقعیتی زندگی می‌کنند که کاملا متفاوت از آن چیزی است که ما تجربه کرده‌ایم؟

 

این سؤالات ذهنم را مشغول کرده و به من یادآوری می‌کند‌ هرچند‌ ما در شرایط دشواری قرار داریم، اما همبستگی و ارتباط با عزیزان‌مان می‌تواند به ما قدرت بدهد. کلمات سارا و یادآوری لحظات خوب گذشته، به من انگیزه می‌دهد تا به آینده امیدوار باشم و برای بازگشت به خانه و زندگی عادی مبارزه کنم. این امید، همچون نوری در تاریکی، راه را برای من روشن می‌کند و به من یادآوری می‌کند که هرچند‌ فاصله و جدایی وجود دارد، اما عشق و دوستی می‌تواند ما را به هم نزدیک کند.

 

آوارگی و امید

 

هر روز، ‌با عدم قطعیت‌ها و محدودیت‌هایی جدی در زندگی‌ام در نوار غزه دست‌و‌پنجه نرم می‌کنم. دیگر انسان‌ها آزادی‌هایی دارند که من فقط می‌توانم آنها را در رؤیا تصور کنم. آوارگی، هم یک بار سنگین روی دوشم است و هم منبع الهام‌بخشی برای نوشتن و بیان احساساتم. درد جدایی از خانه، من را مُصر به نوشتن می‌کند تا خاطرات خانه را زنده نگه دارم.

 

همان‌طور که «رفعت الاریر»، استاد سابق ما در دانشگاه اسلامی غزه، زمانی گفت: «اگرچه سرزمین‌مان به‌طور فیزیکی اشغال شده، اما این سرزمین همچنان در یاد و قلب‌ ما زنده است».‌ این جمله‌ همواره در ذهنم طنین‌انداز است و یادآور پیوند عمیق ما با سرزمین‌مان است. متأسفانه، او در جریان یک بمباران نیروهای اسرائیلی در اواخر سال ۲۰۲۳ جان خود را از دست داد‌ و فقدانش نشان‌دهنده بهای سنگینی است که ما برای این پیوند می‌پردازیم.

 

اگرچه شاید دیوارها برای ما محدودیت‌هایی را ایجاد کنند، اما روحیه ما همچنان قوی است. این روحیه نه‌تنها از عشق به سرزمین و خانه‌مان ناشی می‌شود، بلکه از همبستگی و ارتباط با یکدیگر نیز سرچشمه می‌گیرد. امیدوارم موانع از جلوی راه ما‌ برداشته شوند و ‌بار دیگر بتوانیم در خیابان‌های غزه و دیگر شهرها آزادانه قدم بزنیم.

 

آرزو دارم روزی بتوانم بار دیگر دوستانم را در آغوش بگیرم و سفر به شهرهای اشغالی نظیر بیت‌المقدس را تجربه کنم. این آرزوها، نشانه‌ای از امید و اراده ما برای بازگشت به زندگی عادی و رسیدن به آزادی است.

 

تا آن روز، خاطراتم از خانه را زنده نگه خواهم داشت. این خاطرات‌ نه‌تنها به من قدرت می‌دهند، بلکه به من یادآوری می‌کنند که هرچند ‌‌شرایط سخت است، اما عشق و پیوندهای انسانی می‌توانند ما را به جلو هدایت کنند. من به نوشتن ادامه می‌دهم و هر کلمه‌ای که بر روی کاغذ می‌نویسم، نمایانگر داستان‌ها و احساساتی است که هرگز فراموش نخواهند شد. این نوشتن، همچون پلی است که مرا به خانه و به یادآوری زیبایی‌های گذشته متصل می‌کند.