|

بگذار اتم کارگر باشد نه سرباز

روسیه هسته‌ای

اگر امروز از مردم ایران بخواهند کشور روسیه را که همسایه شمالی‌مان است و باقی‌مانده از فروپاشی شوروی، با یک واژه یا یک ترکیب دو کلمه‌ای توصیف کنند، بیشتر مردم خواهند گفت: «روسیۀ هسته‌ای». این روزها در کنار گره‌خوردن نام روسیه با اوکراین و ولادیمیر پوتین، ترکیب دو واژه‌ای «روسیۀ هسته‌ای» بیش از هر چیز دیگری پربسامد است.

روسیه هسته‌ای

حسن فتاحی . احسان دستغیب

اگر امروز از مردم ایران بخواهند کشور روسیه را که همسایه شمالی‌مان است و باقی‌مانده از فروپاشی شوروی، با یک واژه یا یک ترکیب دو کلمه‌ای توصیف کنند، بیشتر مردم خواهند گفت: «روسیۀ هسته‌ای». این روزها در کنار گره‌خوردن نام روسیه با اوکراین و ولادیمیر پوتین، ترکیب دو واژه‌ای «روسیۀ هسته‌ای» بیش از هر چیز دیگری پربسامد است. برای نویسندگان این مقاله اما ترکیب دو واژه‌ای «روسیۀ هسته‌ای» معنای دیگری هم دارد که ریشه این مقاله به آن بازمی‌گردد. ما کتابی را با همین عنوان ترجمه کرده‌ایم و با زحمت بسیار توانسته‌ایم به مرحله انتشار برسانیم. امروز که در حال نوشتن این مقاله هستیم روزهای آغازین بهمن است و کتاب هنوز منتشر نشده، اما امید داریم هم‌زمان با انتشار این مقاله در سالنامه «شرق»، کتاب هم در بازار نشر توزیع شود.

 

 

آن روزها که مشغول ترجمه و ویرایش کتاب بودیم، به فکرمان رسید مقاله‌ای نوشته و کمی از فرازوفرود دانش هسته‌ای در روسیه بگوییم. جالب آنکه نویسندگان این مقاله هم به‌تنهایی و هم در کنار یکدیگر بارها با شهروندان روس‌ دیدار داشته و با آنان گفت‌وگو کرده‌اند. این گفت‌وگوها، درباره دانش بود و دیپلماسی؛ که به ترتیب تخصص نویسندگان است. در این مقاله که پیش‌روی خوانندگان سالنامه «شرق» است، گریزهایی هرچند کوچک، به آنچه در گذر سالیان از روس‌ها دیده‌ایم و شنیده‌ایم، خواهیم زد. اما باید پیش از هر چیزی به سه پرسش پاسخ دهیم؛ نخست اینکه چرا روسیه مهم است؟

روسیه در جهان امروز کشوری بااهمیت است و حتی پیش‌ازاین و در دوره شوروی هم کشوری به‌مراتب مهم‌تر بود. حتی پیش از شوروی و آن بُن‌گشت یا انقلاب کمونیستی-سوسیالیستی هم که دوره تزارها بود، این کشور با تمام خوب و بدی که داشت در جهان در جایگاه مهمی قرار داشت. روسیه در جایگاه پهناورترین کشور جهان و داشتن منابع بسیار آبی و انرژی و نیز منابع طبیعی، در کنار دسترسی داشتن به شمالگان، کشوری حائز اهمیت است. روسیه در دو قاره آسیا و اروپا گسترانیده شده است و عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد است. این کشور با 14 کشور جهان مرز مشترک دارد و در مقام مقایسه، مساحت روسیه‌ کنونی 10 برابر ایران است. روسیه پلی میان شرق و غرب است و از دارندگان عمده نفت و گاز در جهان. بنابراین این کشور در جهان نقش بی‌بدیلی دارد. پرسش بعدی که باید به آن پاسخ دهیم، این است که چرا روسیه هسته‌ای مهم است؟ پاسخ این است که روسیه جزء کشورهای دارای توانمندی هسته‌ای صلح‌آمیز و جنگی است. این کشور در درون مرزهای امروزی‌اش چندین واحد نیروگاهی هسته‌ای دارد و ورای مرزهایش چندین رآکتور روسی یا در حال کار هستند یا در دست احداث. از سوی دیگر این کشور پا‌به‌پای آمریکا جنگ‌افزارهای هسته‌ای ساخته و آنها را انبار کرده است. دو کشور روسیه و آمریکا بیشترین تعداد جنگ‌افزارهای هسته‌ای جهان را دارند که یک‌دهم تعداد هرکدام برای نابودی کره زمین در یک جنگ هسته‌ای تمام‌عیار کافی است.

درباره اینکه چرا روسیه هسته‌ای مهم است می‌توان ده‌ها صفحه مقاله نوشت، اما ما از آن عبور می‌کنیم و به پرسش مهم‌تری می‌پردازیم؛ اینکه چرا روسیه هسته‌ای برای ایران مهم است؟ این پرسش از دو پرسش بالا برای ما ایرانیان اهمیت بیشتری دارد. پاسخ خیلی کوتاه آن چنین است: زیرا روسیه‌ هسته‌ای مهم‌ترین شریک جمهوری اسلامی در حال حاضر است. پاسخِ کمی بلندتر این است که جمهوری اسلامی با روسیه هسته‌ای قرارومدارهای هسته‌ای و ناهسته‌ای دارد و امروز که ما در حال نگارش این مقاله هستیم، رئیس‌جمهور ایران، آقای پزشکیان چند روز پیش، توافق‌نامه (نامی که در برگردان فارسی به آن داده‌اند) راهبردی بلندمدت با روسیه را امضا کرده است. روسیه هسته‌ای برای ایران مهم است چون طرح‌های هسته‌ای ایران که پیش از انقلاب 1357 اساسا تنیده با بلوک غرب بود، به سمت روسیه گرایش پیدا کرد. در این مقاله قصد نداریم با جزئیات وارد این رابطه شویم، اما هر جا لازم باشد گریزی به آن خواهیم زد.

روسیه: سرزمین جنگ و برف

دوست روس فیزیک‌دانی داریم که جمله‌ای معروف دارد. او همیشه می‌گوید باید روسیه را با چشمانتان ببینید و با پاهایتان در این کشور بزرگ راه بروید تا آن را بشناسید. این حرف اگرچه شوخی است اما در دل خود این واقعیت را دارد که این کشور اگر برای ما ایرانی‌ها تلخی‌هایش بیش از شیرینی‌اش است، در دل مردمانش، به تاریخ بلندش سرافراز است. ما پیش از ورود به موضوع روسیه هسته‌ای می‌خواهیم بسیار کوتاه و فشرده از پیشینه این کشور بگوییم. تاریخ روسیه به‌عنوان یکی از پیچیده‌ترین و غنی‌ترین تاریخ‌های جهان در نظر گرفته می‌شود. تاریخ این سرزمین که شاید بشود نامش را سرزمین جنگ و برف نهاد، شامل دوره‌های گوناگونی از امپراتوری‌ها، بُن‌گشت‌ها یا انقلاب‌ها، دگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی و نیز پیشرفت‌های فناورانه و خفقان‌های هراس‌انگیز بوده است. این کشور در ادبیات و موسیقی بسیار پرمایه است و هنرمندان و نویسندگانش بسیار بلندآوازه بوده‌‌اند. آغاز تاریخ روسیه را می‌توان سده نهم میلادی و تأسیس نخستین دولت دانست. تاریخ روسیه به‌مراتب قدیمی‌تر از سده نهم میلادی است، اما تأسیس نخستین دولت متحد روسی را می‌توان به این دوره نسبت داد. از این منظر ایران قدمتی به‌مراتب کهن‌تر دارد. تاریخ پرفرازونشیب روسیه با سکونت قبایل اسلاو در منطقه‌ای که امروزه شامل اوکراین و روسیه است، آغاز می‌شود. این سرزمین پهناور شاهد تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی بوده که مسیر تکامل آن را شکل داده است. در قرن نهم میلادی، نخستین دولت متحد روسی با نام «کیوان روس» توسط وایکینگ‌ها تأسیس شد.

این دولت در قرن دوازدهم به چندین شاهزاده‌نشین تقسیم شد، که زمینه را برای آسیب‌پذیری در برابر تهاجمات خارجی فراهم کرد. قرن سیزدهم شاهد یورش ویرانگر مغول‌ها به رهبری چنگیزخان و سپس نوه‌اش باتوخان بود. این حمله که در سال 1237 میلادی آغاز شد، ویرانی گسترده‌ای برای روسیه به همراه داشت. دوره استیلای مغول‌ها که حدود دو قرن به طول انجامید، تأثیرات عمیق فرهنگی و سیاسی بر ساختار جامعه روسیه گذاشت. قرن پانزدهم نقطه عطفی در تاریخ روسیه محسوب می‌شود. با ظهور دوک‌نشین مسکو، روند یکپارچگی سرزمین‌های روسی آغاز شد. ایوان سوم (1440-1505)، معروف به ایوان کبیر، نقش کلیدی در این فرایند ایفا کرد. او با گسترش قلمرو خود و سه برابر کردن وسعت آن، پایه‌های روسیه مدرن را بنا نهاد. ایوان سوم همچنین با اعلام استقلال از مغول‌ها و خودداری از پرداخت باج، راه را برای شکست نهایی اردوی زرین هموار ساخت. در 16 ژانویه 1547، ایوان چهارم، معروف به ایوان مخوف، در 16 سالگی به‌عنوان نخستین تزار روسیه تاج‌گذاری کرد. دوران حکومت او با گسترش سرزمینی و تحولات عمیق اجتماعی همراه بود. ایوان مخوف با اصلاحات گسترده و درعین‌حال اقدامات خشونت‌آمیز، چهره‌ای متناقض در تاریخ روسیه به‌جای گذاشت. پس از مرگ ایوان مخوف در سال 1584، روسیه وارد دوره‌ای از بی‌ثباتی شد که به «عصر مشکلات» معروف است. این دوره با جنگ‌های داخلی، مداخلات خارجی و بحران‌های اقتصادی مشخص می‌شود.

تاریخ پرفرازونشیب روسیه، از قبایل پراکنده اسلاو تا ظهور امپراتوری قدرتمند تزاری، نشان‌دهنده توانایی این سرزمین در غلبه بر چالش‌های داخلی و خارجی و تبدیل‌شدن به یکی از بازیگران اصلی صحنه جهانی است. در دمدمه‌های سده هفدهم خاندان رومانوف به قدرت رسید و حدود 300 سال بر روسیه حکمرانی کرد. در این دوره روسیه به‌تدریج به یک امپراتوری بدل گشت و با رهبری تزارهایی مانند پتر کبیر و کاترین بزرگ، اصلاحات گسترده‌ای را در زمینه استیلای نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاست خارجی به خود دید. سده نوزدهم در روسیه شاهد ظهور جنبش‌های اجتماعی و سیاسی بود که خواهان اصلاحات و آزادی‌های بیشتر بودند. این روند در نهایت به وقوع دو انقلاب مهم در سال 1917 انجامید. انقلاب فوریه و به دنبال آن انقلاب اکتبر، منجر به سقوط امپراتوری رومانوف و تأسیس جمهوری شوروی شد.

دوره پس از انقلاب، که به دوران حکومت بلشویک‌ها معروف است، با جنگ داخلی خونینی همراه بود. ارتش سرخ به رهبری بلشویک‌ها با نیروهای ضدانقلاب یا «سفیدها» به نبرد پرداخت و در نهایت پیروز شد. این دوره همچنین شاهد تحولات عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود. به‌رغم مشکلات فراوان، اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های بعد به یکی از دو ابرقدرت جهانی تبدیل شد. این کشور در جنگ جهانی دوم نقش بسیار مهمی ایفا کرد. شوروی با وجود متحمل شدن تلفات و خسارات گسترده، توانست به‌عنوان یکی از پیروزمندان اصلی جنگ ظاهر شود. پس از جنگ، شوروی به گسترش نفوذ خود در آسیا و اروپا ادامه داد و به قدرتی جهانی تبدیل شد. اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1980 با بحران‌های عمیق سیاسی و اقتصادی مواجه شد که ریشه در ناکارآمدی ساختاری و فکری نظام حاکم داشت. عدم درک واقعیت‌های زیستی در حکمرانی و اصرار بر استبداد و خودکامگی، این بحران‌ها را تشدید کرد. تولید ناخالص داخلی شوروی در اواخر دهه 80 میلادی به نصف تولید ناخالص داخلی ایالات متحده رسید. هزینه‌های گزاف حضور و جنگ در افغانستان و عقب‌ماندگی شدید فناوری موجب ضعف در توان صنعتی و کاهش شدید درآمد کشور شد. بدهی خارجی شوروی نیز به‌شدت افزایش یافت و سقوط قیمت جهانی نفت در سال 1986 فشار مضاعفی بر اقتصاد وارد کرد. تلاش‌های میخائیل گورباچف برای اصلاح نظام سیاسی و اقتصادی شوروی چون دیرهنگام بود، با شکست مواجه شد. برخلاف چین که توانست با حرکت تدریجی به سمت اقتصاد بازار از بروز بحران جلوگیری کند، شوروی در انجام اصلاحات ناکام ماند.

در نهایت، این بحران‌های ساختاری منجر به فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر شوروی در 26 دسامبر 1991 شد. گورباچف در 25 دسامبر استعفا داد و پرچم شوروی از کرملین پایین کشیده شد. این رویداد به  70 سال حاکمیت تک‌حزبی الیگارشی کمونیستی در شوروی پایان داد و بوریس یلتسین به‌عنوان رئیس فدراسیون روسیه قدرت را به دست گرفت. پس از فروپاشی با گذر چند سال ناآرامی، روسیه به‌عنوان کشوری مستقل و اندکی دموکراتیک شکل گرفت. روسیه پساشوروی با دشواری‌های اقتصادی و سیاسی زیادی روبه‌رو بود و ولادیمیر پوتین، رهبر امروزی آن، به‌عنوان رئیس‌جمهور و سپس نخست‌وزیر به روسیه خدمت کرد و در بازسازی و تقویت قدرت روسیه در جهان نقش مهمی ایفا کرد. پوتین کماکان سکان‌دار بدون رقیب در روسیه است. تاریخ روسیه با تمام فرازوفرودهایش، حکایت از کشوری با هویت فرهنگی غنی و اثربخشی زیاد بر تاریخ جهان دارد.

نخستین گام‌های هسته‌ای

نخستین گام‌های هسته‌ای‌شدن روسیه به اوایل دهه 1940 بازمی‌گردد. لازم است این توضیح را بدهیم که در شوروی پیش از این زمان، دانش هسته‌ای پا گرفته بود. یعنی در دانشگاه‌ها و مؤسسه‌های شوروی فیزیک‌دانان هسته‌ای وجود داشتند که مشغول پژوهش بودند. اما فرایند هسته‌ای‌شدن شوروی، در بزرگ‌مقیاس، به دوره جنگ جهانی دوم و اوایل دهه 1940 بازمی‌گردد. روس‌ها هم‌زمان در جنگ با چندین کشور به دنبال گسترش فناوری‌های ارتشی-جنگی خود بودند. در آن‌سو آمریکا پروژه منهتن را که یک برنامه تحقیقاتی و توسعه‌ای محرمانه در طول جنگ جهانی دوم با هدف ساخت اولین سلاح‌های هسته‌ای بود و در نهایت منجر به تولید و استفاده از بمب‌های هسته‌ای در هیروشیما و ناگاساکی در سال 1945 شد، اجرا می‌کرد و در این‌سو شورویِ درگیر جنگ با زمامداری استالین، به دنبال برنامه هسته‌ای جنگی بود. شوروی به دنبال مقابله با چیزی بود که خودش آن را تهدیدات غرب و آمریکا می‌خواند. در سال 1940 گروهی از دانشمندان شوروی به رهبری ایگور تام،‌ فیزیک‌دان برنده جایزه نوبل، پژوهش‌های خود را در زمینه انرژی هسته‌ای ‌آغاز کردند. این پژوهش‌ها به دنبال کشف ظرفیت‌های انرژی هسته‌ای و کاربردهای جنگی-ارتشی آن بود. پس از پایان جنگ جهانی دوم و با توجه به موفقیت آمریکا در آزمایش بمب هسته‌ای در دو شهر ژاپنی هیروشیما و ناگاساکی، شوروی بر برنامه خود شتاب بخشید.

در سال 1946 پروژه هسته‌ای یکی از اولویت‌های اصلی شوروی شده بود و این کشور با کمک دانشمندان و مهندسان خودش و نیز کسانی که از دیگر کشورها جمع کرده بود، از جمله دانشمندان آلمان نازی، به‌سرعت در زمینه هسته‌ای پیشرفت کرد. و به سمت غنی‌سازی اورانیوم و توسعه فناوری‌های لازم برای ساخت جنگ‌افزار هسته‌ای قدم برمی‌داشت. این کشور که در همان زمان از زخم‌ها و مشکلات عدیده اقتصادی رنج می‌برد و مردمانش در سختی مالی و خانه‌های کبریتی زندگی می‌کردند، برای پروژه‌هایی همچون هسته‌ای و فضایی هزینه‌های هنگفتی صرف کرد و در نهایت به تاریخ 29 آگوست 1949 در منطقه‌ای در قزاقستان کنونی نخستین آزمایش هسته‌ای‌اش را انجام داد. این آزمایش هسته‌ای برای شوروی دستاوردی بزرگ به شمار می‌رفت و تصور رهبران کرملین این بود که ترازمندی و توازن قوا در جنگ سرد برقرار شده و اعتبار هسته‌ای بین‌المللی لازم را کسب کرده‌اند و مسکو توان بازدارندگی‌اش در برابر غرب را فزونی بخشیده است. در دهه‌های 1950 و 1960 شوروی به گسترش زرادخانه‌های هسته‌ای خود ادامه داد. در دل جنگ سرد این کشور با تمام تنگناهایی که داشت، منابع ملی و مالی زیادی را صرف آزمایش‌های هسته‌ای جوّی و زیرزمینی کرد و یکی از غول‌های هسته‌ای جهان شد. شوروی به توسعه موشک‌های هسته‌ای، پرتابیک یا بالیستیک و نیز ساخت بمب هیدروژنی پرداخت. بمب هیدروژنی نوعی از بمب هسته‌ای است که از سازوکار شکافت و گداخت استفاده می‌کند.

آمریکا و شوروی پا‌به‌پای هم در هماوردی هسته‌ای- موشکی پیش رفتند و در نهایت کار به بحران موشکی کوبا به سال 1962 کشید. پس‌از این بحران، دو ابرقدرت متوجه خطرات ناشی از رویارویی هسته‌ای شدند و تلاش‌هایی برای تنش‌زدایی آغاز کردند. از جمله این اقدامات می‌توان به ایجاد خط ارتباطی مستقیم بین مسکو و واشنگتن (خط قرمز) و امضای یک‌سری توافق‌نامه‌ها برای کاهش تنش‌های میان دو کشور اشاره کرد. این تلاش‌ها منجر به بهبود روابط آمریکا و شوروی برای چندین سال شد. در دوره گورباچف، شوروی و آمریکا پیمان‌هایی را درباره کاهش تهدیدات متقابل و تعهد به کاهش ظرفیت‌های هسته‌ای-ارتشی امضا کردند. اگر از روس‌های متعصب بپرسید که آیا این کار گورباچف درست بود یا نادرست، خواهند گفت: خیانت به کشور بود. در روسیه آن زمان کسانی بودند که مذاکره با آمریکا و غرب را از مذاکره با شیطان بدتر می‌پنداشتند. اما گورباچف می‌دانست خزانه دولت پهناور شوروی ته کشیده است و اقتصاد فلج شده. او می‌دانست این روند به نفع شوروی نیست و باید به این‌همه هزینه‌کردن‌های بیهوده پایان داد. به همین دلیل دست دوستی به سمت غرب دراز کرد.

او در داخل کشور هم سیاست‌های شفافیت سیاسی و اقتصادی را پیش گرفت؛ اما افسوس که دیر شده بود و سرطان ناکارآمدی و بی‌کفایتی شاکله سیاسی و حکمرانی شوروی را درنوردیده بود تا پیکره پوسیده شوروی ناگهان فروبپاشد. پس از فروپاشی شوروی به سال 1991 روسیه به‌عنوان جانشین شوروی، پایش زرادخانه هسته‌ای برجای‌مانده از شوروی را برعهده گرفت. در این دوره اگرچه روسیه تا مغز استخوان با بحران مالی و سیاسی روبه‌رو بود؛ اما انگیزه‌های هسته‌ای خود را حفظ کرد و یکی از قدرت‌های هسته‌ای جهان باقی ماند. روسیه به امضاهای توافق‌نامه‌های بین‌المللی همچون استارت یک و ان‌پی‌تی پایبند ماند و از آن خارج نشد. اگرچه در سال‌های اخیر به نوسازی و نوین‌سازی زرادخانه‌های هسته‌ای‌اش پرداخت و این روند هنوز هم ادامه دارد. جان کلام اینکه برنامه هسته‌ای شوروی هم بر سرزمین خودش، هم بر ایران، هم بر غرب و هم بر سیاست‌های جهانی، چه در دوره جنگ سرد و چه پس از فروپاشی اثر ژرفی داشت و این اثرگذاری، چه سازنده و چه ویرانگر ادامه دارد.

کورچاتُف: مرگ نابهنگام یک دانشمند

نمی‌شود از برنامه هسته‌ای شوروی سخن گفت و به دانشمند بلندآوازه‌ای همچون ایگور کورچاتف اشاره نکرد. اگر نام او را در اینترنت جست‌وجو کنید،‌ مردی را با ریشی بلند خواهید یافت؛ گویی یکی از عارفان سده‌های پیشین است. ایگور کورچاتف دانشمند نام‌آور هسته‌ای شوروی بود که به تاریخ 12 ژانویه 1903 زاده شد و به تاریخ 7 فوریه 1960 چشم از جهان فروبست. او را با کمی چشم‌پوشی از دیگران می‌توان بنیادگذار برنامه هسته‌ای شوروی نامید. او در کنار ساخاروف نقشی کلیدی در توسعه فناوری هسته‌ای و ساخت بمب هسته‌ای شوروی ایفا کرد. او درسش را با مهندسی کشتی‌سازی آغاز کرد، سپس به فیزیک هسته‌ای رو آورد. در دانشگاه‌های گوناگونی ازجمله دانشگاه دولتی کریمه و مؤسسه فیزیک ایوفه درس خواند. در نهاد خود مدیری توانمند بود. زندگی ایگور کورچاتف را می‌توان به سه دوره بخش‌بندی کرد؛ بخش اول کورچاتف جوان است که گمان می‌کند با ساختن بمب هسته‌ای برای شوروی، خدمتی بزرگ کرده است و مانع یورش جهان غرب خواهد شد. او از مردان رده اول برنامه هسته‌ای-ارتشی شوروی بود و بسیار خوش درخشید. کار کردن در ساختار شوروی با آمریکا بسیار تفاوت داشت و هنوز هم دارد. در شوروی علاوه بر فشار ساختار ایدئولوژیک، کمبود منابع مالی-ابزاری همواره مسئله‌ای اساسی بود که در هر جایی متجلی می‌شد. چه زمانی که بخت‌برگشتگان زندان‌های مخوف گولاگ ناچار بودند با ساده‌ترین ابزارها کارهای صنعتی انجام دهند و چه زمانی که برگزیدگان دانشی و فنی درصدد بودند کارهای صنعتی-رقابتی انجام دهند.

راهگشا همیشه نبوغ و اراده بود که کورچاتف داشت. کورچاتف پس از انجام آزمایش‌های هسته‌ای و فروکش کردن عطش هماوردی با آمریکا، با هوش و استعدادی که داشت دریافت صنعت هسته‌ای می‌تواند نه برای ویرانی که برای آبادانی به کار گرفته شود. اینجا بخش دوم زندگی کورچاتف شکل می‌گیرد. او در قامت مدیری توانا روسیه را به سمت استفاده بهینه از انرژی هسته‌ای و رویکردهای انسانی-صلح‌آمیز هدایت کرد. نگره‌ او چنین بود که روسیه به سمت تولید برق کم‌هزینه برود تا روند توسعه را طی کند. بخش سوم زندگی دانش‌محور کورچاتف را می‌توان «کورچاتف دانشمند» نامید. او در این گام از زندگی‌اش نگره‌ای بلندپروازانه داشت و به تولید انرژی از گداخت هسته‌ای می‌اندیشید. امروزه تولید انرژی از گداخت هسته‌ای یکی از مهم‌ترین پروژه‌های بین‌المللی به شمار می‌رود. کورچاتف از زمانه خود جلوتر بود و هفتادسال پیش به گداخت می‌اندیشید. او پس از فروکش کردن جنگ جهانی دوم و آزمایش‌های هسته‌ای-ارتشی، به تفکر درباره پیامدهای اخلاقی توسعه جنگ‌افزارهای هسته‌ای گرایش پیدا کرد و در آن خفقانی که کسی جرئت نفس‌کشیدن نداشت، از کاهش تولید سلاح‌های هسته‌ای می‌گفت. مرگ کورچاتف زودهنگام بود. او در اثر یک سانحه هسته‌ای دچار آسیب شد و چند سال پس‌ از آن در 7 فوریه 1960 در مسکو چشم از جهان فروبست.

جوخه‌های مرگ برای فیزیک‌دانان

در تاریخ شوروی چیزهای غریب کم نیستند. شاید باورش دشوار باشد، اما در شوروی و پس از انقلاب کمونیستی و به‌ویژه در دوره استالین،‌ دانشمندان درجه‌یک زیادی را سربه‌نیست کردند. آنها را به جوخه‌های مرگ سپردند و به قول خودشان اعدام انقلابی کردند. زمانی شوروی و اقمارش یک‌چهارم مهندسان دنیا و یک‌دهم فیزیک‌دانان دنیا را داشتند؛ اما خشونت عریان و مغزهای زنگ‌زده جزم‌اندیش برخی از بهترین مهندسان و فیزیک‌دانان را روانه مرگ یا گولاگ کرد. این موضوع فقط درباره فیزیک‌دانان هسته‌ای و فقط مربوط به دوره استالین هم نبود. 

برای نمونه الکساندر فریدمان که کیهان‌شناسی نامور بود و توانسته بود برای معادلات اینشتین راه‌حل بیابد، با حکومت کمونیستی درگیر بود و مرگش هم به روایتی در هاله‌ای از ابهام تنیده شده است. ژرژ گاموف که او هم کیهان‌شناسی بود که از شوروی به آمریکا گریخت و نمونه‌هایی از این دست بسیار است. نه‌فقط فیزیک‌دان که حتی نویسنده‌ای همچون الکساندر سولژنتسین هم از تیر دستگیری و انتقال به گولاگ مصون نماند. نکته اینجاست که سولژنتسین زمانی دستگیر شد که در جبهه جنگ برای کشورش می‌جنگید و به دلیل خوانده‌شدن نامه‌اش توسط خبرچین‌ها دستگیر و روانه گولاگ شد. روایت خواندنی گولاگ را می‌توانید در کتاب سترگ او با نام «مجمع‌الجزایر گولاگ» بخوانید. 

در شوروی اگر کسی اندیشه‌اش کمی با دیدگاه‌های کمونیستی-سوسیالیستی زاویه می‌داشت، حتی اگر فیزیک‌دان نام‌بردار هسته‌ای بود یا فضانورد، به‌راحتی با خطر مرگ و تبعید مواجه می‌شد. در گزینش افراد، سرسپردگی و تعهد به حزب از تخصص و تبحر به‌مراتب  مهم‌تر بود.

ساخاروف: در کشاکش آزادی و استبداد

شاید در کل پهنه شوروی فروپاشیده پیشین، کسی به‌اندازه آندره‌ئی ساخاروف در موضوع هسته‌ای معروف نباشد. ساخاروف مرد بزرگی بود و نام بزرگی نیز دارد، هم در شوروی و هم در خارج از آن. نوشتن از ساخاروف در چند خط کار سختی است زیرا او آن‌چنان زندگی پرفرازوفرودی داشت که باید خاطرات هزار صفحه‌ای‌اش را مطالعه کرد تا دریافت آنچه در لایه‌های پنهان شوروی می‌گذشته، چه بوده است. در این مقاله ما به گوشه‌هایی از زندگی ساخاروف اشاره خواهیم کرد؛ زیرا تاریخ هسته‌ای شوروی بدون ساخاروف وجود خارجی ندارد. بخش اول زندگی ساخاروف دوره‌ای است که مدرسه رفته و درس خوانده است. پدرش آموزگار فیزیک بود و ساخاروف در خاطراتش از نقش وی در بالندگی فکری‌اش بارها سخن گفته است. بخشی از دوره درسی ساخاروف هم‌زمان با جنگ جهانی دوم رقم می‌خورد و او در این دوره در یک کارخانه مشغول بود و این باور در ذهنش نقش بسته بود که باید از کشورش در برابر هجوم بیگانگان مراقبت کند. آندره‌ئی ساخاروف پس از جنگ به فیزیک می‌گراید و به گروه کاری ایگور تام می‌پیوندد. ایگور تام، فیزیک‌دان برجسته شوروی در آن زمان بود. ساخاروف در خاطراتش اشاره می‌کند که در ابتدا چقدر خواندن زبان انگلیسی برایش دشوار بود و درعین‌حال چقدر از خواندن فیزیک کوانتومی شگفت‌زده شده بود. روایت رویارویی ساخاروف و فیزیک کوانتومی خواندنی است. بارها و بارها مرور می‌کرده تا اینکه جرقه‌ای در ذهنش زده شود. از آموختن آنچه می‌خوانده چنان ذوق‌زده می‌شده گویی اینکه خودش برای نخستین بار است که آن مفاهیم یا بِگِرت‌های دانشی کوانتوم را کشف کرده است. ساخاروف آرام‌آرام با نبوغی که داشت به سمت فیزیک هسته‌ای می‌رود و وارد پروژه بمب هسته‌ای شوروی می‌شود. او در آن بازه زمانی جوان بود و جویای نام. ورای آن گمان می‌کرد با بمب هسته‌ای می‌تواند به کشورش خدمت کند.

خودش در کتاب خاطراتش جمله‌ای ماندگار دارد. او می‌گوید: گمان می‌کردم با ساخت بمب هسته‌ای به کشورم خدمت می‌کنم اما بعدتر دریافتم با حقیقت است که می‌توان کشور را پابرجا نگه داشت. ساخاروف وارد گروه کاری کورچاتف شد. آنها با یکدیگر دوستان خوبی بودند. در این بازه زمانی، اگرچه مردم شوروی در فلاکت اقتصادی زندگی می‌کردند،‌ ساخاروف و دوستانش که مشغول پروژه هسته‌ای بودند در شهرهای بسته‌ای زندگی می‌کردند که به لحاظ مالی و رفاهی زندگی‌ای بسیار بالاتر از مردم عادی داشتند. بد نیست به این موضوع اشاره کنیم که حتی همین شهرهای بسته که برای برنامه‌های هسته‌ای و فضایی در شوروی ساخته شده بود، قیاس‌پذیر با همتایان آمریکایی‌‌شان نبود. آمریکا هم برای پروژه منهتن شهر بسته داشت. ساخاروف با همسر اول و فرزندانش در شهر بسته زندگی می‌کرد و درگیر ساخت بمب هسته‌ای هیدروژنی بود. این نکته را باید یادآوری کنیم که ساخاروف مغز دانشی طرح بود، همانند اوپنهایمر در پروژه منهتن. پروژه اساسا در سلطه ارتش بود و ژنرال‌های ارتش سرخ آن را پیش می‌بردند. شاهد بر این مدعا خاطره‌ای است که ساخاروف در کتابش آورده است؛ روزی در یک نشست که فیزیک‌دانان و مهندسان و فرماندهان ارتش سرخ حضور داشتند، او می‌گوید: ای‌کاش آزمایش‌های هسته‌ای-نظامی فقط در حد آزمایش بماند و محدود شود و هرگز در جهان واقعی و در جنگ استفاده نشود.

ناگهان ژنرالی خطاب به ساخاروف می‌گوید: سرت به کار خودت باشد و در کار بزرگ‌ترها دخالت نکن. ساخاروف و همکارانش به سال 1953 بمب هسته‌ای هیدروژنی را آزمایش کردند و با این کار غرب را در نقطه‌ای قرار دادند که به آن «لحظه اسپوتنیک» می‌گویند. لحظه اسپوتنیک برگرفته از آن لحظه‌ای است که شوروی مدارگرد اسپوتنیک را به مدار زمین فرستاد و آمریکایی‌ها دچار شوک شدند. ساخاروف علاوه بر مهندسی هسته‌ای-ارتشی، در کیهان‌شناسی و فیزیک ذرات بنیادی هم کارهای پژوهشی انجام داده است. بخش اول زندگی ساخاروف را می‌توان «ساخاروف در قله» نامید. بخش دوم را باید «ساخاروف در تبعید» نامید. در این بازه زمانی، درحالی‌که سن ساخاروف آرام‌آرام بالا می‌رفت و پخته‌تر می‌شد، درمی‌یافت شوروی با بحران‌های درونی، بیشتر درگیر است تا چالش‌های خارجی. او کم‌کم زبان به انتقاد گشوده بود و حالا دیگر ایگور کورچاتف و ایگور تام نبودند تا پشتیبانش باشند. از وضعیت حقوق بشر و از آزمایش‌های هسته‌ای-نظامیِ متوالی انتقاد می‌کرد. کوتاه سخن اینکه نخست شغلش و ارتباطاتش از او ستانده شد و در نهایت او را به شهری سرد و دورافتاده تبعید کردند.

او که پیش‌تر همسر اولش را از دست داده بود در روزهای سخت تبعید، چراغی در دلش روشن شد. با زنی آشنا شد که گویی گم‌گشته‌اش بود. یلینا بونر همان همسری بود که به روح و جسم ساخاروف جانی دوباره و امیدی تازه دمید. ساخاروف، مردی که بمب هسته‌ای-هیدروژنی شوروی را ساخته بود، حالا در شهری سرد و کوچک، بدون ارتباط با جهان خارج، در تبعید بود. این همان چهره واقعی شوروی بود که ساخاروف همواره می‌گفت: اگر می‌خواهید ببینید کشوری نزد دیگر کشورها تا چه اندازه احترام دارد، ببینید آن کشور به مردم خودش چقدر احترام می‌گذارد. ساخاروف در تبعید مشغول نوشتن بود و به‌سختی درگیر فیزیک نظری. یادمان نرود که در آن دوره درهای شوروی آهنین بود و بسته؛‌ خاطرات ساخاروف را با کمک یلینا به خارج از مرزها بردند و در آنجا منتشر کردند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه بخش سوم زندگی ساخاروف آغاز شد. میخائیل گورباچف با برنامه‌های اصلاحاتی‌اش معروف به پرسترویکا و گلاسنوست به بالاترین مقام حکومتی شوروی رسید و توانست ساخاروف را آزاد کند.

این‌طور گفته‌شده که به ساخاروف زنگ زد و گفت: آپارتمان شما در مسکو آماده است، به خانه برگردید. ساخاروف با آن شهرتی که داشت به مسکو بازمی‌گردد و کوشندگی‌اش برای حقوق شهروندی و حقوق انسانی در شوروی را در دوره گورباچف دنبال می‌کند؛ اما ناگهان در یک روز سرد زمستانی در مسکو، دو هفته مانده به آغاز سال نو، در 14 دسامبر 1989 چشم از جهان فرومی‌بندد. برای ساخاروف مراسمی رسمی برگزار شد. ساخاروف همانند همتای آمریکایی‌اش رابرت اُپنهایمر، نابغه بود و با وجود کار بزرگی که برای کشور انجام داده بود، رنج بسیار کشید. رنجی که سیاست‌مداران مکار و نظامیان کوته‌فکر بر او تحمیل کردند. پس از مرگ ساخاروف، همسر و همدمش یلینا، صدای رسای او شد و به چهار گوشه دنیا سفر کرد. کتاب‌هایش به زبان‌های دیگر ترجمه شدند و بیش‌ازپیش جهان او را شناساند. مردی که فیزیک هسته‌ای را به حقوق انسانی گره ‌زده بود. در غرب جایزه‌ای با نام ساخاروف تدارک دیدند و به کسانی که در زمینه حقوق بشر کنشگر هستند این جایزه را اعطا می‌کنند. گاهی فرد برگزیده شایسته است و گاهی افسوس‌مندانه آن فرد نه دغدغه حقوق بشر که در نهان و نهاد خود دغدغه قدرت دارد. این موضوع درباره جایزه صلح نوبل هم پابرجاست.

چرنوبیل: میخی بر تابوت شوروی

جهانِ صنعت هسته‌ای، جهان ایمنی است و در برابر این‌همه نیروگاه هسته‌ای که در دنیا وجود دارد، حوادث هسته‌ای سخت، انگشت‌شمارند. البته در این میان آزمایش‌های هسته‌ای-ارتشی را نادیده می‌گیریم. چرنوبیل را بی‌اغراق می‌توان بدترین حادثه هسته‌ای جهان نامید. البته این موضوع مختص شوروی نیست و چندین سال پیش در فوکوشیمای ژاپن هم یک حادثه هسته‌ای روی داد. هرچند رویکرد ژاپن و شوروی اصلا یکسان نبود. شوروی پنهان‌کاری می‌کرد و ژاپن لااقل در مرحله مهار بحران، با نهادهای بالادستی همچون آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همکاری خوبی داشت. به چرنوبیل بازگردیم. فاجعه چرنوبیل در میانه جنگ ایران و عراق، به تاریخ 26 اِپریل 1986 در نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل واقع در اوکراین امروزی رخ داد. جالب اینکه بعد از یورش نظامی روسیۀ پوتینی به اوکراینِ زیر فرمان زلنسکی، حفاظت از این نیروگاهِ فروپاشیده به یکی از دغدغه‌های جهانی بدل شد.

اگر از پژوهشگران تاریخ شوروی بپرسید چه عواملی در سقوط شوروی نقش داشت، بی‌شک یکی از آنها را فاجعه چرنوبیل می‌دانند که پیامد‌های سختی بر سیاست و زیست‌بوم و اقتصاد شوروی به بار آورد. فاجعه چرنوبیل به دلیل ترکیبی از ایرادهای طراحی در رآکتورهای آر.بی.ام.کی و نیز خطاهای نیروهای فنی اتاق کنترل رآکتور در طول یک آزمایش ایمنی ایجاد شد. رآکتور یک تنش را تجربه کرد و سبب انفجارهایی در قلب رآکتور شد. انفجار سبب پراکنده شدن مقدار بسیار زیادی مواد پرتوزا در جو زمین شد. نخستین واکنش فوری دولت ایجاد کمیته بحران بود. البته قبل از آن آتش‌نشانان که نمی‌دانستند انفجار و آتش‌سوزی ناشی از انفجار هسته‌ای با انفجار ناشی از مواد دیگر متفاوت است، بدون تجهیزات ایمنی به ساختمان نیروگاه و رآکتور شماره چهار اعزام شدند و به دلیل پرتوگیری بسیار زیاد دچار مرگ و بیماری شدند. کمیته بحران تشکیل شد و شوروی نخست می‌خواست با پنهان‌کاری سروته ماجرا را به هم بدوزد، اما شدنی نبود؛ زیرا در کشورهای همسایه شوروی آشکارسازهای هسته‌ای مانند ناقوس کلیسا به صدا درآمده بودند. پیامدهای زیست‌بومی چرنوبیل شدید و درازمدت بود. این انفجار تقریبا 400 برابر بیش از بمب هسته‌ای هیروشیما مواد خطرناک پرتوزا آزاد کرد. بیشترین آسیب برای منطقه‌ای با شعاع 30-40 کیلومتری نیروگاه بود که هنوز هم خالی از سکنه است. انتشار ایزوتوپ‌های پرتوزا ازجمله ید-131، سزیم-137، استرانسیوم-90، مناطق وسیعی از زمین و آب‌وهوا را آلوده کرد. دُشامدهای چرنوبیل به‌تندی در اروپا گسترش یافت. سوئد و فنلاند و دانمارک و حتی بریتانیا از آن مصون نماندند.

آلودگی هسته‌ای ناشی از چرنوبیل چنان بود که شهر پریپیات که چرنوبیل در کنار آن ساخته شده بود، به شهر ارواح بدل گشت. اثرات بلندمدت بر زیست‌بوم محلی پیچیده بود. درحالی‌که بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری در اثر پرتوهای مرگبار آسیب دیدند، برخی پژوهش‌ها نشان داده که گونه‌هایی از حیوانات به حیات‌وحش آنجا در نبود انسان بازگشته‌اند. پیامدها و اثرات بهداشتی چرنوبیل با هزاران نفر از شهروندان پرتودیده با دُز بالا، چشمگیر بود. فوری‌ترین اثرات سلامتی شامل بیماران با پرتوگیری زیاد مربوط به کارگران نیروگاه و آتش‌نشانان بود. در طول سال‌های سپری‌شده سرطان‌ها ازجمله سرطان تیروئید در منطقه افزایش یافت و مرگ‌ومیر را شتاب بخشید. سازمان جهانی بهداشت بارها تأکید کرده که پیامدهای چرنوبیل کماکان ادامه دارد. پیامدهای اقتصادی چرنوبیل نه‌فقط بر همان منطقه اثر ویرانگر داشت بلکه کل اقتصاد کمرشکسته شوروی در آن‌ سال‌ها را بحران‌زده کرد. هزینه‌های فاجعه شامل جادادن به صدهزار نفر بود که برخی بیمار بودند. همچنین هزینه‌های آلودگی‌زدایی و آواربرداری و مهار پراکندگی پرتوی آن‌قدر زیاد بود که سبب شد حکومت شوروی بودجه خیلی جاها را کم کند تا به چرنوبیل اختصاص دهد.

یادمان نرود که شوروی در همین زمان‌ها در باتلاق افغانستان هم گیر کرده بود. بار اقتصادی بلندمدت چرنوبیل بسیار بیشتر بود. هزینه‌های مراقبت از بیماران و نظارت مداوم بر مناطق آلوده، در کنار دیگر هزینه‌های پیش‌بینی‌نشده فشار مالی زیادی را به شوروی تحمیل کرد و یکی از تیرهای خلاص برای فروپاشی شد. فاجعه چرنوبیل اثر سختی بر بخش انرژی هسته‌ای، هم در داخل شوروی و هم خارج از آن گذاشت. پس از حادثه چرنوبیل بسیاری از کشورها در سیاست‌های هسته‌ای خود تجدیدنظر کردند. همچنین در خود شوروی هم چندین رآکتور را از مدار خارج و خاموش کردند که سبب فشار انرژی بر دولت و مردم شد. در سطح جهان هم اعتماد عمومی نسبت به انرژی هسته‌ای به‌شدت کم شد. چرنوبیل با تمام مصیبت‌هایی که به همراه داشت، در زمینه اصلاحات اقتصادی و سیاسی در شوروی نقشی مفید ایفا کرد. گورباچف که کوهی از بدبختی به‌ارث‌رسیده از پیشینیان را روی شانه‌های خود حس می‌کرد، از چرنوبیل استفاده کرد تا دو برنامه گلاسنوست و پروستوریکا را پیش ببرد. به زبان دیگر گورباچف می‌خواست نشان دهد که در ساختار ناکارآمد شوروی کاری از پیش نمی‌رود و نیاز به تغییر است. چرنوبیل با تمام مصیبتی که با خود داشت، درستی حرف گورباچف را برجسته کرد.

فروپاشی هسته‌ای

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، صنعت هسته‌ای روسیه با اَبَربحران روبه‌رو بود. اگر بگوییم این صنعت نیمه‌جان شده و در آستانه فروپاشی بود، گزاف نگفته‌ایم. روسیۀ پساشوروی با چالش‌های بزرگی همچون کمبود بودجه، زیرساخت‌های قدیمی و کهنه، کمبود سرمایه‌گذاری در فناوری‌های جدید مواجه شد. اصلاحات اقتصادی که از سر ناچاری بود و سبب گذر روسیة پساشوروی به اقتصاد آزاد بود، موجب کاهش توسعه انرژی هسته‌ای شد. صنعت هسته‌ای روسیه پس از فروپاشی شوروی در سال 1991 دوره پرآشوبی را سپری کرد. نخستین مشکل گذر از یک ساختار مالی-اقتصادی بسته و دولتی و برنامه‌ریزی‌شده به یک ساختار بازارمحور بود. این تغییر در کل روسیه رخ داد و در بخش هسته‌ای بسیار اثرگذار بود و آشوبناک. پس از فروپاشی، روسیه دچار بحران مالی بود، بنابراین امکان تأمین مالی بخش هسته‌ای و فضایی را هم به‌درستی نداشت. بودجه بخش هسته‌ای در سال‌های نخست پس از فروپاشی به‌شدت کاهش یافت. کاهش بودجه سبب تأخیر در نوسازی و تعمیر و نگهداری‌ها شد. بخش زیادی از زیرساخت‌ها کهنه بودند و نیاز به نوسازی بود؛ اما پولی در کار نبود. فقدان سرمایه‌گذاری در این بخش به معنای ادامه کار رآکتورهای قدیمی با کاهش ایمنی بود.

از سوی دیگر در بخش هسته‌ای بحران فرار مغزها هم بروز کرد. بسیاری از متخصصان صنعت هسته‌ای روسیه کشور را به امید یافتن شغل ترک کردند. ازدست‌دادن نیروهای متخصص بحران دیگری بود که بر بحران‌های روسیۀ هسته‌ای پساشوروی افزوده شد. مشکل اینجا بود که روسیه نیاز به جذب سرمایه داشت تا بخش هسته‌ای‌اش سرپا بماند. این موضوع نیازمند همکاری‌های بین‌المللی بیشتر با نهادهایی همچون آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود. همچنین فساد و نامدیریتی هم وضعیت را به‌مراتب پیچیده‌تر کرده بود. از سوی دیگر چون هنوز زخم فاجعه چرنوبیل در جهان تازه بود، علیه صنعت نیمه‌جان هسته‌ای روسیه واکنش‌های تندی در جهان رخ داد. منتقدان می‌گفتند در نبود سرمایه و نیروی متخصص و با وجود فساد و درهای بسته، دور از ذهن نیست چرنوبیل دیگری رخ دهد. همچنین بیم دستیابی کشورهای دیگر به جنگ‌افزارهای هسته‌ای برجای‌مانده از شوروی هم بیش‌ازپیش خودنمایی می‌کرد. در خود روسیه هم باوجود خفقان، گاه‌گاهی صدای مخالفی شنیده می‌شد، ‌اما روی‌هم‌رفته مردم روسیه پشتیبان صنعت هسته‌ای کشورشان بودند و آن را کماکان نشانه فخر می‌دانستند و در نهاد خود آه می‌کشیدند که کاش بار دیگر کورچاتفی ظهور کند و به آن وضعیت آشفته سامان دهد.

ظرفیت‌های هسته‌ای

روس‌ها پس از آشفتگی‌های فروپاشی و به‌ویژه در دوره بوریس یلتسین، توانستند کمی بر اوضاع مسلط شوند. ولادیمیر پوتین بر سر کار آمد و آن روزها او را ناجی روسیه و حتی احیاگر شوروی می‌پنداشتند. البته باید منصفانه قضاوت کرد و گفت پوتین روسیه را از آن آشفتگی سروسامان داد. روس‌ها چند کار را انجام دادند؛ نخست اینکه تلاش کردند هر طور شده به بدنه صنعت هسته‌ای‌شان بودجه تزریق کنند. آنها با ایران قرارداد راه‌اندازی نیروگاه بوشهر را بستند و با دریافت دلارهای ایرانی جانی تازه گرفتند. اینکه چرا ایران با روس‌ها وارد کار و مذاکره شد، موضوعی دیگر است. همچنین تلاش کردند ساختار مهم‌ترین شرکت دولتی هسته‌ای روسیه را بهبود بخشند که امروزه همان شرکت معروف روس‌اتم است. روس‌ها نه‌فقط برای بخش هسته‌ای‌شان بلکه برای کل کشورشان به پول نیاز داشتند؛ بنابراین روی سوخت‌های فسیلی متمرکز شدند و از این طریق سرمایه خوبی برای تزریق به دیگر بخش‌ها جذب کردند. اجازه دهید کوتاه بگوییم که روس‌ها سه کار مهم برای بازسازی ظرفیت‌های هسته‌ای‌شان انجام دادند؛ نخست با کشورهایی که مهم‌ترین‌شان ایران بود در گام نخست، قرارداد همکاری هسته‌ای بستند. سپس وضعیت دانشمندان هسته‌ای‌شان را بهبود بخشیدند و در نهایت سیاست‌های هسته‌ای‌شان را تغییر دادند.

روس‌ها دریافتند که باید برای بخش هسته‌ای، طرح‌های توسعه و نوسازی داشته باشند تا بتوانند در بازار هسته‌ای حضور یابند و خریدار داشته باشند. همچنین فهمیدند که باید با سایر کشورها مبادله دانشی داشته باشند. دیگر زمان آن نبود که وارد کشوری شوند و بدون اینکه به آنان چیزی بیاموزند، برایشان بسازند و پولش را بگیرند و سپس برای حفظ و نگهداری و تعمیر و ارتقا از کشور میزبان پول دریافت کنند. کشورها می‌خواستند خودشان هم در فراروند پروژه‌های هسته‌ای‌شان حضور فعال داشته باشند. روس‌ها برخی قوانین صنعت هسته‌ای‌شان را با جهان خارج هماهنگ کردند تا بتوانند در بازار حضور داشته باشند. در داخل کشور هم آموزش و تربیت نیروی متخصص را شتاب بخشیدند و به بخش توسعه و تحقیق بها دادند. آنها زنجیره تأمین ماشین‌آلات و ابزارهای موردنیاز هسته‌ای را در داخل کشورشان تا حد ممکن بهبود بخشیدند. همچنین از صنعت هسته‌ای برای مانورپذیری بالاتر در عرصه سیاست و ژئوپلیتیک استفاده کردند تا نقش خودشان را در جهان پررنگ‌تر کنند. نمونه ملموس آن حضور روسیه در مذاکرات برجام است. روس‌ها امروزه به دنبال آن هستند تا با صادرات فناوری هسته‌ای جای پای خود را در کشورهایی که به آنها خدمات ارائه می‌کنند، محکم کنند. آنها در ذهن‌شان به دنبال ساختن یک بلوک هسته‌ای هستند و بر این باورند که هر جا نیروگاه هسته‌ای روسی کار می‌کند، آنجا پرچم روسیه برافراشته است. و البته این نگاه مختص روس‌ها نیست؛ آمریکایی‌ها و چینی‌ها هم که دو ابرقدرت به‌مراتب پرتوان‌تر از روسیه هستند چنین می‌اندیشند.

بلندپروازی‌های رفیق پوتین

ولادیمیر پوتین سر پرسودایی دارد. او جاه‌‌طلبی هسته‌ای بلندبالایی در ذهن خود دارد و سخت در پی به ثمر نشاندن آن است. روسیه می‌خواهد سامانه‌های پیشرفته‌ای را در چند بخش پیش ببرد؛ هسته‌ای-ارتشی، هسته‌ای-انرژی، هسته‌ای-فضایی. پوتین به دولت دستور داده تا زرادخانه روسیه را نوسازی و بهسازی کنند. روس‌ها روی موشک‌های هاپیرسونیک با توانمندی هسته‌ای کار می‌کنند و مدعی‌اند از پیشتازان هستند. شاید مهم‌ترین چیزی که از چشم دیگران پنهان مانده، بلندپروازی روس‌ها برای ساخت پایگاه نظامی در شمالگان باشد. با توجه به وضعیت ژئوپلیتیکی کره زمین، شمالگان یکی از راهبردی‌ترین مناطق در آینده نزدیک خواهد شد. شمالگان هم برای بهره‌برداری از منابع عالی است و هم برای روزهای سخت کره زمین. در آن‌سو هم دونالد ترامپ برای شمالگان و گرینلند برنامه‌هایی جاه‌طلبانه در سر دارد. پوتین در میانه جنگ با اوکراین بارها تأکید کرد که اگر لازم باشد از جنگ‌افزار هسته‌ای استفاده خواهد کرد و اگر نیاز باشد دکترین هسته‌ای روسیه را تغییر خواهد داد.

او به نیروهای ارتشی‌اش دستور داده تا تمرین‌های نظامی‌گری بیشتری را با رویکرد جنگ‌افزارهای هسته‌ای-تاکتیکی اجرا کنند. او همچنین رؤیای دیگری در سر دارد. شرکت دولتی روس‌اتم که بازوی اجرائی برنامه‌های هسته‌ای روسیه است، مأموریت دارد برای بستن قرارداد با کشورهای دیگر به منظور صدور فناوری هسته‌ای تلاش کند. انرژی و سلاح هسته‌ای دو اهرم قدرت کلیدی در دست ولادیمیر پوتین هستند که به روسیه امکان می‌دهند نقش یک ابرقدرت را در صحنه بین‌المللی ایفا کند. از منظر ژئوپلیتیک، این دو عنصر به‌مثابه ستون‌های اصلی استراتژی کلان روسیه در احیای جایگاه جهانی خود عمل می‌کنند. در حوزه هسته‌ای، پوتین اخیرا با امضای فرمانی، تغییراتی در دکترین هسته‌ای روسیه ایجاد کرده است. این اقدام نشان‌دهنده تلاش مسکو برای تطبیق سیاست‌های خود با شرایط ژئوپلیتیک جدید و مقابله با آنچه تهدیدات غرب می‌پندارد، است. دکترین جدید به روسیه اجازه می‌دهد در صورت حمایت قدرت‌های هسته‌ای از حمله متعارف به این کشور، از تسلیحات هسته‌ای استفاده کند. این رویکرد تهاجمی‌تر در استفاده از سلاح‌های هسته‌ای به‌عنوان عامل بازدارنده، بخشی از استراتژی پوتین برای مقابله با گسترش نفوذ ناتو و ایالات متحده است. در واقع، پوتین از قدرت هسته‌ای به‌عنوان اهرمی برای تثبیت موقعیت روسیه در نظام بین‌الملل و ایجاد توازن قوا در برابر غرب استفاده می‌کند.

در عرصه انرژی نیز، روسیه با بهره‌گیری از منابع عظیم نفت و گاز خود، سعی در اعمال ‌نفوذ سیاسی و اقتصادی، به‌ویژه در اروپا دارد. این منابع انرژی نه‌تنها منبع درآمد حیاتی برای اقتصاد روسیه هستند، بلکه به‌عنوان ابزاری دیپلماتیک در مذاکرات بین‌المللی نیز به کار گرفته می‌شوند. درمجموع، پوتین با تکیه بر این دو عنصر قدرت، سعی در بازتعریف جایگاه روسیه در نظام بین‌الملل و مقابله با آنچه سلطه یک‌جانبه غرب می‌داند، دارد. این استراتژی بخشی از تلاش گسترده‌تر روسیه برای ایجاد یک نظم جهانی چندقطبی است که در آن، مسکو نقشی محوری ایفا می‌کند. پوتین بر این باور است که وجود پایگاه نیروی هسته‌ای روسی در دیگر کشورها قدرت رایزنی و نفوذ و چانه‌زنی مسکو را در دنیا افزایش خواهد داد و روسیه خواهد توانست در برابر رقیبان توانمندی همچون چین و آمریکا حرفی برای گفتن داشته باشد. البته ناگفته نماند که پوتین و کرملین به‌هیچ‌روی مایل نیستند کشور دیگری در جهان، ولو از دوستان‌شان که با آنها توافق‌نامه راهبردی امضا کرده‌اند، به جنگ‌افزار هسته‌ای دست یابند، خصوصا که این کشور در همسایگی‌شان باشد. سیاست کرملین بر این است که همه‌چیز در کنترل مسکو باشد. این سیاست را اگر بتوانند پیش ببرند، دریغ نمی‌کنند و اگر نتوانند پیش ببرند، به حضور حداکثری بسنده خواهند کرد. پوتین اگرچه فهمیده سیاست هسته‌ای در شوروی نادرست بود اما از گسترش این صنعت در داخل کشور به‌شدت استقبال می‌کند. پوتین به‌خوبی می‌داند برق رایگانی در کار نیست اما برق روسی بهتر از برق آمریکایی است.

افسانه برق رایگان

شاید در ذهن خوانندگان مقاله این پرسش پیش آید که چه شد امپراتوری هسته‌ای سقوط کرد؟ چرا صنعت هسته‌ای روسیه بلای جانش شد؟ چرا روس‌ها نتوانستند آن‌گونه که ادعا می‌کردند، کاری کنند که صنعت هسته‌ای سبب شکوفایی شوروی شود؟ پاسخ این پرسش در چیزی نهفته است که نامش را «افسانه برق رایگان» گذاشته‌ایم. انگلیسی‌ها جمله‌ای دارند که مضمون آن چنین است: نان مجانی وجود خارجی ندارد. اساسا می‌توان گفت در این جهان هیچ‌چیز رایگانی وجود ندارد و هرکس وعده چیزی مجانی و رایگان را به مردم داد، ناآگاه از سازوکار جهان است. در شوروی این باور تبلیغ می‌شد که آن‌قدر رآکتور خواهیم ساخت که بیش از نیاز برق تولید کند و عملا برق رایگان شود. رایگان بودن چیزی در ساختار اقتصادی بازار آزاد امری شگفت است اما در اندیشه کمونیستی-سوسیالیستی ابدا چیز عجیبی نیست. روس‌ها در دوره شوروی صنعت هسته‌ای را به یک باور ایدئولوژیک بدل کردند و آن را نماد ستیز و جنگ با غرب نشان دادند. این‌گونه وانمود می‌کردند که غرب نمی‌خواهد ما روی پای خود بایستیم و استقلال هسته‌ای-فضایی داشته باشیم؛ بنابراین ما هم با تمام توان برایش هزینه خواهیم کرد. چنین هم کردند.

در شوروی همچنان که مجمع‌الجزایر گولاگ داشتیم، مجمع‌الجزایر رآکتورهای هسته‌ای هم داشتیم؛ اما این نیروگاه‌ها نه رایگان ساخته شده بودند و نه برق رایگان تولید می‌کردند. برق رایگان افسانه‌ای بیش نبود. در سال‌های پایانی شوروی که اوضاع اقتصادی و انرژی وخیم بود، مردم شوخی‌های جالبی ساخته بودند که یکی از آنها چنین بود: اگر می‌خواهی یخچال خانه‌ات به رایگان پر شود، دوشاخه‌اش را به رادیو وصل کن. یعنی تنها چیزی که رایگان بود، حرف مفت بود. روس‌ها در صنعت هسته‌ای هزینه زیادی کردند اما در زمان شوروی آن صنعت نتوانست به شکوفایی اقتصادی شوروی کمک کند. صنعت امری اعتقادی نیست، بلکه امری خردمندانه است. کشورها از یک نوع انرژی به نوع دیگر روی می‌آورند بدون آنکه نسبت به یکی تعصب داشته باشند. رآکتور یا توربین بادی را امری مقدس نمی‌پندارند و فراخور توان و زمان روی هرکدام سرمایه‌گذاری می‌کنند تا از آن سود کسب کنند و رفاه‌آفرینی کنند. به زبان ساده برخی چیزها در روسیه به فیل سفیدی تبدیل شد که منابع مالی را بلعید اما در میدان جنگ ناکارآمد بود. روس‌ها حالا تجربه دوره شوروی را دارند و سیاست‌های امروزی‌شان در امور داخلی و مسائل خارجی به‌خوبی نشان می‌دهد که فهمیده‌اند اورانیوم باید بوی پول بدهد، نه شعار.

آفتاب داغ بوشهر

بیش از نیم‌سده پیش، درحالی‌که ایرانی‌ها آن روزها سخت در تکاپوی توسعه بودند، مردی در ایران پا به صنعت هسته‌ای گذاشت که هیچ کم از کورچاتف روس‌ها نداشت و شاید تواناتر بود. او عالی‌جناب اکبر اعتماد بود که در ایران، به سال 1975 یا همان 1354 خورشیدی، سنگ‌بنای نخستین نیروگاه هسته‌ای کشور را گذاشت. نیروگاهی که در زمانه خودش از بهترین طرح‌های نیروگاهی جهان به شمار می‌رفت. شهری که برای این کار برگزیدند، بوشهر بود. بوشهر شهر ماهیگیران و موسیقی جنوبی و یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های نیروی هوایی ارتش ایران است. اکبر اعتماد که سال‌ها پیش از آن سنگ‌بنای سازمان انرژی اتمی ایران را هم گذاشته بود، آستین همت را بالا زد و با بهره‌مندی از توانمندی دانشمندان ایرانی و خارجی، دست‌به‌کار ساخت نیروگاه هسته‌ای بوشهر شد. او در ذهنش رؤیایی بلندپروازانه داشت و می‌خواست بخش زیادی از برق و انرژی کشور را با ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای در ایران برآورده کند. ساخت نیروگاه داشت پیش می‌رفت که ایران دستخوش دگرگونی سیاسی شد. ناگفته نماند که قراردادهای اولیه نیروگاه بوشهر با آلمانی‌ها بود. آن زمان چون جنگ سرد برقرار بود، اثری از روس‌ها در برنامه هسته‌ای ایران به چشم نمی‌خورد و جای پای غرب محکم بود. در ایران پس از انقلاب و ازقضا در نخستین واکنش‌ها، انقلابیون ساخت نیروگاه هسته‌ای را خیانت خاندان پهلوی و غرب به ایران قلمداد کردند و در روزنامه‌ها علیه‌اش نوشتند. بخت با ایران و ایرانی یار بود که کسانی که قصد تخریب آثار تمدنی کشور را داشتند، روانه نیروگاه نشدند تا آن را با بیل و کلنگ ویران سازند. کمی بعد جنگ آغازید و دانشگاه‌ها بسته شد. جنگ در شرایطی آغاز شد که کشور هنوز درگیر آشوب پس از بُن‌گشت 57 بود. نشان به آن نشان که ارتش عراق به مرزهای کشور حمله کرده بود.

سازمان مجاهدین در داخل کشور دست به خشونت می‌زد و برخی ارتش را که رکن اصلی پدافند از ایران بود، می‌کوبیدند و خواهان انحلال آن بودند. به نیروگاه بوشهر بازگردیم. طی جنگ نیروی هوایی عراق چند بار نیروگاه را بمباران کرد و البته ایرانی‌ها هم نیروگاه هسته‌ای عراق را با نام اوسیراک که به هدف ساخت بمب هسته‌ای در حال تکمیل بود، بمباران کردند. این سایت هسته‌ای بعدتر توسط نیروی هوایی اسرائیل با خاک یکسان شد. جنگ هشت‌ساله ایران با عراق تمام شد و حالا دیگر خردمندی جای خود را به شعاردهی داده بود. ایرانی‌ها فهمیده بودند که صنعت هسته‌ای برای ایران مهم و کاربردی و ضروری است. البته ذکر این نکته ضروری است که در میانه جنگ هم اقداماتی صورت گرفته بود که موضوع این مقاله نیست. ایرانی‌ها به دلیل رویکرد سیاسی‌ای که با غرب داشتند، نمی‌توانستند به‌راحتی با آنها به توافق ادامه کار نیروگاه بوشهر برسند. هرچند چنین گفته شده که هیئت ایرانی با آلمانی‌ها دیدار و مذاکره کردند؛ اما طرفین به توافق نرسیدند. در نهایت ایران با روسیه وارد مذاکره شد. روسیه یا دقیق‌تر بگوییم شوروی در طول جنگ پشتیبان اصلی حزب بعث عراق و فروشنده جنگ‌افزار به صدام حسین بود. حتی در آن زمان در نماز جمعه‌ها و راهپیمایی‌ها شعار مرگ‌ بر شوروی سر می‌دادند. اما جهان سیاست به انعطاف نیاز دارد. پس از پایان جنگ ایران و عراق و پیش از فروپاشی شوروی، در زمان  رفسنجانی-گورباچف روابط ایران و روسیه به‌سوی بهبودی رفت. پس از فروپاشی شوروی هم دوستی ایران و روسیه ادامه یافت. این رابطه برای هر دو طرف مهم بود. روس‌ها به پول ایران نیاز داشتند و ایرانی‌ها به خدمات فنی. برخی از ایرانی‌ها به روسیه رفتند و در آنجا در گرایش‌های هسته‌ای درس خواندند. تعدادی متخصص روس به ایران آمدند و همکاری ادامه یافت. رویکرد خوب ایرانی‌ها در بوشهر این بود که می‌خواستند خودشان در دل کار باشند. نیروگاه هسته‌ای بوشهر با مشکلات زیادی که داشت یا برایش تراشیده شد، در نهایت به راه افتاد. برخی می‌خواستند در داخل چنین نشان دهند که این نیروگاه گوشه کوچکی از برق کشور را تأمین می‌کند.

این مسئله درست است اما نیروگاه در حد خودش برق زیادی را تولید می‌کند. تنش‌های سیاسی گاه‌به‌گاه سبب می‌شد که یا روس‌ها ناز کنند و دست از کار بکشند یا کشورهای همسایه ایران هوچیگری کنند و بگویند بوشهر چرنوبیل خاورمیانه خواهد شد. اینکه پروژه نیروگاهی بوشهر به درازا کشید، ناشی از کم‌کاری صنعت و متخصصان هسته‌ای کشور نیست بلکه ناشی از بدمدیریتی اجرائی در کشور است. معمولا سیاست‌بازان دوست دارند به مردم همه‌چیز را وارونه نشان دهند. چه در داخل کشور و چه در رسانه‌های خارجی. بازار دروغ داغ‌تر از حقیقت است و هرازگاهی اخباری دروغ از ناکارآمدی نیروگاه بوشهر یا صنعت هسته‌ای مخابره می‌شود. آسیب‌شناسی پروژه نیروگاهی بوشهر حرف حساب است و باید ایرانی‌ها با خود بیندیشند که چرا این‌قدر به درازا کشید و چرا این‌همه هزینه داشت؛ اما در اصل و اساس نیاز ایران به صنعت هسته‌ای و اینکه ایرانی‌ها خودشان در این راه و این پروژه بسیار آموختند جای شکی نیست. در ایران هم مانند هر کشور دیگری رخدادهای سیاسی خُرد و کلان رخ خواهد داد. در این میان آنچه مهم است و نویسندگان این مقاله مایل‌اند بر آن تأکید کنند، موضوع «منافع ملی ایران» است. صنعت هسته‌ای به منافع ملی ایران گره‌ خورده و باید از آن پدافند کرد. نیروگاه بوشهر هرچند زمان برد اما به ایرانی‌ها چند چیز را آموخت؛ نخست اینکه بیش از هرکس باید به خودمان تکیه کنیم، به امید دیگران نمی‌توان نشست. دیگر اینکه ایرانی‌ها توانستند بخش زیادی از فناوری هسته‌ای نیروگاهی را که چرخه سوخت هم جزء آن است خودشان راه‌اندازی کنند. دقت کنید که نویسندگان این مقاله از فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای سخن می‌گویند و از آن دفاع می‌کنند. برخی صداها از داخل و خارج شنیده می‌شود که می‌گویند ایران آفتاب و باد به‌اندازه کافی دارد و بنابراین به صنعت هسته‌ای نیازی ندارد. این حرف کاملا نادرست است.

کشورها نباید برای تأمین انرژی به یک چشمه متکی باشند. اگر ایران آفتاب و باد دارد، می‌تواند از آن‌ هم استفاده کند. سرمایه‌گذاری در بخش هسته‌ای منافاتی با سرمایه‌گذاری در دیگر صورت‌های انرژی ندارد. آنچه مهم است هزینه‌ها و ایمنی بهره‌وری و کارآمدی است و بررسی وجه کارآمدی اقتصادی و امنیتی، چه در حوزه انرژی و چه در حوزه امنیت ملی و در کنار این مؤلفه‌ها، نکته مهم یافتن شریک مناسب بین‌المللی است. جان کلام اینکه صنعت صلح‌آمیز هسته‌ای،‌ حق ایران و دیگر کشورهای جهان است. ایران باید روابط سیاسی‌اش را با جهان بازتعریف کند تا از انزوا و انحصار و تحریم خارج شود. سپس با بهره‌گیری از متخصصان داخلی و خارجی صنعت هسته‌ای را پیش ببرد. درصورتی‌که حاکمیت نیت توسعه پایدار برای ایران داشته باشد، این کشور، بزرگ و ثروتمند است. شایسته نیست سرزمینی به قدمت ایران درگیر ناترازی انرژی و قطع برق باشد و عده‌ای به‌جای حل مشکل و سرعت بخشیدن به پروژه‌های هسته‌ای-انرژی و نیز دیگر روش‌های تولید برق، مردم را به کاهش مصرف دعوت کنند. انرژی هسته‌ای همچون بسیاری حقوق دیگر، حق مسلم ایرانی‌ها است و باید برایش تلاش کرد. در این راه باید دوستان خوبی برگزید و متکی به یک شریک نماند. همچنین باید دشمنان را که نان‌شان در انزوا و انحصار و تحریم این سرزمین است شناخت و دست‌شان را کوتاه کرد.