افسانه تنهایی استراتژیک ایران
داعیه باورمندان به مقوله «تنهایی استراتژیک ایران» این است که ایران در تاریخ خود «فاقد هرگونه اتحاد طبیعی با ابرقدرتی بزرگ بوده» و «در تدوین، کاربرد و پیشبرد استراتژیهای کلان خود تنهاست». به باور آنها «ایران، چه آگاهانه و خودخواسته و چه ناخواسته و از روی ناچاری، بهگونهای استراتژیک تنهاست و محروم از هرگونه اتحادهایی معنادار و متصل به قدرتهای بزرگ است».
داعیه باورمندان به مقوله «تنهایی استراتژیک ایران» این است که ایران در تاریخ خود «فاقد هرگونه اتحاد طبیعی با ابرقدرتی بزرگ بوده» و «در تدوین، کاربرد و پیشبرد استراتژیهای کلان خود تنهاست». به باور آنها «ایران، چه آگاهانه و خودخواسته و چه ناخواسته و از روی ناچاری، بهگونهای استراتژیک تنهاست و محروم از هرگونه اتحادهایی معنادار و متصل به قدرتهای بزرگ است». حوادثی مانند انقلاب، گروگانگیری، جنگ تحمیلی و برخی تحولات اخیر مانند فاصلهگرفتن چین از ایران نیز این نگرش را تقویت کرده است. به باور نگارنده، جبر جغرافیا و جبر فرهنگ که مبنای این نگرش است، در قیاس با مؤلفههایی مانند نوع حکمرانی، نهادسازی و سیاستگذاری، اموری فرعی و غیرتعیینکننده هستند. نقطه حرکت قائلان به تنهایی استراتژیک ایران، «جبر جغرافیا» و «نفرین جغرافیا» است. جغرافیا در ترکیب با عوامل سیاسی قطعا فاکتور مهمی در سیاست داخلی و خارجی کشورهاست و یکی از مؤلفههایی است که کموبیش در طول زمان به شکلگیری خطوط اصلی منافع ملی ثابت اکثر کشورها کمک کرده؛ هرچند امروزه رشد فناوری نظامی بهشدت از اهمیت جغرافیا کاسته است. بدون شک، یکی از ویژگیهای ژئوپلیتیک ایران قرارداشتن در جوار روسیه تزاری و روسیه شوروی در گذشته و حائلبودن بین روسیه و انگلیس در دوره استعمار و قرارداشتن در خط مقدم جنگ سرد در مرحله بعد بوده؛ اما این ویژگی تنها مختص ایران نبوده است. بسیاری از دیگر کشورها با موقعیتی مشابه، ازجمله کشورهای کوچک و متوسط اروپایی، این ویژگی را با اتخاذ سیاستهای درست به نقطه قوت خود تبدیل کردند. در مقاطعی در گذشته شاهان صفوی و زند نیز توانستند از طریق اتحاد با اروپا، دولت عثمانی را تحت فشار قرار دهند. حداقل امروزه، تغییر خصلت جنگها و تحول عظیم ژئوپلیتیک بعد از جنگ سرد، ازجمله استقلال دو منطقه قفقاز و آسیای میانه، جبر جغرافیایی از جهت «نزدیکی ایران به خطر» و «آسیبپذیری جغرافیایی» را منتفی کرده و ایران باید میتوانست بر مبنای تاریخ، فرهنگ و دین مشترک علقههای تاریخی با این مناطق را احیا و آنها را به مناطق حائلی در برابر روسیه تبدیل کند.در همین زمینه به فقدان مرزهای طبیعی دفاعی و آسیبپذیربودن ایران در برابر انواع تاختوتازهای اقوام بیگانه نیز استناد میشود. صرفنظر از معدود کشورهایی مانند انگلیس و آمریکا که در پناه دریاها واقعاند، اکثر کشورها از نظر نفوذپذیری مرزهایشان کموبیش در شرایط مشابهی قرار دارند. هجومهای خارجی نیز پدیدهای نبود که مختص ایران باشد. هجومهای اسکندر، اعراب، اوغوزها، مغولها، تاتارها و... تنها متوجه ایران نبود، بلکه مهاجمان اغلب از شرق تا مرکز اوراسیا را درمینوردیدند. بهعلاوه، در اکثر موارد این هجومها ناشی از سوءحکمرانی بوده است. در بخش اعظم دوره صفویه، ایران از اینگونه تاختوتازها مصون بود. تنها فروپاشی دولت شاه سلطانحسین که عمدتا به دلایل داخلی رخ داد و جنگهای اغلب بیمعنی نادرشاه برای نزدیک به یک قرن ایران را (جز در دوره 15ساله کریمخان) در معرض انواع تاختوتازها در درون، از بیرون به درون و از درون به بیرون قرار داد و سببساز «قرن وحشت» شد. مستند دیگر تنهایی استراتژیک ایران، فارسزبان و شیعهمذهب بودن ایرانیان در «محیطی عربی، ترکی و سنی» است. در این مورد، آنچه مهم است، این است که آیا ایران تشیع را محور سیاست خارجی خود قرار داده است یا خیر. در مقاطعی در دولت صفوی سیاست خارجی ایران تحت تأثیر محوربودن تشیع و شیعهگستری بود. برای مثال، تلاش شاه اسماعیل صفوی برای شیعهگستری در آناتولی، سلطان سلیم عثمانی را که به فارسی شعر میسرود و عاشق شاهنامه فردوسی بود، متوجه ایران کرد. اما او که تمرکزش بر اروپا بود، در جریان حمله به ایران کوشید به مردم عادی کمترین آسیب وارد شود و یک ماه بعد از فتح تبریز نیز ایران را تخلیه کرد. یا در اواخر صفویه، تلاش شاه سلطانحسین برای شیعهکردن پشتونهای قندهار نقطه شروع مخاصماتی شد که به فروپاشی صفویه انجامید. روابط ایرانیان و اعراب نیز جز در سدههای نخستین اسلامی عمدتا دوستانه بوده و دشمنیهای ادوار اخیر نیز بیشتر دلایل سیاستی، ازجمله خصومت پانعربیستها، بعثیها و... داشته است. لازم به گفتن نیست که دولتهای قاجار و پهلوی نیز عمدتا روابط دوستانهای با ترکها و اعراب میانهرو داشتند و در دوره پهلوی نیز شرکت ایران در پیمان سنتو و سازمان پیمان همکاری با ترکیه و پاکستان و رابطه نزدیک با غرب، ازجمله پیمان دفاعی و پیمان دوستی با آمریکا، نافی مبانی نظری تنهایی استراتژیک ایران است.
نتیجهگیری قائلان به تنهایی استراتژیک این است که ایران ناچار است به درون تکیه کند؛ اما نیاز به تکیه به درون و کسب توانایی، کارآمدی و مقبولیت در داخل امری عمومی برای همه کشورها و پیششرط یک سیاست خارجی موفق است. رابطه منطقی و تعاملی بین دولت و ملت در همه کشورها سنگبنای امنیت هر کشوری و یک سیاست خارجی موفق است و اختصاص به ایران ندارد. هر کشوری تنها در صورتی میتواند انتظار برخورداری از روابطی مفید و باثبات با قدرتهای خارجی را داشته باشد که به عنوان پیششرط لازم، حکمرانی خوب، نهادهای خوب و سیاستگذاری خوب را در داخل نهادینه کرده و به قدرتی باثبات با شاخصههای تعریفشده بر مبنای منافع ملی تبدیل شده باشد. در نهایت اینکه شیوع تئوری توطئه را نمیتوان به تنهایی استراتژیک نسبت داد؛ چراکه این تئوری در دیگر نقاط خاورمیانه بیشتر از ایران شیوع دارد. توطئهاندیشی را بیشتر باید ناشی از ضعف شناخت و میل به مسئولیتگریزی دانست.