|

پاسخ انعطاف‌پذیر به بازخیزی طالبان

دیاکو حسینی تحلیلگر ارشد مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری

خروج تدریجی نیروهای آمریکایی از افغانستان و در موازات آن سقوط شماری از ولسوالی‌ها به‌ دست طالبان، واکنش‌های متضادی را درون جامعه ایرانی برانگیخته است. از نگاه عده‌ای از ناظران و عمدتا از میان طیف اصلاح‌طلب، بازخیزی طالبان با اثری مشابه ظهور داعش در شامات، تهدیدی نه‌تنها برای شیعیان و دیگر شهروندان افغانستان بلکه خطر مستقیمی برای ایران نیز شمرده شده است. مطابق با این نگرانی، استقرار دوباره طالبان با سبک فکر و زندگی متحجرانه و بی‌اعتنا به حقوق انسانی و شهروندی در معنای مدرن، تهدیدی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. ضدیت طالبان با شیعیان و مسبوق به سابقه بودن تضاد آن با ایران شیعی، این احساس تهدید از جانب یک گروه مسلح بنیادگرا و ضد‌مدرنیته را تشدید کرده است. این افراد انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران ضمن اعلام موضع مخالفت خود با پیشروی‌های طالبان، آماده گسیل نیروهای نظامی برای دفاع از شهرها و شهروندان افغانستان در برابر طالبان باشد. گروه دوم و عمدتا از میان اصولگرایان، به آن تغییرات سیاسی و نسلی از طالبان امید بسته‌اند که این گروه را با گذشته متفاوت کرده؛ تا جایی که کمتر خشونت‌آمیز و بیشتر سازگار با همسایگانی است که برای ادامه بقا و به‌ رسمیت شناخته‌شدن حکومت خود در افغانستان به آنها نیاز دارد. به علاوه از نگاه این دسته، وجود دشمن مشترک یعنی ایالات متحده، دلیل مجاب‌کننده‌ای برای کنار‌گذاشتن خصومت پیشین و تمرکز بر بیرون‌راندن سربازان آمریکایی از افغانستان است. کدام‌یک از این دیدگاه‌های به ظاهر آشتی‌ناپذیر باید راهنمای سیاست‌گذاری ایران در افغانستان باشد؟ نگریستن به سیاست‌گذاری خارجی از منظر خط‌کشی‌های حزبی و جناحی و به عبارت دیگر کشاندن مباحث سیاست خارجی به کشاکش‌های سیاست داخلی نه‌تنها کمکی نمی‌کند، بلکه با محروم‌کردن سیاست خارجی از استقلال عملی که به آن نیاز دارد، امنیت ملی را به زمینه‌ای از احساسات و برداشت‌های مطالعه‌نشده تقلیل می‌دهد. از آنجایی که هر‌کدام از نگرش‌های فوق بخشی از واقعیت‌ها را نمایندگی می‌کنند، جمهوری اسلامی ایران نیازی نخواهد داشت که الزاما یکی از این دو دیدگاه را انتخاب کند. ایران نمی‌تواند سیاست‌های خود را در افغانستان با اعتماد نسبت به تغییر ماهیت طالبان پایه‌گذاری کند. شواهدی وجود دارد که طالبان همچنان به خشونت علیه مردم عادی نه‌تنها به‌عنوان ابزار مؤثر سیاسی وحشت‌آفرین، بلکه به‌عنوان جزئی از قرائت متصلب خود از شریعت نگاه می‌کند. هدف قرار‌دادن بیمارستان‌ها، مدارس و قتل عام زنان، کودکان و نوزادان نشان می‌دهد طالبان همچنان نیرویی خشن باقی مانده است. حتی اگر امروز شواهد دیگری در تأیید شکل‌گیری رویکردهای میانه‌روتر در قشرهایی از طالبان داشته باشیم، تضمینی وجود ندارد که در آینده و زمانی که این گروه سرزمین‌های بیشتری را به تصرف خود درآورد، بر همین خط‌مشی بماند.

در این سناریو، شاید طالبان آن‌چنان که خوش‌بینانه انتظار می‌رود، در برابر شهروندان از‌جمله شیعیان روادار نباشد و در نهایت ایران را به دلیل حمایت یا حداقل الهام‌بخشی به شیعیان در فهرست کینه‌جویی‌های خود قرار دهد. اگر طالبان موفق به بیرون‌راندن نیروهای ائتلاف و سیطره بر افغانستان شود، ممکن است با به‌دست‌آوردن اعتمادبه‌نفس بیشتر به منزله نیرویی سرکش‌تر از قبل سر برآورد.

در طرف دیگر و در نگاهی خوش‌بینانه‌تر، طالبان با آموختن از درس‌های گذشته، اکنون می‌داند که نادیده‌گرفتن تنوع قومی، سیاسی و مذهبی در افغانستان نمی‌تواند به استقرار دولتی فراگیر و بدون دردسر منجر شود. به‌علاوه، اگر طالبان روابطی خصمانه با همسایگانش داشته باشد، ممکن است یک بار دیگر در انزوایی قرار بگیرد که آسیب‌پذیری آن را در برابر ائتلافی از همسایگان یا هجوم دشمنان دورتر افزایش دهد. اگر طالبان چنین درس‌هایی آموخته باشد، نباید دست به اقداماتی تحریک‌آمیز علیه همسایگانش بزند؛ اما ما نمی‌توانیم از هیچ‌یک از این درس‌آموزی‌ها مطمئن باشیم. با‌این‌حال دلایل قانع‌کننده‌ای برای امتناع از پیش‌دستی ایران برای درپیش‌گرفتن دشمنی با طالبان وجود دارد. تاکنون و بعد از دو دهه جنگ پرشدت، طالبان نشان داده که نیرویی چشم‌ناپوشیدنی در افغانستان است و شاید قادر باشد یک بار دیگر حکومت خود را در بخش‌های بزرگی از این کشور مستقر کند. فقدان ارتش منسجم دولت کابل با برخورداری از توان ایستادگی در برابر طالبان، موجب شده غلبه دوباره آن به سراسر کشور دور از واقعیت نباشد. بعید است که قدرت‌های غربی که از دو دهه جنگ بی‌نتیجه فرسوده شده‌اند، انگیزه بیشتری برای جلوگیری از این سناریو داشته باشند.

به همین ترتیب، قدرت‌های منطقه شامل روسیه، چین و پاکستان نیز ترجیح داده‌اند به‌جای غلتیدن به باتلاق عمیق افغانستان با طالبان به همزیستی دست پیدا کنند. در این شرایط، در‌صورتی‌که روابط خصمانه‌ای میان ایران و طالبان برقرار باشد، ما نفوذی در شکل‌دادن به محیط سیاسی آینده در افغانستان نخواهیم داشت. به‌علاوه، این دشمنی می‌تواند طالبان را به ابزاری برای فشار بر ایران برای کشورهایی تبدیل کند که در شرایط معین مایل به بهره‌برداری از آن علیه ایران هستند. گذشته از این، چنین روابط خصمانه‌ای، شیعیان افغانستان و دیگر گروه‌های اجتماعی را که در معرض اتهام همکاری با ایران هستند، به مخاطره می‌اندازد؛ درحالی‌که ایران برای کمک به آنها نمی‌تواند جز از طریق دخالت نظامی پرهزینه و احتمالا بدون فایده، کار زیادی انجام دهد.

برای در‌پیش‌گرفتن سیاست همزیستی با طالبان، در شرایط ناگزیری ضرورتی ندارد که جنایات گذشته طالبان را فراموش کنیم. همین‌طور معنای این سیاست، ساده‌انگاری نسبت به تغییر رویکرد و روش‌های خشونت‌آمیز طالبان نیست. حتی همزیستی با طالبان نمی‌تواند ما را به یقین برساند که در آینده موجب آزار شیعیان نخواهند شد یا تهدیدی را متوجه ایران نخواهند کرد. با‌این‌حال، وجود حداقلی از رابطه سیاسی، امکان نظارت و رایزنی برای حفاظت از منافع کلیدی ایران را فراهم می‌کند. اگر طالبان از گذشته درس گرفته باشد، هنوز هم بعید است که به یک رژیم سیاسی عادی تبدیل شود. زیرنظرگرفتن و محدود‌کردن ارتباطات طالبان با گروه‌های تروریستی مانند القاعده یا داعش و دیگر هسته‌های اسلام‌گرایان رادیکال در آسیای مرکزی، یک مسئولیت بلند‌مدت اما دسته‌جمعی است. هیچ کشوری به تنهایی قادر نیست بر شبکه فعالیت‌های برون‌مرزی طالبان نظارت کند یا آن را از اقدامات زیان‌آور به حال سایر کشورها بازدارد. تشکیل یک نهاد منطقه‌ای متشکل از همسایگان افغانستان و کشورهای ذی‌نفع شامل ایران، پاکستان، تاجیکستان، روسیه، هند و چین به انضمام اعضای شورای همکاری خلیج فارس، ترکیه و در صورت لزوم اتحادیه اروپا که توانایی‌های زیرساخت گردآوری اطلاعات، حمایت از کمک‌های توسعه‌ای و اراده نظامی در صورت نیاز را دارند، این نقش‌آفرینی را تکمیل می‌کند. به همین ترتیب، با ابتکار عملی ازسوی این کشورها که به تأیید سازمان ملل متحد نیز رسیده باشد، استقرار سربازان پاسدار صلح مرکب از کشورهای منطقه می‌تواند فرایند دستیابی به صلح و امنیت را در افغانستان تسهیل کند. هرچند ما باید آماده همزیستی با افغانستانی تحت کنترل طالبان باشیم، اما همچنان حمایت از تشکیل یک دولت آشتی که شامل همه گروه‌ها، مذاهب و اقوام باید در اولویت بالاتری قرار بگیرد. پیشرفت در توسعه نهادهای مدنی، بهبود حقوق زنان، آموزش و بهداشت در دو دهه اخیر ارزش حفاظت دارند. تنها در سایه تداوم مدرنیزاسیون افغانستان است که امکان بهبود سرمایه‌گذاری و تبدیل این کشور به همسایه‌ای امن و رو به رشد در امتداد پروژه‌های توسعه‌ای آسیا و تقویت کریدور ارتباطی ایران با شرق ایجاد می‌شود. با پایان‌گرفتن دو دهه اشغالگری و در جریان بازبینی رویکرد ایران به مسائل این کشور که تا سال‌ها و شاید دهه‌ها مبنای سیاست خارجی ما در مرزهای شرقی خواهد ماند، تنها ترکیبی آشتی‌جویانه از عمل‌گرایی که مستلزم آمادگی در سازگاری با افغانستان تحت رهبری طالبان است و پایبندی به اصول که مستلزم تعهد به توسعه انسانی و پاسداشت دستاوردهای ملت افغانستان در دو دهه گذشته است، می‌تواند راهنمای سیاست خارجی ما در این دوران جدید باشد.