|

چوب «حکومت‌گری» بر اندیشه

ما در معرض ضد‌بشری‌ترین تحریم‌های تاریخ قرار داریم. گربه‌ها هم در دشمنی با ما شیر شده‌اند. این وضعیت نیازمند همفکری و همکاری همه نیروهای ملی است. همفکری هم نیازمند آن است که بنیان‌های فکری و «نحوه اندیشیدن» ما اجازه بدهد از همراهی و همکاری دیگران استفاده کنیم. «همه چیز را همگان دانند» و همه کار را همگان کنند. نمی‌توان در حلقه‌ای بسته نشست و حل مشکل کرد. نکته کلیدی این است که راه‌حل‌ها پرشمار و نزد همگان است. نیروهای ملی باید آزاد شوند تا هر‌یک در کارگاه عظیم خلق فرصت‌ها دست به کار شوند. راه‌حل یکی نیست که فقط نزد دولت یا مخالفانش باشد. اینکه برای مشکلات سیاستی «تنها یک راه‌حل وجود ندارد»، نکته‌ای بس عمیق است. ما نیازمند راه‌حل‌ها هستیم و نه «یک» راه‌حل. این راه‌حل‌ها، هم در گرو رویکردهای‌های اجتماعی و سیاسی و هم البته «تکنیک»‌های اقتصادی و مدیریتی است. اگر هم بخواهیم به اساسی‌ترین «مشکل و راه‌حل» اشاره کنیم، عبارت است از حل‌کردن «معضل ذهنی» ما برای گفت‌وگو و همکاری جمعی تا دریچه‌ای از راه‌حل‌های گوناگون را برایمان باز کند. بخشی از این معضل ذهنی همان فقدان عینیت‌گرایی در حکمرانی است. ببینید فاصله مباحثاتی که در برخی مراکز تصمیم‌گیری یا مراکز قدرت با آنچه در جامعه می‌گذرد، چقدر زیاد است؛ فاصله‌ای به اندازه دغدغه برای «بلندی ریش» تا اندیشیدن برای «مصنوعیت هوش». واقعیت این است که ما دشمنان بسیاری داریم، یافتن راه‌های گوناگون برای غلبه بر این وضعیت، تعامل با جهان، کاهش دشمنی‌های دشمنان، نجات کسب‌وکارهای مردمان، سیرکردن گرسنگان، امیدواری نخبگان و جلوگیری از فرار آنان و ده‌ها مشکل دیگر در گرو «همکاری ملی» و زدودن موانع ذهنی حاکمان است؛ تمدن‌های موفق از همین راه رفته‌اند. این همه مستلزم آن است که نکات مثبت و منفی را در «نحوه اندیشیدن» خود کشف کنیم. تمدن ایرانی-اسلامی ‌سرشار از سربلندی‌های غرورآفرین است. در مجموع، ما عالم و هوشمندیم، شاعر و ادیبیم، هنرمند و خنیاگریم، متمدن و صلح‌جوییم، تاریخی و اصیلیم؛ اما ضعف‌هایی در نحوه اندیشه‌ورزی داریم که «همکاری ملی» ما را دشوار می‌کند. توهم، خیال، سوءظن و غرور کاذب از آفت‌های «همکاری جمعی» ماست. از ابهام در گفتار و افکار و از سطحی‌نگری در شناخت جهان در رنجیم؛ به‌ویژه تاریخ چند سده اخیر اعتماد‌به‌نفس برای مواجهه با جهان و قدرت‌های بزرگ را از ما گرفته است و سبب شده از موضع انکار با برخی مظاهر سیاسی تمدن جدید (همچون مذاکرات بین‌المللی) برآییم. البته به نظرم انحطاط اخلاقی-سیاسی قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه آمریکا، در برخورد با ایران نیز یکی دیگر از ریشه‌های آن بوده و هست؛ اما فاصله‌گیری از مجامع قدرت راه‌حل نیست. ما باید برای تعامل (و نه ضرورتا منازعه) با قدرت‌های جهانی، به‌ویژه اروپا و آمریکا، استراتژی درازمدتی داشته باشیم؛ استراتژی قدرت ملی-منطقه‌ای و رابطه فعال بین‌المللی.

البته می‌توانیم از سر اعتمادبه‌نفس تعاملات خود را گسترش دهیم. به‌ نظرم نه ما -آن‌چنان‌که غربیان می‌نمایند- «خطرناکیم» و نه برخی از رقیبان ما -آن‌چنان‌که فکر می‌کنیم- دشمن‌اند. دیوار بلند بی‌اعتمادی به‌زودی فرو‌نمی‌ریزد؛ بنابراین باید با همفکری و همکاری بتوانیم راه‌هایی برای برون‌رفت مردمان از فشار سنگین اقتصادی بیابیم. جنبش عظیم ملی نیاز است تا بتوان کارگاه عظیمی از سازندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به راه انداخت. اینها همه مستلزم آن است که «نحوه اندیشیدن» ما توسعه یابد و در مواردی اصلاح شود. «نحوه اندیشیدن» اساسی‌ترین وجه تمدن‌سازی‌ بوده و اساسی‌ترین تحولات تمدنی در طول تاریخ ناشی از تغییر در «روش تفکر» بوده است. نحوه اندیشیدن مهم‌تر از نتیجه آن است.

2- محتملا مهم‌ترین دستاوردی که روی‌ کار آمدن دولت آقای رئیسی در پی دارد، آن است که «روش فکر‌کردن» یک جریان فکری تاریخی در کشور به ناگزیر تغییر می‌کند؛ جریانی که ریشه‌های آن در دوران مشروطه، قاجاریه و صفویه نیز قابل مشاهده است. این تغییر در روش به معنای آن است که به عینیت‌گرایی گرایش می‌یابند که البته ضرورتا به معنای دست‌کشیدن از آرمان‌ها و ارزش‌ها نیست؛ اما می‌تواند نتیجه‌اش به‌کارگیری همه نیروهای ملی برای حل مشکلات کشور باشد که با فشار دشمنان و جفای همگنان روزافزون می‌شود.

اما چگونه و چرا این تغییر پدید می‌آید؟

«جریان انقلابی» در کلیت خود درگیر دیوان‌سالاری می‌شود و محتملا به‌تدریج درمی‌یابد که اداره کشور ملاحظات خاص خود را دارد و آن‌گونه که «خیال» می‌کرد، به‌سادگی امکان‌پذیر نیست. اگر‌چه شماری از افراد این جریان کم‌و‌بیش در امور اجرائی بوده‌اند، ولی اینکه مسئول کلیت اداره کشور بوده باشند، پدیده‌ای نسبتا جدید است. حداقل می‌توان گفت پیش از این می‌توانستند ناکارآمدی را در ضعف عملکردی دیگران ببینند، گو اینکه می‌توان ادعا کرد واقعا بخش مهمی‌ از مسئولیت بر عهده خود آنان بوده است؛ اما به هر حال امروز دیگر آن «دیگران» وجود ندارند. در چنین فضایی است که چوب حکومت‌داری مستقیم بر تن آنان فرود می‌آید‌... و چه چوبی است این چوب «حکومتگری»! برجام یک چوب حکومتگری‌ است، ارز چهارهزارو 200 تومانی چوب دیگری است‌... و از این «چوب»‌ها فراوان است. در یک روند تاریخی ابتدا این چوب، طبقه متوسط مذهبی و اصلاح‌طلبان را مجبور به تغییر خود کرد، سپس لایه‌هایی از اصولگرایان را دچار تحول کرد و اینک این بازمانده جریان اصولگرایی تحت عنوان «جریان انقلابی» است که پشت خود را به ضربات بی‌رحمانه این چوب بسپارد. نکته مهم این است که این جریان با لایه‌های اجتماعی و محافظه‌کار مذهبی در میان توده مردم پیوستگی داشته و آنان را نیز محتملا درگیر همین تغییر فکری می‌کند؛ چون از طریق نقد تند‌و‌تیز خود از اصلاح‌طلبان، اعتدالیون و اصولگرایان این لایه‌های اجتماعی را امیدوار به تحول کرده بود. سیلی سخت واقعیات «حکومت‌گری» به صورت این لایه مردمی نیز نواخته خواهد شد. این تجربه‌اندوزی هر‌چند ممکن است هزینه گزافی برای کشور در پی داشته باشد، اما اثر آن متزلزل‌کردن بنیان‌های معرفتی در امر دولت‌داری است و محتمل است که این جریان تاریخی به نوعی «نسبی‌گرایی فکری» در امر حکومت‌داری برسند. چوب حکومت شاید اصلی‌ترین کارکردش گذار از وهم و خیال و روی‌آوری به عمل‌گرایی باشد. از ذهنیت به عینیت گذر می‌کنند. این، دستاورد مهمی است. اینکه تصور شود مشکل بورس در سه روز و با یک دستور ساده رئیس‌جمهور حل می‌شود، آن‌چنان وهم‌آلود است که تنها با چوب حکومت درمان می‌شود و می‌تواند فرد خیالاتی و طرفدارانش را از عرش به فرش بیاورد. این چوب، موهبت بزرگی‌ است که به باور من اصلی‌ترین اثر آن، تغییر در «نحوه اندیشیدن» است که مهم‌ترین عامل تمدن‌سازی‌ است. دستیابی به حکومت از منظر «سودجویی» به فراوانی مورد بحث قرار گرفته است و گفته می‌شود با دستیابی به قدرت، امکان رسیدن به ثروت و منزلت فراهم می‌شود. البته این سخن بیراه نیست؛ اما از دستیابی به قدرت از منظر تزلزل بنیان‌های فکری و نوع اندیشیدن و نسبیت معرفتی که پدید می‌آورد، کمتر سخن گفته شده است. این تزلزل که وجهی کاملا واقع‌گرایانه دارد، شاید بتواند درهای گفت‌وگوی ملی را باز کند و در این شرایط سخت و ناگوار در راه‌حل‌یابی جمعی برای مردمان، در اتحاد و همدلی و در اتخاذ تصمیمات حکیمانه ملی به کار آید. البته امید خوش‌بینانه‌ای است؛ اما فراموش نکنیم که آینده محتوم نیست و می‌توانیم آن را بسازیم؛ یعنی آینده گفت‌وگوی ملی را می‌توان برساخت. اگر خودآگاهی به این فرصت پیدا شود، می‌توان از آن بهتر استفاده کرد و آینده را ساخت. البته می‌دانم رواج کینه و دشمنی یا رنجش از ناجوانمردی‌ها و ناملایمات، مانعی در پذیرش این امر است و حتی تحمل شنیدن چنین سخنی برای برخی دشوار است. شاید تصور شود تنها معجزه عصای موسی می‌تواند چنین کند، اما شاید همین عصای دم‌دستی حکومت هم بکند «آنچه که موسی!» می‌کرد.