چگونه میاندیشیم؟ «آمریکاشناسی»
در نوشتارهای پیش گفتیم که شناسایی روش اندیشیدن یک سیاستگذار پایهای اساسی در تحلیل سیاستهای عمومی یک کشور است و بنابراین ضروری است که به کنکاش نظری در «روش فکری سیاستمداران و فعالان سیاسی» بپردازیم. در «آمریکاشناسی» مسئله اصلی ما شاید شناخت آمریکا نیست بلکه مسئله نتیجههای نامربوطی است که از آمریکاشناسی حاصل میشود؛ یعنی یک خطای روشی در اندیشیدن است. اغلب، نتایجی که میگیریم ربطی به مقدمات ندارد. نتیجهگیری درخصوص نحوه ارتباط ما با آمریکا باید معطوف به ارتباطاتی باشد که آمریکا در جهان ایجاد کرده است نه از «خوی و خصلت» آمریکاییها. ممکن است این تمدن دارای خوی و خصلت واحدی باشد یا نباشد؛ این، موضوع دیگری است. بنابراین از «تأمل ذاتگرایانه» درباره آمریکا ضرورتا و حتما نمیتوان نتیجه گرفت که «چگونه» با آن مواجهه کرد. این تأملات اگر درست هم باشد، کافی نیست و برای چنین نتیجهگیریهایی بهشدت نارساست. اگر بخواهم با «ترمینولوژی» جنگی سخن بگویم، شما وقتی در جبهه جنگ هستید، برای مقابله با دشمن بایستی استراتژیها و تاکتیکهای او را ببینید نه اینکه صرفا ذهن خود را معطوف به خوی و خصلت ذاتی او کنید. این یک خطای معرفتشناسی در حوزه آمریکاشناسی ماست که از مارکسیستها به ارث رسیده و اینک نیز از سوی ناسیونالیسم روسی در شماری از «مؤمنان انقلابیِ» ایرانی نفوذ کرده است.
آمریکاشناسی به سبک روسی: «آمریکاشناسی» در ایران دورانی از تحول را از سر گذرانده است؛ از تأثیر اندیشههای چپ کمونیستی در میان روشنفکران تا نفوذ ناسیونالیسم روسی در میان شماری اندک از «مؤمنانِ انقلابی». این حوزه فکری از زیر سلطه چپ مارکسیستی درآمده ولی تغییر جایگاه نداده است. یعنی همان موضع «ذاتگرایانه آنتاگونیستی» (هماوردی) چپ مارکسیستی حفظ شده است، منتها فکر چپ به یک ایدئولوژی ذاتگرایانه شبهفلسفی از همان جنس پناه برده است. «الکساندر دوگین» ایدئولوگ ناسیونالیست روسی به هدف تقویت نظری این ایدئولوژی در سفر به ایران میگوید: «بینهایت خوشحالم که به مقر اصلی مبارزه با مدرنیته آمدهام». اگر پیش از این ادبیات آمریکاشناسی متأثر از کمونیستهای شوروی بود اینک میدانی نیز به اندیشههای ناسیونالیسم «پستمدرن» روسی داده شده است تا شاید خلأ نظری را برای شماری از چهره های مذهبی در ایران پر کند. در اینجا من صرفا بر اندیشیدن تمرکز دارم و میدانم که نباید جریان «امنیتیهای کمونیست» را نادیده گرفت که به اقتضای ضرورتهای بینالمللی با ناسیونالیسم روسی و مسیحیت ارتدکسی ترکیب شدهاند. این، خود مجال دیگری برای تحلیل میطلبد. مارکسیسم استالینی و ناسیونالیسم روسی هر دو در یک موضع میایستند؛ یکی با نام مبارزه با امپریالیسم و دیگری با نام مبارزه با مدرنیته غربی. این دو موضعی مطلق و انکاری و اصطلاحا «آنتاگونیستی» (هماوردی) دارند. خطای تحلیلی این دو آن است که چشم بر تکثر ارتباطاتی شبکه جهانی میبندند و «دگماتیسمی» را بر عملکردهای روزانه سیاسی-اقتصادی حاکم میکنند.تکرار میکنم چنین موضعِ شناختی «دگماتیسم عملکردی» را در پی میآورد، سیالیت جهان سیاسی را نمیبیند و از فرصتهای این سیالیت نمیتواند بهرهبرداری کند. شناخت و عمل دیپلماتیک اسیر ایدئولوژیها و تئوریهای «کلامی» است. این «دانش کلامی» میتواند مارکسیسم باشد یا ناسیونالیسم یا قرائت خاصی از اسلام.
جالب است که این سه به نوعی همدلی و همسخنی رسیدهاند و در جایجای جهان به یکدیگر «پاس گل» میدهند و به مدد فضای مجازی مغازلههای عاشقانه دارند.
آمریکاگرایی مشتاق: از سوی دیگر نوعی «آمریکاشناسی» مشتاق و کور داریم که چشم بر کاستیها و ظلمها میبندد و تحت عنوان فریبنده «منافع ملی آمریکا» هرگونه عملکرد حاکمیت آمریکا را با آن توجیه میکند. آمریکا مجموعهای پرتناقض است که حتی در درون خود نیز دچار سردرگمیها و حماقتهای ساختاری و عملکردی است. با یک مثال ساده مقصود خود را بیان میکنم. فرض کنید که در یک بازار دستفروشی هستید که هیچ نظم روشنی ندارد، حتی فروشندگان هم مالک اجناس نیستند بلکه فقط مسئول فروشاند. یعنی ممکن است شما یک ساعت دیگر که برگردید، فروشنده هم عوض شده باشد. شما در این آشفتهبازار عملکرد لحظهای دارید و «نقد فروشی» را ملاک قرار میدهید. هیچکس مسئول نسیه نیست. معامله در همان لحظه و نقد است. اگر در پی نفع و سود آنی هستید، باید همانجا و همان لحظه حساب را تسویه کنید و جنس خود را بردارید و بروید. ساختار بازار دیپلماسی با آمریکا بیشباهت به این نیست. نوعی چندصدایی آشفته در آمریکا وجود دارد. جنگلی است از بازیگران. نظریه «سطل زباله قوطیهای بازیافتی» (Garbage Can) در سیاستگذاری عمومی معطوف به همین وضعیت در آمریکاست و در ابتدا برای تحلیل وضعیت سیاستگذاری عمومی در همین کشور توسعه داده شده است؛ فرایند سیاستگذاری را به محفظهای که قوطیهای نوشابه بازیافتی را به درون آن میریزند، تشبیه میکند. سیاستها محصول درهمآمیختهای از ظروف بازیافتی متعدد و متفاوت است (یعنی خواستهها و منافع و نظرات گوناگون) که هرکسی قطعهای در آن میریزد. آنچه بیرون میآید، ترکیبی ناهمگون و آشفته از همین «قوطیهای» متفاوت است. نمیخواهم ملاحظات استراتژیک و ساختاری را نادیده بگیرم، اما بههرحال آشفتهبازار دستفروشان هم ساختار و قواعدی دارد. آمریکا ترکیبی از همهچیز است. از همینرو است که آنچه در این «جنگل» و در ساختارهای حقوقی آن نهادینه میشود، خطرناک است و بهسادگی نمیتوان از آن رهایی یافت؛ چون نهتنها شما را درگیر آشفتهبازاری از قدرتهای متکثر درون آمریکا میکند بلکه به اقتصاد و سیاست بینالملل هم تسری مییابد. بنابراین تا آنجا که ممکن است سرنوشت خود را نباید به پیچیدگیهای درونی این جنگل پیوند زد. از همینرو است که من آمریکا را یک «کشور نرمال» نمیبینم بلکه «منطقهای بینالمللی» است که در درون آن شمار وسیعی از مبادلات و فعالیتهای اقتصادی، فرهنگی، نظامی، بینالمللی، علمی و... جریان دارد که پیامدهای آن به درون ساختار روابط بینالملل کشیده میشود. «آمریکاگرایی مشتاق»، به تصور یک برادر بزرگتر با اعتماد به درون این جنگل میرود اما به ناگاه در برابر گرگها، خرسها و روبهان احساس «بیکسی» میکند؛ چون تکثری از بازیگران در این کارگاه عظیم در کارند که هرکس به فکر خویش است.
«انرژی نهفته جنگها»: جنگها انرژی نهفته دارند که پس از جنگ مانند آتشفشان فوران میکند. آمریکا حاصل «انرژیهای نهفته جنگها و منازعات تاریخ بشری» است: نخست، مردمانی گریزان از تعارضات اروپایی به سرزمینی بیدولت میروند. «بیدولتی» از بدو تولد با آمریکا همراه بوده و هنوز هم در آن به شکل «کمدولتی» نمایان است. جنگ استقلال آمریکا نخستین تحول بزرگ در این سرزمین بیدولت است که مستقیما به عرصه بینالمللی کشیده میشود. در اواخر قرن هجدهم بین مستعمرات 13گانه بریتانیا و انگلستان جنگی درگرفت و عملا به جنگ بین کشورهای اروپایی تبدیل شد. جنگهای خونین داخلی آمریکا در سالهای دهه 60 قرن نوزدهم یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ آمریکاست که در تحلیلهای آمریکاشناسی در ایران توجه چندانی به آن نشده و یک مغفول بزرگ است. در طی چهار سال، بیش از 600 هزار نفر در آمریکای 30 میلیون نفری در جنگهای داخلی کشته شدند؛ پدیدهای کمسابقه در جنگهای داخلی. دقیقا پس از این دوره است که تمام انرژی جنگ در رقابتهای کسبوکار نوآورانه در درون آمریکا تخلیه شد و تمدن کنونی آمریکا را سبب شد. جنگ جهانی اول و دوم نیز انرژیهای جنگ را به رونق آمریکا تبدیل کرد. بیراه نیست که بگوییم آمریکا محصول انرژیهای آزادشده پس از جنگهاست؛ جنگ داخلی و جنگهای بینالمللی. آمریکا خود یک عرصه بینالمللی پرتناقض و پرتعارض است نه یک کشور واحد همچون دیگر کشورها. در گفتوگوهای برجامی و در جریان تحریمهای ظالمانه باید به این بیندیشیم که ما چگونه به جهان و به آمریکا میاندیشیم؟ آیا آمریکا را در زمین واقعیتهای بینالمللی و تاریخیاش میبینیم یا از دریچه تخیلات شبهفلسفی؟ این تخیلات میتواند دامنهای از «آمریکاگرایی مشتاق» تا ایدئولوژیهای «ارتدکسی-انقلابی» باشد.