«چگونه میاندیشیم؟»
سیاست فرهنگی
اینکه ما چه تحلیلی از انسان داریم، مبنایی برای سیاستهای فرهنگی-اجتماعی ماست. تحلیل رفتار انسان و شناخت ماهیت همکاریهای جمعی به اندازهای مهم است که شماری از دانشمندان که به آن پرداختهاند، جایزه نوبل کسب کردهاند. اگر تحلیلی منفی از انسان داشته باشیم، سیاستهای ما همراه با حداکثر مداخله دولتی و با حداکثر بدبینی نسبت به فریبکاری و ظرفیت فسادپذیری انسان خواهد بود. به تدریج سیاستگذار پیله بدبینی خود را خواهد تنید و به فاصلهگیری او از مردم میانجامد. سیاستها متصلب، تمرکزگرا و کنترلی خواهد شد. روز به روز حلقه حکومتکنندگان تنگتر و سکتاریسم سیاسی و فرقهای رواج خواهد یافت. «خشونت تحلیلی» بر ادبیات حکومتی غالب شده، سخنوری تحکمآمیز ترویج مییابد و اندیشمندان کناره خواهند گرفت. همه اینها از نحوه اندیشیدن ما به انسان سرچشمه میگیرد. البته سیاستهای مداخلهگرانه و کنترلی، تنها به دلیل بدبینی نیست؛ تنظیمگری و کنترل میتواند برای نظم و انتظام امور باشد. منتها تنظیمگری خوشبینانه که اعتماد را در جامعه ترویج میکند، با مداخله بدبینانه متفاوت است. انسانها در پی لذت و منفعت خویشاند و این میتواند کاملا مشروع باشد. نفعطلبی یا لذتطلبی ضرورتا سبب نمیشود که ما نگرش بدبینانهای به افراد داشته باشیم. اینکه بهگونهای نظامات سیاستگذاری را طراحی کنیم که دستیابی انسانها به منافع و لذاتشان را بهگونهای اخلاقی امکانپذیر کند، راه درستی است. منفینگری بعد دیگری هم دارد و آن اینکه ممکن است انسان در جستوجوی حقیقت به خطا و اشتباه افتد. آیا این دلیل میشود که به انسان بدبین باشیم؟ خیر. تجربه تاریخی بشر نشان میدهد انسان در مسیر اعوجاج و انحراف از فطرت خویش نیست. ارزشهای بشری نمرده و انسان در تکاپویی دائمی از رشد و تحول بوده است. اینکه نتیجه زندگی بشری به اعلامیه حقوق بشر منتهی شده است و انسان علیرغم همه افت و خیزها دست از دین و مذهب نشُسته و در مسیر باور به خدا حرکت کرده و در پی صلح است و نظامات ملی و بینالمللی را حداقل در اسناد و مکتوبات، در جهت حفظ حقوق انسان و کرامت او طراحی کرده است، همگی نشان از گرایش عمومی بشر به خیر و نیکی دارد و نه حرکت به سوی شر، پستی و رذالت. اینکه سلسله پیامبری خاتمه یافته است، نشان از بلوغ نوع بشر دارد. همه اینها نشان میدهد که اعتماد به نوع بشر میتواند مبنایی برای طراحی سیاستها و معماری نظامات اجتماعی باشد. سیاست فرهنگی اساسیترین سیاستهاست و موضوع اساسی آن خوشبینی و بدبینی به انسان است. اگر سیاست فرهنگی مبتنی بر بدبینی باشد، یعنی اعتماد از او سلب شده است و این مغایر با انتظار خوشبینانه و فطری از اوست و به همین دلیل است که واکنش نشان میدهد؛ یعنی سیاست فرهنگی بدبینانه، سیاستی ضدبشری است. این واکنش میتواند اشکال گوناگونی داشته باشد که دامنهای از سکوت و عدم مشارکت فرهنگی تا اعتراضات و شورشها را دربر میگیرد. هرچند ممکن است با محتوای سیاست موافق باشد، اما با اساسیترین حق او، یعنی «حق بر اعتماد»، در تضاد است. سیاست فرهنگی اساسا سیاست اعتماد و آزادی است؛ اعتماد به اینکه انسان خود میتواند زندگی خویشتن را رقم زند و آزادی نسبت به اینکه میتواند راه خویش در پیش گیرد.
بدینسان سیاست فرهنگی مستلزم آزادی، اختیار و مهمتر از همه مسئولیت تکتک آحاد بشر است و نه ضرورتا مداخله حداکثری دولت و حکومت؛ چون ذات انسان نیک است. به همین دلیل است که سیاستهای فرهنگی و گزارشهای بینالمللی از سیاست فرهنگی در خدمات و محصولات فرهنگی محصور شده است. نه اینکه سیاست فرهنگی محتوا ندارد، بلکه محتوا بیش از هر چیز به اراده و مسئولیت بشری واگذار شده است. اگر قرار بر مداخله بود که خداوند متعال «مداخلههای مستقیم» را در دستور کار هستی میگذاشت. «مداخلههای خداوند» از جنس مسئولیت و اختیار است. انسان غیرفرهنگی باید مسئولیت اعمال خویش را بپذیرد. سیاست فرهنگی اساسا سیاست آزادی است. سیاست آزادی یعنی نوع مواجهه ما با آزادی، معماری نظامات اجتماعی برای مسئولیتپذیری انسان و حفاظت از آزادی او. میتوان در این سخنان، مناقشههای فراوان کرد؛ اینکه از آزادی سوءاستفاده میشود، اینکه غربیان و شرقیان سیاستهای فرهنگی تهاجمی دارند، اینکه ما درگیر تهاجم و بلکه شبیخون فرهنگی هستیم، اینکه توطئه فرهنگی وجود دارد و دهها مناقشه دیگر. در درستی این سخنان نیز نمیتوان تردید روا کرد. اینها واقعیاتی است که وجود دارد. اما سخن این است که همه اینها نباید ما را به تردید در ذات انسانهایی که موضوع سیاست فرهنگی هستند، رهنمون کند. مهمتر آنکه نباید مسئولیت مواجهه را از خودِ انسانها سلب کرد. نباید اختیار و آزادی او را سلب کرد. در مَثَل به این میماند که کشور شما مورد تهاجم نظامی دشمن قرار گرفته است، سیاست دفاعی شما نباید به این منجر شود که مسئولیت مردم را در مبارزه با تهاجم سلب کند، بلکه بیش و پیش از هر چیز این مسئولیت باید بر دوش خودِ مردم گذاشته شود. سیاست فرهنگی که تولّی انسان را از خویش سلب کند، اساسا ضد فرهنگی و نقض غرض است. یادآوری سخنان زیر از شهید بهشتی در این راستا بسیار مفید است: «به طلاب و فضلای حوزه هم به دنبال این بحث یک پیشنهاد دارم و آن پیشنهاد این است که به مردم ایران فرصت بدهید تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبنای معیارهای اسلامی بسازند و این خودسازی را بر مردم ما تحمیل نکنید. آگاهی بدهید، زمینهسازی کنید برای رشد اسلام، ولی بر مردم هیچچیز را تحمیل نکنید. انسان بالفطره خواهان آزادی است، میخواهد خودسازی داشته باشد، خودش، خودش را بسازد، اما برخلاف دستور قرآن مبادا مسلمانبودن و مسلمانزیستن را بخواهید بر مردم تحمیل کنید که اگر تحمیل کردید، آنها علیه این تحمیلتان طغیان خواهند کرد. انسان عاشق آزادی است، میخواهد خودش به دست خود و با انتخاب خود، خود را بسازد، اما شاکرا و اما کفورا؛ آنقدر پیغمبر اصرار داشت، پافشاری میکرد، زحمت میکشید، خودش را به رنج و تعب میانداخت که مردم را به راه خدا بیاورد. افی انت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین؛ ای پیغمبر تو میخواهی مردم را وادار کنی، مجبور کنی که آنها مؤمن باشند؟ اینکه راه پیغمبر نیست. توصیه من به طلاب عزیز و به فضلای ارجمند این است که منادی حق باشید، دعوتکننده به حق باشید، آمر به معروف و ناهی از منکر با رعایت تمام معیارهای اسلامیاش باشید، اما مجبورکننده مردم در راه اسلام نباشید؛ چون آن مسلمانی ارزش دارد که از درون انسانها و عشق انسانها بجوشد و بشکفد. ندیدید مردم ما در این دوران پرارزش انقلاب از خودشان چه خودجوشی و چه خودشکوفایی نشان دادند؟ بزرگترین اصل بعد از پیروزی یک انقلاب چیست؟ تداوم همان انقلاب است. همینطور که مردم ما با آزادی به راه اسلام آمدند و رهبری عالی اسلامی ما را آزادانه پذیرفتند، بگذارید در تداوم انقلاب هم مردم آزادانه راه خدا و راه اسلام، راه حق و راه خیر و صفا و راه صدق را انتخاب کنند و ادامه دهند» (روزنامه اطلاعات 1357.12.15، ش ۱۵۸۰۱).