|

شورای عالی انقلاب فرهنگی 3

«سیاست‌گذاری فرهنگیِ گفتمانی» یعنی سیاستی که آزادی نظریه‌پردازی فرهنگی و گفت‌وگوهای اندیشمندان را تسهیل کند. بدین‌سان در حوزه‌های گوناگونِ زندگی منظومه‌های معنایی شکل می‌گیرد تا مردمان به اقتضای وجدان و به فراخور ذوق خود از این منظومه‌های گفتمانی- ارزشی بهره گیرند. سیاست فرهنگی از یک سو در ذات خود نخبگانی و برهمکنشی است و نه توده‌ای و خطابه‌ای؛ از سوی دیگر، عبارت از نظریه‌پردازی درباره معنای ارزشیِ نهفته در کار و علم و آزادی و ثروت و مشارکت و... است. اگرچه «فرهنگ» در زندگی بشر آنگاه آغاز می‌شود که انسان غریزه‌های خود را صورت و معنایی فراحیوانی می‌بخشد؛ اما سیاست فرهنگی در سایه نظریه‌پردازی نخبگانی شکل می‌گیرد و نه ضرورتا در دفاتر اداری دولت‌ها یا در جهالت کور توده‌ها. سیاست فرهنگی را شاید بتوان نوعی حکمرانی نخبگان و نظریه‌پردازان دانست. در سیاست‌گذاری فرهنگی نظریه با اجرا فاصله چندانی ندارد؛ گاه یکی است! به دیگر سخن، سیاست فرهنگی بیش از هر چیز با نظریه‌پردازی جامه اجرا می‌پوشد. نظریه‌پردازی و البته انتشار آن، در واقع می‌تواند همان اجرای سیاست فرهنگی باشد! یعنی آنگاه که نظریه‌ای فرهنگی در سطح جامعه رواج می‌یابد گویی که اجرا شده است بی‌آنکه حکمی یا قانونی یا مقرره‌ای یا مصوبه‌ای داشته باشد. در ساحتی متدلوژیک، این تفاوت اساسی سیاست فرهنگی با سیاست‌گذاری در حوزه‌های دیگری مانند سیاست صنعتی یا سیاست سلامت یا سیاست دفاعی و... است. سیاست فرهنگی در ایران بیش از هر چیز نیازمند تأمل متدلوژیک است. سخن را با بیان مثالی در «سیاست‌گذاری فرهنگ علمی» روشن می‌کنم. تصور کنید که در گذر سال‌ها اندیشمندان و متفکران یک جامعه درباره «فرهنگ علمی» یعنی ابعاد فرهنگی فعالیت‌های علمی و نگرش‌ها و ارزش‌های پیوسته به آن اندیشه کرده و سخن رانده و نظریه پرداخته باشند. آنگاه کژی‌ها و راستی‌ها را به نقد گذاشته و عَلَمِ هنجارها و ارزش‌های گوناگونی را در این باب برافراشته باشند تا مردمان این عَلَم‌ها را ببینند و به اقتضای وجدان راه خود را با آن تنظیم کنند و از آن توشه برگیرند. این اندیشمندان در کوران اندیشه‌ورزی‌ها، در گذار عصرها و در پی نسل‌ها یکدیگر را صیقل می‌دهند، اصلاح و تنقیح می‌شوند و به‌تدریج مسیری از بالندگی را طی می‌کنند. از سوی دیگر دانشجویان و دانش‌آموزان و طلاب نیز به‌تدریج در معرض این افکار و اندیشه‌ها قرار می‌گیرند و با جریان‌های اصلی اندیشه‌ای درخصوص «فرهنگ علمی» آشنا می‌شوند و از آنها بهره‌مند شده و براساس ذوق و سلیقه و نیاز خویش آن را به کار می‌گیرند. این یک جریان طبیعی شکل‌گیری فرهنگ است که از مشارکت اجتماعی مردم و نخبگان و در فرایندی تدریجی رخ می‌دهد. (من با فرهنگ‌سازی به این مفهوم مخالفتی ندارم، هرچند حساسیتی ویژه به واژه «فرهنگ‌سازی» دارم. مگر می‌خواهیم ساختمان بسازیم که چنین واژگانی به کار می‌گیریم؟ بگذریم...) در این جریان طبیعیِ برآمدن «فرهنگ علمی» (یا هر فرهنگ دیگری همچون فرهنگ کار، فرهنگ سیاست‌ورزی، فرهنگ بهداشت و...) اتفاقا جامعه رها نیست بلکه «خود-مسئول» و «خود-متفکر» است؛ البته به مدد اندیشمندان و متفکران و با هدایت ساختاری نهادهای سیاست‌گذار. جامعه از گفت‌وگوی اندیشمندان بهره می‌گیرد و همواره در تفکر و تأمل تاریخی درباره مؤلفه‌های اساسی زندگی اجتماعی است.
شورای عالی انقلاب فرهنگی بیش از هر چیز باید «تلاش سیاست‌گذارانه» خود را بر «حفظ» این جریان طبیعی و تاریخی معطوف کند؛ همین و تمام. البته من مخالف قانون‌گذاری و تدوین مقررات نیستم اما این امور در سطح قوه مجریه یا حداکثر در سطح قوه مقننه است، آن‌هم در حد منبهات و منهیات و برداشتن خار و خاشاک از سر راه اندیشمندانی که درباره متغیرهای اساسی فرهنگ نظریه می‌پردازند و اندیشه می‌ورزند و فرهنگ می‌آفرینند. حفظ فرایند تأمل تاریخی از طریق گرم‌نگه‌داشتن تنور نظریه‌پردازی و نقد فرهنگی و ترویج اجتماعی آن به دست می‌آید و نه از طریق برنامه‌ریزی‌های تفصیلی و رصدهای مقرراتی و تنظیم‌گری‌های اداری. فراموش نکنیم که کرسی‌های آزاداندیشی در چنبره آیین‌نامه‌های اداریِ مدیرانی که نگران ازدست‌دادن «مقام»‌هایشان بودند گرفتار شد. هشدار! که راه از این سوی نیست؛ به جاده خاکی نروید، بلکه راه در آن سویی است که نامش مسئولیت، آزادی و مشارکت همگانی در فرهنگ است. فرهنگ در یک فرایند تاریخی و تدریجی با افت و خیزهای فراوان و با اندیشه‌ورزی عالمان راه خود می‌پیماید و با تولید هنجار به اصلاح خود برمی‌خیزد. اندیشه‌ورزی عالمان و ترویج آزادانه آن در میان مردم به شکل‌گیری فرهنگ درباره ثروت و علم و مشارکت و نوآوری و دیگر مؤلفه‌های زندگی اجتماعی خواهد انجامید. حال تصور کنید که چنین جریان‌های فکریِ عالِم‌محوری وجود نداشته باشند و فعالیت‌های فکری اندیشمندان و نخبگان فرصتی برای حضور و بروز معنی‌دار در زندگی آدمیان نداشته باشند. جامعه در تب‌و‌تابی کور و عاری از معنا رها می‌شود، به دست غریزه آنی و تمایل لحظه‌ای مردمان سپرده می‌شود، توان تفکر و تأمل را از خود سلب کرده و مردمان فاقد الگوهای فکری خواهند شد. با جامعه‌ای بی‌هنجار و «بی‌فرهنگ» مواجه خواهید شد که با غریزه راه می‌پیماید. در چنین حالتی مردمان سرگشته و حیران از پریشانیِ فرهنگی خویش‌اند و راه برای انقلاب‌های زرد اجتماعی فراهم خواهد شد که بسیار خطرناک‌تر از انقلاب‌های سیاسی است. انقلاب زرد انقلاب غریزه است، انقلاب جهالت است، انقلاب آن دسته از توده است که فاش می‌گوید که مغرور به فساد خویش است و حتی با زرورقی دروغین از ارزش‌های «دم دستی» آن را پنهان نمی‌کند. انقلاب زرد اساسا ضد فرهنگ، ضد تاریخ، ضد ارزش، ضد هنجار و ضد هرگونه تفکر و ایدئولوژی سیاسی است؛ جامعه بر موج سرکش تمایلات لحظه‌ای در شبکه‌های اجتماعی به هر سو روان خواهد شد... و مگر امروز جز این است؟ شمار «فالوور»‌های شاخ‌هایِ سخیفِ اینستاگرامی بیش از هر متفکر سیاسی-اجتماعی است. هیچ هنجار عمومی‌ای باقی نمی‌ماند و آدمیان به بردگان هواهای لحظه‌ای تبدیل خواهند شد. اما در مقابل، اگر ستون‌های فکریِ فرهنگی در گذار تاریخی و در پرتو اندیشه عالمان و با مشارکت مردمان در جامعه استوار شوند می‌توانند «سامانه‌های فکری» و «منظومه‌های معنایی» برای مردم فراهم کنند و راه را بر سلیقه‌های گوناگون و وجدان‌های بیدار بگشایند و این ممکن نیست مگر آنکه از گذر «سیاست‌گذاری گفتمانی» فرصتی فراهم کنیم که در یک فرایند تاریخی گفتمان‌های گوناگونی برساخته شوند تا پاسخ‌گوی نیاز‌های ارزشی و فرهنگی در زندگی اجتماعی باشند. «سامانه فکری» و «منظومه معنایی» همان فرهنگ است که آدمیان را از غریزه می‌رهاند. بدین‌سان برآمدن «سامانه‌های فکری» و «منظومه‌های معنایی» هدف اصلی سیاست‌گذاری فرهنگی گفتمانی است. گفتمان در معنایی که در اینجا به کار می‌گیرم، به معنی منظومه‌های فکری و مفهومی است که بتواند فرهیختگی را در ثروت‌اندوزی، در علم، در مشارکت، در کار و فعالیت سیاسی-اجتماعی و در یک کلام در زندگی جاری کند و آن را به نظریه سیاستی و عملِ اجتماعی تبدیل کند تا چراغ راه گم‌گشتگان باشد. انسان در پی معنایی برای عمل فردی و اجتماعی خویش است. پگاه فرهنگ آنگاه آغاز می‌شود که تو از غریزه گذر می‌کنی و شکل و شمایلی فراحیوانی به زندگی خویش می‌بخشی و این نمی‌شود که نمی‌شود جز با «اندیشه نظری» در غریزه کار و تلاش، در غریزه کنکاش و کاوش، در غریزه مشارکت و سیاست، در غریزه نوخواهی و نوآوری، در غریزه بودن و زندگی. گفتمان‌ها با سامانه‌هایی از اندیشه نظری «ویترینی» از معنا‌های گوناگون فراهم می‌کنند تا افراد به فراخور وجدان این معناها را برگزینند و با آن جشنی انسانی و سروری معنوی برای خویشتنِ خویش برپا کنند. سیاست فرهنگیِ گفتمانی در پی بازکردن راه برای این گفتمان‌هاست. برای اینکه مقصود خود را روشن‌تر بیان کنم، ناچار از بیان مثال دیگری هستم. فرض کنید در دو، سه دهه افرادی چون عماد افروغ، تقی آزادارمکی، حمید پارسانیا، رسول جعفریان، بیژن عبدالکریمی، نعمت‌الله و محمد فاضلی و شماری دیگر این چنین بر موضوع «فرهنگ علمی» در کشور تمرکز کرده و نظریه‌پردازی‌های گوناگونی را وجهه همت خویش کنند، اگر در گذار زمان و با صیقل‌خوردن اندیشه‌های ایشان در باب «فرهنگ علمی» چند نظریه در این حوزه استحکام یابد و به «جریان گفتمانی» تبدیل شود و به‌صورتی هدفمند و در قالب فهم عموم ترویج شود، آنگاه است که فعالان حوزه علم، اعم از پژوهشگران و استادان و دانشجویان و دانش‌آموزان و طلاب هریک به اقتضای روح آزاد و پروای زندگی خویش دست به انتخاب می‌زنند و معنای زندگی علمی خود را با این گفتمان‌ها برمی‌سازند و از آنان تغذیه فرهنگی می‌کنند.
این یعنی جامعه علمی از لحاظ «فرهنگ علمی» بسامان می‌شود و کم و بیش واجد هنجارهایی می‌شود تا از گرداب «بی‌هویتی فرهنگی در فعالیت‌های علمی» مصون بماند. شورای عالی انقلاب فرهنگی باید همّ خود را مصروفِ ترغیب و حفظ چنین جریان‌سازی‌های طبیعیِ گفتمانیِ فرهنگی در جامعه کند. حفظ این جریان‌های طبیعی تنها از طریق «سیاست‌گذاری» ممکن نمی‌شود بلکه گاه از طریق «سیاست‌ناگذاری» و گاه از طریق مانع‌زدایی از سر آزادیِ این جریان‌های طبیعی انجام می‌شود. از این منظر، سیاست‌گذاری فرهنگیِ گفتمانی در‌واقع سیاست آزادیِ درون‌گفتمانی و نظریه‌پردازی‌های پیوسته به آن است. البته اگر نهادهای کلان سیاست‌گذاری را دعوت به این «تک وظیفه» جدید کنیم، سه مسئله مهم باقی می‌ماند. یکی مواجهه با افسردگی روانی ناشی از تغییر مسیر است؛ یعنی «افسردگی پس از تورمِ اداره»، دیگری هاضمه فکری و ظرفیت نظری این نهادها برای انجام چنین امر خطیری و سوم جسارت و شجاعت اندیشیدن و نحوه گزینش اعضای این نهادهاست. موج انقلاب زرد فرهنگی در پیش است و ما در گرداب ناکارآمدی گرفتاریم. نحوه برخورد ما با این سه چالش سناریوی انحلال این شوراها را معنی‌دار می‌کند. گاه کنش‌های مدیران و به‌ویژه تلاش‌های اعضای برخی شوراهای اداری یک واکنش روانی است و نه یک اقدام مدیریتی یا نه حتی یک کنش سیاسی. آنان نگران انجام وظیفه دینی یا فرهنگی یا سیاسی خویش‌اند و با وضع انبوهی از مقررات در خیال انجام وظیفه‌اند اما در‌واقع «انبوه مقررات» چیزی جز ضجه‌هایی در تکاپوی آرامش روانی کاذب نیست. درست همچون مادر داغداری که در عزای فرزند خویش ضجه می‌کشد؛ ضجه‌هایی از جنس وضع قانون، مقررات، رصد، پایش و نظارت.