|

دولت مصدق در بحران؟!

سرمقاله جناب مهدی زارع با عنوان «زلزله ترود و دولت مصدق در بحران‌» در «شرق» 20 بهمن 1400، بی‌اختیار برایم یادآور یادداشتی در سه یا چهار سال پیش بود که موضوع «پرستو» داغ بود، با عنوانی با این مفهوم که پرستو در مصدق مؤثر نبود و اینکه انگلیسی‌ها در دوران مهاجرت مصدق به سوئیس (که هنوز والی و وزیر هم نشده بود)، پرستویشان برای فریب او ناکام ماند! رابطه سالگرد زلزله ترود با مصدق را نیز در همین حدِ زدن به وادی ناکجاآباد در تکرار قدیس‌سازی از آن شادروان یافتم. منظور چیست؟ مصدق و شاه که پس از ملی‌شدن غرورآفرین نفت درگیر جنگ قدرت و کینه‌توزی‌های باقی‌مانده از براندازی قاجار توسط پهلوی شدند و اکنون هر دو به نحوی از یکدیگر انتقام گرفته و مرده‌اند؛ تجدید مطلع قضایا موجب پاسخ‌گویی و رنجش می‌شود. شیفتگان دو طرف نمی‌توانند هرگونه انتقاد از مراد خود را ممنوع کنند و خود را در تکرار ادعاهایشان آزاد بدانند. آیا زلزله ترود (طرود) که آن را کاملا به یاد دارم نیز مانند زلزله طبس در اثر دفن زباله‌های اتمی یا مشابه آن و بی‌خبر از مصدق در آن زمان انجام شد؟ یا در پناه آن زلزله توطئه علیه او را وارد مرحله اجرائی کردند؟ یا آن‌قدر بی‌لیاقت بودند که تعمیر خانه‌های ویران سه سال طول کشید؟ یا چه چیز؟ یا فقط زمان زلزله مقارن بود با اینکه مرحوم مصدق یک هفته بعد از آن به یکی از معتمدان شاه می‌گوید خیال استعفا دارد و «در ملأ عام شاه را مقصر این تصمیم اعلام خواهد کرد» تا نشان دهد در چه تنگنایی برای حکومت قرار داشت! و بعد شاه علا را برای دلجویی می‌فرستد که تا پایان قضیه نفت بماند و در عوض خودش کشور را ترک می‌کند! و مصدق موافقت می‌کند و نقشه سفر شاه برای 9 اسفند کشیده می‌شود و «اما» قصد شاه این بود که در آن روز که مصدق برای خداحافظی به دربار می‌رود او را بکشد! نمی‌دانم این آگاهی از تخیلات و مقاصد اعلام‌نشده یکدیگر و به قول مریدان «نیت‌خوانی‌ها»، چه مأخذی دارد. اما اگر به ادعاهای یک‌طرفه استناد شود، نشان‌دهنده این است که مرحوم مصدق که پس از قیام 30 تیر که با استعفای ایشان در بازگشت از لاهه و نخست‌وزیر قوام رخ داد، اطمینان یافته بود که اگر بار دیگر نیز استعفا دهد، مردم بار دیگر با خشم به خیابان خواهند ریخت و این بار کار را یکسره و شاه را نیز به‌دنبال مادر خواهرش روانه تبعید بدون بازگشت احمد شاهی خواهد کرد؛ وگرنه تهدید به اینکه «در ملأ عام شاه را مقصر این تصمیم اعلام خواهد کرد»، چه معنای دیگری غیر از اطمینان از به‌میدان‌آوردن دوباره مردم دارد؟ البته در آن مقطع هنوز حامیان باسواد و فرهنگی و دانشگاهی و یقه‌سفیدِ مصدق و همچنین حزب توده به وَجد آمده از شعارهای جدید ضد استعماری و ضد امپریالیستی مرحوم فاطمی، همچنان پابرجا بودند، اما نظامیان تصفیه‌شده رضاشاهی دقیقا در همان زمان تصمیم خودشان را برای «کودتا» گرفته بودند و در ماجرای «جلوگیری از خروج شاه» در 9 اسفند هم فعالانه شرکت کردند.

همچنین نیروهای «مردمی» و زورخانه‌ای قیام 30 تیر که در پی انشعاب در جبهه ملی، اکنون در جناح انشعابیون قرار داشتند، معادله تخیلی را کاملا بر هم زده بود؛ اما قبول ادعای توطئه قتل مصدق در 9 اسفند در دفاع از برنامه مشخص بیرون‌راندن شاه، با این پرسش مواجه است که کسی که بخواهد رقیبی را از سر راه بردارد و توان سیاسی و اجرائی قتل او را با دراختیارداشتن امکانات دیگر دارد، چه نیازی است که به جای پذیرش استعفا به آن همه بیراهه متوسل شود!‌ اگر مرحوم مصدق اشتیاق به استعفا داشت، چرا در 25 مرداد به پذیرش حکم عزل تن نداد و اگر از چنان حمایت عمومی‌ای برخوردار بود، چرا بعد از 25 مرداد استمداد نکرد؟ و ضمنا مگر در قیام شش ماه پیش در 30 تیر استمداد کرده بود که چنان جمعیت خنثی‌کننده‌ای به خیابان‌ها آمده بودند و چرا سال بعد که از فرماندهی کل قوا نیز بهره‌مند بود و مجلس سنا را هم منحل کرده و پس از گرفتن اختیارات قانون‌گذاری، مجلس شورای ملی را هم منحل کرده بود، در این شرایط حادتر آن حامیان ازجان‌گذشته ناپدید شدند؟ آیا به زلزله ترود مربوط بود؟ راستی «شادروان دکتر مصدق در چه تنگنایی» حکومت می‌کرده است. ‌تنگناها و مزاحمت‌های اجرائی و عملی در مسیر «مسئله نفت» چه بود؟ لطفا راهنمایی فرمایند.