بابا انسولین داری؟
آرام در خانه را باز میکند. ماشین را استارت میزند و با قدمهای کوتاه و سنگین به سمت در حیاط میرود. سمند سفیدش این روزها بیشتر صدای لوکوموتیو میدهد، دیگر آن رخشی نیست که من و برادرم در 20سالگی با آن پز میدادیم. احتمالا بابا فکر کرده امروز حتما انسولین پیدا میکند و از جاده روستایی به داخل جاده اصلی پیچیده است.
آرام در خانه را باز میکند. ماشین را استارت میزند و با قدمهای کوتاه و سنگین به سمت در حیاط میرود. سمند سفیدش این روزها بیشتر صدای لوکوموتیو میدهد، دیگر آن رخشی نیست که من و برادرم در 20سالگی با آن پز میدادیم. احتمالا بابا فکر کرده امروز حتما انسولین پیدا میکند و از جاده روستایی به داخل جاده اصلی پیچیده است. شاید هم لبخند زده؛ اما نه اهل لبخند نیست؛ اما حتما موقع برگشت اخم کرده است. احتمالا وقتی پشت فرمان بوده با خودش گفته اگر انسولین پیدا نکردم، این بار به فرانک نمیگویم، به علی زنگ میزنم. به علی زنگ هم زده، علی هم مرخصی گرفته و تا داروخانه 13 آبان رفته؛ اما توجئو هنوز توزیع نشده است. انسولین بابا دارد تمام میشود. همه به تکاپو میافتیم تا انسولین بگیریم. از عید به فکر هستیم. وسط شلوغیها تا لاهیجان هم رفتیم؛ اما انسولین پیدا نکردیم. هر ماه یک قصهای برای انسولین هست. هر بار که زنگ میزنم، میپرسم بابا انسولین داری؟ بعضی اوقات راحت انسولین را پیدا میکند؛ یعنی بعد از یک ساعت رانندگی تا رشت یا انزلی، با ارائه کد ملی سهمیه انسولین را میگیرد؛ اما ماههایی که انسولین پیدا نمیکند، گاهی باید تا مرز فروپاشی روانی برویم تا انسولین را برایش بفرستیم. چند ماهی بود که شرایط بهتر شده بود و خبری از فلاسک و یخ و انسولین نبود؛ اما باز همان کابوس تکرار شده است. میپرسم چند روز مانده، میگوید دو هفته. خیالم راحت میشود، وقت داریم. حالا باید داروخانهها را بگردیم تا شاید برایش انسولین پیدا کنیم. اگر هم پیدا نشد، باید زنگ بزنیم به دوست و آشنایی که در داروخانه کار میکند. بعد انسولین را میگذاریم داخل فلاسک و با یخ میبریم ترمینال غرب تا با اتوبوس برود کیاشهر. بابا هم یک روز صبح آهسته و آرام سوار ماشین شود درِ سنگین حیاط را باز کند و تا ترمینال رانندگی کند تا انسولین را بگیرد. اما بقیه چه کار میکنند؟ پیرمردی که در یک شهر کوچک دورافتاده زندگی میکند؟ شاید ماشین نداشته باشد یا حقوقش کفاف این رفتوآمدها را ندهد. این روزها هیچکس فرصت این فکرها را ندارد، سبد مشکلات همه پر شده است، مهم این است که بابا انسولین دارد یا نه.