«آنهیدروز»
سریالی میبینم که ماجراهایش در یک بیمارستان میگذرد. در یکی از قسمتها با بیماری روبهرو میشویم که دستش دچار عفونت قارچی شده و این عفونت به مراحل بسیار پیشرفته رسیده، طوری که پزشکان چاره را فقط در قطع دست او میبینند.
سریالی میبینم که ماجراهایش در یک بیمارستان میگذرد. در یکی از قسمتها با بیماری روبهرو میشویم که دستش دچار عفونت قارچی شده و این عفونت به مراحل بسیار پیشرفته رسیده، طوری که پزشکان چاره را فقط در قطع دست او میبینند. اما طبیبان بیمارستان در عجب هستند چرا خانواده بیمار، او را اینقدر دیر برای مداوا به بیمارستان آوردهاند؟ چراکه این بیماری بسیار زود قابل تشخیص بوده و برای اینکه به چنین مرحله بحرانیای برسد، بیمار باید حداقل چند سال به این بیماری دچار بوده باشد. تعجب هم از این است که این بیماری از همان روزهای ابتدایی دچارشدن، با درد بسیار زیاد و غیرقابلتحملی همراه است و بنابراین اصلا نمیتوان باور کرد که کسی چندین سال این بیماری را داشته باشد و بتواند در این مدت دردش را تحمل کند. خانواده بیمار میگویند او بسیار آدم صبوری است و در مقابل رنجها و مشقتها از خود تحمل غیرقابلتصوری نشان میدهد و تحمل چنین دردی را نیز به همین صبر و تحمل او نسبت میدهند. با این همه، پزشکان پس از قطع دست او بیشتر شگفتزده میشوند؛ چون بیمار اصلا از اینکه یک دستش قطع شده، هیچ واکنشی که نشاندهنده غم و اندوه او از این مصیبت باشد، نشان نمیدهد و خیلی عادی و معمولی با این اتفاق روبهرو میشود. اطبا تصمیم میگیرند از او آزمایشهایی به عمل آورند و در این آزمایشها متوجه میشوند بیمار سیستم عصبی سالمی دارد، ولی دچار یک عارضه نادر در مغز خود است...
طوری که آن بخش از مغز که وظیفه ادراک درد را دارد، در این بیمار غیرفعال است و بخش جنبی آن نیز که وظیفه بازتابهای غم و اندوه بر عهده آن است، در او غیرفعال بوده و این یعنی سیستم عصبی او پیامهای غم و درد را به مغز مخابره میکند، ولی آن بخش از مغز که باید این پیامها را درک کند و به سیستم عصبی دستور واکنش دهد، به دلیل غیرفعالبودن، هیچ واکنشی را مخابره نمیکند و بنابراین شاهد هیچ واکنش عادی از بیمار به مانند دیگر انسانها در مقابل درد و رنج نیستیم. این اختلال را «عدم حساسیت مادرزادی به درد» یا «آنهیدروز» مینامند. واقعیت این است که هرچند احساس درد بسیار رنجآور است و همیشه انسان تشویق میشود در مقابل درد و رنج از خود مقاومت نشان دهد، ولی همین احساس درد، یکی از مهمترین ابزارهای حفاظت از بدن است. فرض کنید بدن شما فاقد توانایی احساس درد باشد، در این صورت بسیار عادی است که متوجه بریدگی، سوختگی یا کوفتگی نشوید و اگر این اتفاقات در آن بخشی از بدن ایجاد شود که قابل مشاهده نیست (مثلا در کمر و پشت) چون از وقوع آن باخبر نمیشویم، امکان مرگ را هم در پی خواهد داشت. برای من آنچه در این روزها میگذرد، بیشباهت به بیماری «آنهیدروز» نیست. شاید سال هاست که هشدارهایی نسبت به وقوع آنچه این روزها میگذرد، شاهد بودهایم. کم نبودهاند کسانی که در تمام این سالها، همچون سیستم عصبی بدن، نسبت به آنچه در حال وقوع است هشدار دادهاند. این هشدارها نهتنها کم نبوده، بلکه تعجبآور اینکه بسیار هم بوده و نشان میدهد که سیستم عصبی جامعه، کاملا سالم و کارکرد آن موفق بوده است. ولی دلیل چیست که با وجود این همه هشدار سیستم عصبی جامعه که مدام از زخم، کوفتگی و سوختگی پیام ارسال میکرده، آن واکنش منطقی را شاهد نبودیم، طوری که انگار مرکز ادراک درد از کار افتاده است؟ درست مثل اینکه آب جوش روی پای آدم بریزد ولی احساس سوختگی نکنیم یا چاقو دستمان را ببرد ولی دردش را حس نکنیم یا مثلا این تجربه که حتما برای بیشتر ما رخ داده، کوبیدن چکش به جای میخ بر روی انگشت یا ماندن انگشت لای در. همین الان که این را نوشتم یاد چندین بار تجربه احساس این درد افتادم. اینکه ناخن کبود میشود و بعد از مدتی میافتد. حال فکر کنید دستمان ببرد و نفهمیم، چکش به روی انگشتمان بزنیم و متوجه نشویم، آب جوش روی پایمان بریزد و انگار نه انگار. چنین آدمی چقدر ممکن است جان سالم به در ببرد؟ من هر طور فکر میکنم فقط به این نتیجه میرسم که دچار «آنهیدروز» هستیم و الا چطور ممکن است که در تمام این سالها، این همه پیام عصبی از آسیبها ارسال شده باشد و باز متوجه نشده باشیم؟ به گمانم باید هرچه زودتر فکری کرد و الا ممکن است آسیب بعدی به قیمتی گزاف تمام شود و دیگر نتوان آن را جبران کرد.