|

جستاری تاریخی در باب مالکیت و حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه(۱)

متنی بر حاشیه موضع‌گیری اخیر چین

‌موضع‌گیری اخیر چین که به تمامیت ارضی ایران تعریض پیدا می‌کرد، دل هرکس که دغدغه صیانت از کیان کشور و سربلندی آن را دارد، به درد آورد. در تحلیل چرایی این رویداد طیفی از نظرات گوناگون ابراز شده است که خطای راهبردی چینی‌ها و کم‌تجربگی آنان در سیاست‌ورزی جهانی در دو سر آن جای دارد.‌

موضع‌گیری اخیر چین که به تمامیت ارضی ایران تعریض پیدا می‌کرد، دل هرکس که دغدغه صیانت از کیان کشور و سربلندی آن را دارد، به درد آورد. در تحلیل چرایی این رویداد طیفی از نظرات گوناگون ابراز شده است که خطای راهبردی چینی‌ها و کم‌تجربگی آنان در سیاست‌ورزی جهانی در دو سر آن جای دارد.‌بدون آنکه منظومه فکری‌مان به انگاره‌های میهن‌شیفتگی ملکوک شود و سوگیری‌های شناختی برخاسته از آن، به کژراه‌مان ببرد، می‌توانیم بگوییم که ایرانیان در طول تاریخ نشان داده‌اند که دست‌وپنجه نرم‌کردن‌شان با مشکلات کلان در مقاطعی از زمان هم از حساسیت‌های ملی‌شان نکاسته و آنان را از ستیز با مداخله‌جویی اجنبی باز نداشته است. این ستیز و حساسیت استثنابردار نیست و اینک چینی‌ها را هم به دلیل همراهی‌شان با مواضع ابوظبی راجع به جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی مشمول حال ساخته است. این نوشتار درصدد اظهارنظر درباره چرایی موضع‌گیری چینی‌ها نیست؛ اما بر آن است که با اغتنام فرصت به هرکس که او را تمایل به آشنایی بیشتر با حقایق شاید کمتر مکشوف تاریخ پرفرازونشیب جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی است، خوانشی دست اول ارائه دهد. امید که چنین ارائه‌ای از سوی نگارنده‌ای که به دلیل ارتباط کاری با موضوع حاکمیت سرزمینی ایران بر جزایر سه‌گانه مزبور طی سالیانی چند، دسترسی کامل به اسناد و مدارک مربوطه داشته و به پژوهش در چیستی و چرایی آن پرداخته، بتواند برای کسانی که دل در گرو کشف حقیقت دارند، آگاهی‌بخش و مفید باشد و آنان را در راستای دفاع از کیان و تمامیت ارضی کشور قوتی بیش‌‌از‌پیش ببخشد.

پیشینه تاریخی

مالکیت و حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه تنب‌ها و ابوموسی پیشینه‌ای تاریخی دست‌کم به بلندای دو‌هزار‌و 500 سال دارد. این پیشینه دست‌کم به قدمت تاریخ مدون مصداق بارز حقوق تاریخی (historical right) است که از قوی‌ترین دلایل مالکیت سرزمینی در حقوق بین‌الملل به‌ شمار می‌رود. نگاهی گذرا به پیشینه مزبور، ما را به این مهم رهنمون می‌سازد که ایران به جز مقطعی چند ده‌ ساله (1903 میلادی مطابق با 1282 هجری شمسی تا سال 1971 میلادی برابر با 1350 شمسی) و آن هم در عصر «صلح بریتانیایی»، حاکمیت مؤثر بر آن جزایر داشته و اکنون نیز بیش از نیم‌قرن است که در آنها مجددا استقرار یافته و اعمال حاکمیت می‌کند. اگر از گذشته‌های بسیار دور بخواهیم شروع کنیم، به زمانی برمی‌خوریم که حدود 25 قرن از آن گذشته است. در آن زمان بود که داریوش‌شاه هخامنشی، فرمانده نیروی دریایی خود، دریاسالار سیلاک را به منطقه خلیج‌ فارس و دریای عمان و اقیانوس هند گسیل می‌دارد تا ضمن بازدید از این منطقه که قلمرو دریایی ایران وقت را تشکیل می‌داد، گزارش معاینه محلی تهیه کند و ارائه دهد. در طول بیش از دو هزاره از آن زمان تا عصر صفویه سند و نقشه‌ای که از تغییر موقعیت ایران حداقل در منطقه خلیج‌ فارس یا به‌ طور کلی وقوع رویداد و ایجاد تحولی در این منطقه حکایت کند، به چشم نمی‌خورد. نخستین تحول درخورتوجه بعد از دیدار سیلاک به رشته گفت‌وگوهای ایران و انگلیس برمی‌گردد که در زمان صفویه رخ داد و نشان از تعلق سرزمینی جزایر مورد بحث به مام میهن، ایران، دارد. توضیح آنکه در آن زمان پرتغالی‌ها در منطقه حضور داشتند؛ اما انگلیسی‌ها که دست برتر را نسبت به آنها پیدا کرده بودند، می‌خواستند تا خود جایگزین پرتغالی‌ها شوند. آنها به قدرت منطقه‌ای ایران و تسلط آن به خلیج‌ فارس آگاه بودند و می‌دانستند که باید با آن ارتباط برقرار و تعامل کنند. این در حالی بود که شاه‌عباس هم می‌دانست که اخراج پرتغالی‌ها از منطقه خارج از توان او به‌تنهایی است و به کمک‌گرفتن از یک قدرت خارجی نیاز دارد. 

‌تداوم حاکمیت ایران بر جزایر در دوره نادرشاه هم مسلم و قطعی است؛ زیرا مأموران دولتی در آن زمان که ایران در اوج قدرت بود، از جزایر بازدید می‌کردند. دوره افشاریه را که پشت سر می‌گذاریم، به عصر زندیه می‌رسیم. با روی‌کارآمدن سلسله زندیه، دزدان دریایی که قبلا از سوی نادرشاه سرکوب شده بودند، مجددا سر برآوردند و به راهزنی پرداختند. کریم‌خان زند که فاقد روحیه اقتدارگرایانه نادرشاه بود و به برخورد نرم با راهزنان اعتقاد داشت، راه گفت‌وگو با آنان را در پیش گرفت. او البته به هیچ‌گونه انعطافی که به موضوع حاکمیت مؤثر بر جزایر و سواحل ایران تعریض پیدا کند، قائل نبود و در نیل به اعمال حاکمیت مؤثر بر آن جزایر و فراساحل جنوبی کشور هم از هیچ کوششی دریغ نکرد. با روی‌کار‌آمدن سلسله قاجار هم با وجودی‌ که بخشی از خاک ایران در مناطق شمالی از دست رفت، قطعا تا اواسط این دوره حداقل تا آنجا که به جزایر سه‌گانه و جزایر کرانه‌ شمالی خلیج‌ فارس مانند سیری مربوط می‌شود، حاکمیت مؤثر بر آنها اعمال می‌شده است. این مهم (اعمال حاکمیت مؤثر) از میانه دوره حکومت ناصرالدین‌ شاه قدری رنگ باخت و به ضعف و کاستی گرایید؛ اما این به آن معنا نبود که ایران در برابر دست‌اندازی بر جزایر خود سکوت اختیار کرده و کنش یا واکنشی نشان نداده باشد. به‌عنوان مثال، به گواه اسناد موجود، ناصرالدین‌ شاه وقتی از پایین‌کشیدن پرچم ایران در جزایر مزبور آگاه شد، با تصریح و تأکید بر تعلق آن به ایران، دستوری به این شرح صادر می‌کند: «اگر شیخی آنجا پرچمی به اهتزاز درآورده پایین بیاورید و پرچم ایران را بگذارید». این رویکرد در زمان مظفرالدین‌ شاه که باید آن را شروع دوره فترت حاکمیت مؤثر ایران بر جزایر خود در خلیج‌ فارس خواند، هم تداوم پیدا می‌کند و او هم به شهادت اسناد موجود مانند پدرش بر تعلق جزایر به ایران تأکید ورزیده و به پایین‌کشیدن پرچم شیوخ در جزایر ایرانی دستور می‌دهد. با روی‌کار‌آمدن محمدعلی‌ شاه و در پی آن احمد شاه، در اعمال حاکمیت مؤثر ایران بر جزایر اختلال جدی پیش آمد؛ به‌طوری‌که باید بازه زمانی حکمرانی آن دو را دوره قطعی فترت حاکمیت ایران بر جزایر جنوبی خود از‌جمله جزایر سه‌گانه بنامیم. این دوره‌ هرچند که فرازوفرودهایی به خود دید و در آن تحرکاتی از جانب ایران صورت گرفت؛ اما عملا تا سال 1971 ادامه یافت. در این سال ایران توانست پس از برگزاری یک رشته مذاکرات نفس‌گیر با انگلیس در آخرین روز حضور آن در منطقه خلیج فارس، دو جزیره تنب بزرگ و کوچک را پس بگیرد و حاکمیت بر ابوموسی را به موجب ترتیبات یادداشت تفاهم 1971 مسترد کند که در این نوشتار به شرح آن می‌پردازیم. جا دارد قبل از آن، جزئیاتی درباره دوره فترت حاکمیت ایران بر جزایر مزبور را از نظر مخاطبان گرامی بگذرانیم.

دوره فترت حاکمیت و دلایل آن

درباره چرایی وقوع فترت حاکمیت ایران بر جزایر خود در خلیج‌ فارس می‌توان دلایل چندی را برشمرد که دو دلیل آن از بقیه مهم‌تر است. دلیل نخست را باید در ضعف دولت مرکزی ایران در آن دوره و دلیل دیگر را باید در قوت و قدرت بی‌بدیل کشور استعمارگر وقت، «دولت بریتانیای کبیر»، جست‌وجو کرد؛ قدرتی که سرمشق (پارادایم) آن، سیاست‌های تفرقه‌افکنانه موسوم به «تفرقه بینداز و حکومت کن» (divide and rule) و نیروی پیشران آن تا جایی‌ که مربوط به منطقه خلیج‌ فارس می‌شد، همانا سیاست ایران‌زدایی (de-persianisation) آن بود. تا آنجا که به دلیل نخست بازمی‌گردد، باید گفت که حکومت قاجار به‌ویژه از زمان مظفرالدین‌ شاه به بعد دچار چنان ضعف و استیصالی شده بود که حتی حاکمیت بر سرزمین اصلی را هم تحت‌الشعاع آثار سوء خود قرار داده بود. بدیهی است که تحت چنین شرایط آشفته‌ای فراساحل (offshore) و مشخصا جزایر دورافتاده مانند همین تنب‌ها و ابوموسی با بیش از هزار کیلومتر فاصله از مرکزیت سرزمین اصلی و آن هم در غیاب امکانات ارتباطی و ترابری در آن زمان، چندان به چشم نمی‌آمدند و مغفول می‌ماندند. و اما تا آنجا که به دلیل دوم مربوط می‌شود، اراده سیاسی قدرت استعماری مزبور بر آن تعلق داشت که در راستای تحقق اهداف خود از‌جمله تضعیف هرچه بیشتر کشور کرانه شمالی خلیج‌ فارس و با انگشت‌گذاشتن روی یکی از مهم‌ترین نقاط ضعف دولت مرکزی در آن زمان، یعنی مرکزگریزی، مبادرت به تضعیف یا حتی قطع رابطه فراساحل جنوبی ایران با سرزمین اصلی آن کند. این دو دلیل کافی بود تا در راه اعمال حاکمیت مؤثر و بدون وقفه ایران بر جزایر جنوبی مانع ایجاد شود و به فترت حاکمیت بینجامد. در اینجا این پرسش می‌تواند مطرح شود که دلیل ستیزه‌جویی دولتمردان انگلیس با ایران چه می‌توانست باشد که آنها را مصمم کرده بود تا منافع تهران را در قلمرو سرزمینی خود به مخاطره بیندازند؟