جستاری تاریخی در باب مالکیت و حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه(2)
دلایل ستیزهجویی انگلیس با ایران
در پی تسلط انگلیسیها بر شبهقاره هند، آنها این مستعمره جدید را در زمره یک استان خود به حساب آوردند و اسم بریتیش راج (British Raj)، به معنای حکومت بریتانیا را روی آن گذاشتند و وزیری از کابینه خود را فرمانروای هند قرار دادند.
در پی تسلط انگلیسیها بر شبهقاره هند، آنها این مستعمره جدید را در زمره یک استان خود به حساب آوردند و اسم بریتیش راج (British Raj)، به معنای حکومت بریتانیا را روی آن گذاشتند و وزیری از کابینه خود را فرمانروای هند قرار دادند. تسلط استعماری انگلیس بر این قلمرو ارزشمند و ثروتمند با سرنوشت منطقه خلیج فارس رابطه تنگاتنگی پیدا کرد؛ چراکه تأمین امنیت هند در گرو تأمین امنیت آبراه خلیج فارس، ازجمله آزادی کشتیرانی بود. این مهم، انگلیسیها را بر آن داشت تا برای تأمین امنیت آبراه مزبور در این منطقه حضور به هم رسانند. از آنجا که سپهر سیاست جهانی در آن موقع، قدرت برتر دیگری به نام روسیه را هم با خود داشت که رقیب انگلیس بود و از آنجا که این کشور حضور و مشارکت رقیب را در منطقه خلیج فارس برنمیتافت، بنابراین دولتمردان انگلیسی باید برای حضور انحصاری خود در منطقه چارهای میاندیشیدند و طرحی نو درمیانداختند. اختلاف انگلیس و روسیه با تقسیم ایران بین دو منطقه نفوذ، جنوب در تیول اولی و شمال در تیول دومی و رونمایی انگلیسیها از نظم جدید منطقهای که پکس بریتانیکا (Pax Britanica) به آن نام دادند، کموبیش برطرف شد. توضیح آنکه نامگذاری نظم مزبور که از فرمول صلح رومن (Pax Romana) الگو برداشته بود، کاملا حسابشده بود؛ چراکه کلمه «صلح» از قهرآمیزنبودن نظم مدنظر حکایت میکرد. این دستکم از برانگیختن حساسیت روسها و تحریک آنها جلوگیری میکرد. از نظر لندن، استقرار نظمی اینگونه در خلیج فارس میتوانست ازجمله به واسطه بازبودن آبراهها و آزادی کشتیرانی، امنیت منطقه خلیج فارس و شبهقاره هند را تضمین کند. انگلیسیها با بازداشتن روسها از مخالفتخوانی، باید به رفع سایر موانع بهویژه موانع داخلی که مهمترین آنها را باید در ناامنی آبراه خلیج فارس و دیگری وجود کشوری غیرمستعمره در آن منطقه یعنی ایران جستوجو کرد، فکر میکردند. آنها که امنیت خلیج فارس را پیشنیاز امنیت مستعمره جدیدشان، هندوستان، میدانستند، نمیتوانستند با یکهتازی مردان طایفه قواسم که بیشتر در بخش جنوبی آن آبراه تردد داشتند و معیشتشان اغلب از طریق راهزنی دریایی و لختکردن کشتیهای عبوری و به یغما بردن متاع آنها تأمین میشد، کنار بیایند... بنابراین باید آنها را از سر راه برمیداشتند. راهحل انگلیس برای مقابله با چالش عمده دیگر اعمال و اجرای سیاست ایرانزدایی بود. راهکار اجرائی دولتمردان انگلیسی در راستای مقابله با ناامنی آبراه خلیج فارس این بود که قواسم را بهعنوان طایفهای که دزدان دریایی از دل آن بیرون میآمدند، قوم نیمهوحشی بخوانند و حوزه استقرار آنها را که اغلب در ساحل جنوبی خلیج فارس بود، ساحل دزدان دریایی (pirate coast) بنامند. طرفه آنکه با این نامگذاری و آن خوانش، هرگونه برخورد قهرآمیز با مردان قوم مزبور میتوانست موجه جلوه کند. ازاینرو عملیات نظامی نیروهای انگلیسی حاضر در منطقه به قصد تعقیب و تخریب کشتیهای دزدان دریایی موصوف آغاز شد و تا زمانی که نیروهای مزبور اطمینان یافتند که آنان را رام کرده و به انقیاد خود درآوردهاند، ادامه یافت. با پایانگرفتن عملیات نظامی، نوبت به تعارف هویج به مردان شکستخورده و سپس به انقیاد درآمده قواسم رسید. در این راستا بود که سیاستمداران انگلیس تصمیم گرفتند از درِ آشتی و تعامل با آنان برآیند و زیستبومشان را نه دیگر ساحل دزدان دریایی، بلکه ساحل متصالحه (trucial coast) یا به عبارتی، ساحل آشتی بنامند و با این تغییر رویکرد، توان آن مردان را بهعنوان عوامل محلی خود به خدمت گیرند. و اما تا آنجا که به چالش ایران مربوط میشود، انگلیسیها تصمیم گرفتند که برای مقابله با آن راهکاری اتخاذ کنند که ناظر به سیاست ایرانزدایی بود.
به موجب این سیاست، ایران باید ضعیف نگه داشته میشد و حاکمیت آن حداقل بر مناطقی از فراساحل خود مورد تردید یا حتی نفی قرار میگرفت.
درباره چرایی ضدیت انگلیس با ایران، به نظر میرسد تعارض منافع استعماری آن کشور با تنها کشور مستقل موجود در منطقه مهمترین دلیل بوده باشد. استعمارگران انگلیسی بهدرستی میدانستند که حضورشان در منطقه خلیج فارس فاقد مشروعیت و وجاهت قانونی بوده و حتی با وجودی که بخشی از اهالی منطقه را به خدمت گرفته و با آنها قرارداد بسته بودند، باز هم یک قدرت متجاوز استعماری به شمار میآیند. این در حالی بود که ایرانیها در خانه خود نشسته و مانند انگیسیها قلمرو دیگران را تصرف عدوانی نکرده بودند که برای تحکیم موقعیت اشغالگرانه و استعماری خود و نیز کاستن از تنفر مردم محلی نسبت به حضور غیرمجاز اجنبی در سرزمینهایشان و القای همراهی آنان با خود به آلت دستهای بومی نیاز داشته باشند. افزون بر این، ایران به برکت سابقه تمدنی و فرهنگی مناسب و تجربه دو هزار و چندصدساله حکمرانی از این نظر هم نسبت به انگلیس برتری داشت و حتی در زمانی که از ضعف حکومت مرکزی رنج میبرد، جنم و وجود آن را داشت که در بزنگاهها برای آن قدرت استعماری دردسر ایجاد کند. دولتمردان انگلیس مشکل دیگری که داشتند این بود که با وجود فائقآمدن بر چالشی که با روسیه داشتند، به شرح پیشگفته، با اینهمه از مشارکت و همکاری احتمالی ایران با روسیه بیمناک بودند که داشتن چنین بیمی درباره شیوخ چندان موضوعیت نداشت. بهعنوان مثال، آنها در همان زمان که مطلع شدند روسها قصد دارند از بندرعباس تا شمال ایران خط راهآهن بکشند (همان کاری که بعدها در زمان رضاشاه، آلمانیها کردند) ایران را با زبانی تهدیدآمیز از مشارکت با روسها منع کردند.
مجموعه عواملی که به اختصار به آنها اشاره شد، انگلیس را بر آن داشته بود که به تنها کشور بزرگ منطقه به چشم یک دشمن بالقوه نگاه کند و عوامل منطقهای خود را به همگرایی با خود و واگرایی با آن ترغیب کند. در فضایی چنین دوقطبیشده، ایجاد اختلافات ارضی بین کشور بزرگ منطقه و مستعمرههای آن قدرت استعماری و حتی حاتمبخشی سرزمینی قدرت مزبور از کیسه دشمن به نفع دوست دستنشانده و بهرهبرداری از نتیجه برد-باختی آن در راستای منافع و مطامع مدنظر خود، امر واضحی به نظر میرسد. به عبارت دیگر، ضعف دولت مرکزی ایران و سیاست ایرانزدایی انگلیس و تلاش آن در راستای سربازگیری از طایفهای به قول خود «نیمهوحشی» و حالا حتما اهلی، منتج به نتیجهای شد که متضمن سود «بریتانیای کبیر» و حتی شیوخ تحتالحمایه آن و زیان کشور ریشهدار منطقه، ایران، بود.
به منظور ایضاح بیشتر مطالب پیشگفته، خاطرنشان میکند که انگلیس با رامکردن دزدان دریایی و اعلام مناطق تحت حکومت شیوخ آنان بهعنوان امارات متصالحه، با آن شیخنشینها قرارداد تحتالحمایگی بست. به موجب این قراردادها شیخنشینهای مدنظر هرچند از نوعی خودمختاری در امور داخلی خود برخوردار میشدند، بنابراین سیاست خارجی و امور امنیتی و دفاعیشان را به دست قدرت استعماری مورد اشاره میسپردند؛ اما شیوخ با سپردهگذاری سیاست خارجی خود نزد انگلیسیها از اصابت ترکشهای سیاست دوگانه آن قدرت استعماری در امان نماندند. بهعنوان مثال به شهادت اسناد موجود، درحالیکه از شیوخ درباره روابط خارجیشان سلب اختیار شده بودند، عوامل همین شیوخ اغلب به جزایر ایرانی خلیج فارس دستدرازی میکردند که بعدها معلوم میشد اقدامات آنها با خطدهی و چراغ سبز مأموران انگلیسی حاضر در منطقه انجام شده است، بدون آنکه مسئولیتی متوجه آنها باشد. علاوهبراین دولتمردان انگلیس اغلب با شیوخ تحتالحمایه هم ناراستی پیشه میکردند یا به پنهانکاری روی میآوردند. بهعنوان مثال، درحالیکه ایران را مالک جزایر تنب نمیدانستند، در مواجهه با حاکم رأسالخیمه هم از پذیرش تعلق جزایر مزبور به آن شیخنشین سر باز میزدند! در سندی به نقل از یک مقام وزارت خارجه وقت انگلیس چنین آمده است: «ما قبول نداریم رأسالخیمه صاحب تنبها است؛ اما پاسخمان به ایران هم این است که جزایر تنب و سیری متعلق به قبیله قواسم است». ناگفته نماند که آشنایان به تاریخ جزایر خلیج فارس و اهالی کرانهنشین شمالی و جنوبی آن و نیز قبایل و طوایف این خطه ازجمله قواسم (یا به گویشی دیگر جواسم)، بهتر متوجه این ادبیات ناهمگن دوگانهگوی استعمارگران انگلیس میشوند. در اینجا به این نکته بسنده میکند که قواسم یا به گویش فارسی جواسم، نام طایفهای است که در طول سالیان متمادی در دو کرانه شمالی و جنوبی خلیج فارس سکنا داشته یا تردد میکردند. بخشی از این مردان را همان دزدان دریایی تشکیل میدادند که در بالا ذکر آن رفت. نسبت عربیدادن به کلیت طایفه مزبور در راستای سیاست ایرانزدایی انگلیس از سویی و تفرقهافکنی بین خود عربها (درباره سند پیشگفته بین امارت رأسالخیمه و قواسم) از سوی دیگر، قابل تبیین است. پرداختن به تبارشناسی طایفه قواسم/جواسم که ناظر بر یکی از مهمترین موارد اختلافی دستساز استعمار انگلیس در رابطه با ایران و عربهای حاشیه جنوبی خلیج فارس در زمان استیلای آن کشور بر خلیج فارس است، نیازمند شرح مستوفایی است که در این مقال نمیگنجد.