به دنبال چه هستیم؟
داستانی هست که میگویند دو نفر به قصد شکار به دشت رفتند. در مسیر و تا رسیدن به محل شکار، یکی از این دو، بسیار از توانایی در شکار و مهارت خود در تیراندازی میگفت و دیگری با تردید به سخنان او گوش میداد.
داستانی هست که میگویند دو نفر به قصد شکار به دشت رفتند. در مسیر و تا رسیدن به محل شکار، یکی از این دو، بسیار از توانایی در شکار و مهارت خود در تیراندازی میگفت و دیگری با تردید به سخنان او گوش میداد. وقتی اولی متوجه تردید رفیق خود شد، چنین ادعا کرد که من پشهای را در هوا با تیر میزنم و کبک و قرقاول و گوزن که از پشه بسیار بزرگترند و زدنشان کاری ندارد و با او شرط کرد که اگر هر بار تیرم به خطا رفت، نیمی از داراییام را به تو میدهم و دوستش هم پذیرفت.
مدت کوتاهی بعد از آنکه به شکارگاه رسیدند، ناگهان قرقاولی از میان بوتهها پرید. مدعی تفنگ خود را نشانه رفت و شلیک کرد که به هدف نخورد و به ناچار نیمی از داراییاش را نوشته کرد و امضا و انگشت زد و به نفر دوم بخشید. کمی دیگر که رفتند آهویی دیدند؛ ولی اینبار هم تیر فرد مدعی به خطا رفت و از آنچه برایش باقی مانده بود، نیمی دیگر را هم بخشید. دفعه سوم، گوزنی را مشغول چرا دیدند، تیرانداز اینبار بسیار دقت کرد و شلیک کرد؛ ولی باز تیرش به هدف نخورد و نیمه آن نیمه باقیمانده را هم بخشید. عاقبت به گورخری رسیدند که در سایه و بیخبر از همه جا خوابیده بود. شکار این یکی دیگر دشواری نداشت، شکارچی اولی هدف گرفت و شلیک کرد که باز هم خطا رفت. اینبار شکارچی دومی به سخن آمد و گفت: ای رفیق، تو برای شکار آمدهای یا به قصد بخشیدن اموال؟
من همیشه وقتی درباره هدف قبول مدیریت فکر میکنم، خواسته یا ناخواسته این داستان به خاطرم میآید و از خود میپرسم واقعا قصد یک فرد یا گروه از ادارهکردن چیست؟ مثلا در همین سال ها، هدفمان از اداره جامعه و کشور چه بوده؟ دهه اول که به جنگ گذشت. بعضی میگویند میشد از بروز جنگ جلوگیری کرد، بعضی میگویند نمیشد.
من نمیدانم که میشد یا نه. مثلا نمیدانم دقیقا چه باید میکردیم یا چه نباید میکردیم که جنگ رخ ندهد و آیا اصلا میشد کاری را انجام نداد یا کاری را انجام داد که جنگ اتفاق نیفتد یا خیر؟
اما شواهد بسیاری هست که بارها در دهههای بعد، کشورمان تا آستانه جنگ رفته ولی جنگ نشده و این یعنی اینطور نبوده که نشود جلوی جنگ را گرفت؛ آنهم در خاورمیانهای که هر دعوایی حتی دعوای دو نفر در روستایی دورافتاده، مستعد تبدیلشدن به جنگی خانمانسور با یکمیلیون کشته و 10 میلیون آواره است. پس میشود کاری کرد که حتی اگر زمینههای جنگ کاملا فراهم باشد، از وقوع آن اجتناب کرد.
از دهه اول که بگذریم، در سه دهه بعدی چه؟ هدف چه بوده؟ من در حد فهم خودم گمان میکنم که مهمترین هدف هر دولتی ایجاد رفاه و آسایش برای مردمش است و لاغیر. رفاه و آسایش در همین دنیا و نه در جایی دیگر. البته ممکن است بعضی به اهداف دیگری معتقد باشند؛ ولی ندیدهام که وقتی از دولتی انتقاد میکنند، مثلا همین انتقادی که همه از دولت پیشین در تریبونهای مختلف به زبان میآوردند، غیر از این بود که چرا وضع معیشت مردم بد است؟ همیشه سخن از این بود که چرا دنیای مردم چنین تباه و سیاه شده و صحبت از این بود که آن دولت ناتوان از اداره امور جاری زندگی مردم است. من که انتقادی غیر از این نشنیدم و ندیدم، چه از مردم عادی کوچه و بازار و چه از آنها که بعدا سکان هدایت کشتی را به دست گرفتند. در کارزار انتخاباتی هم همه همین را میگفتند و اینکه اگر بیایند، چنین و چنان «تیر» خواهند انداخت. برای نمونه یادتان هست که درمورد اینترنت و پهنای باند چه میگفتند؟ من به این چهار دهه که نگاه میکنم، براساس همین آمارهای رسمی، فقط دوره اصلاحات بوده که هم رونق اقتصادی داشتیم، هم کاهش تورم، هم اعتبار بینالمللی و هم رشد اشتغال تا 600 هزار شغل در سال. اما جالب است که اکثر نخبگان از آن دوره هشتساله اصلاحات بد میگویند، هم اکثر نخبگان و روشنفکران خارج از حکومت و هم داخلیها و هیچکس خواستار بازگشت به آن دوران نیست. البته هرکس به دلایلی که خود میداند، از دوره اصلاحات بد میگوید و نه به یک دلیل. نخبگان که متنوعاند و هرکدام دلیل خود را دارند؛ ولی سیستم چرا نمیخواهد به اصلاحات بازگردد؟
اگر هدف شکار است، چرا نمیخواهد آنطورکه به هدف میخورد، تیر بیندازد؟
اگر قصد رفاه مردم، رشد اقتصادی، کاهش تورم، افزایش اشتغال، جلوگیری از اختلاس و چپاول منابع و سرمایهها، اعتبار جهانی و... باشد، اینکه در دوره اصلاحات اتفاق افتاده؛ ولی در دوره معجزه هزاره سوم که نبوده، دو سال توافق برجام هم که نشانههای به هدف خوردن تیر دیده میشد اما حالا در این یکسال و نیم حاکمیت یکدستشده، دقیقا چه چیز به دست آوردهایم؟ واقعا قصدمان از آمدن به شکار چیست؟