43 تا سیب یعنی چندتا سیب؟
دوستی دارم که با هم در دوران دانشجویی همکلاس بودیم و معماری میخواندیم و سالهاست مهاجرت کرده و حالا ساکن آمریکاست.
دوستی دارم که با هم در دوران دانشجویی همکلاس بودیم و معماری میخواندیم و سالهاست مهاجرت کرده و حالا ساکن آمریکاست. یک بار که به ایران آمده بود، از او پرسیدم که اوضاع و احوالت بعد از مهاجرت چگونه است که گفت تقریبا همه چیز به روال عادی در آمده، غیر از اینکه برای کار معماری بسیار با سختی روبهرو هستم، آن هم به دلیل تفاوت مقیاسها. دوستم میگفت، ما در دنیای «متریک» رشد کردهایم و همه مقیاسهایمان براساس متر و سانتیمتر و میلیمتر است اما در آمریکا، مقیاس براساس اینچ و فوت و یارد است و تفاوت این دو مقیاس واقعا ذهن را دچار آشفتگی میکند.
من در ذهنم همهچیز را به متر و سانتیمتر تصور میکنم اما برای اجرا باید به اینچ باشد. تبدیل این دو مقیاس به هم نیز یک ماجرای دیگر است. خلاصه، ذهنم را بسیار آشفته میکند و هنوز نتوانستهام خودم را با این تغییر مقیاس وفق دهم.
بگذارید این آشفتگی ذهنی دوستم را با مثالی برایتان روشن کنم و البته امیدوارم با این مثال، موضوع را پیچیدهتر نکنم. مبنای شمارش ما دهدهی است، به عبارتی منطق شمارش ما عدد 10 است. مثلا اگر بگوییم 43، یعنی چهار بسته 10تایی و سهتا تکی. و یاد گرفتهایم که وقتی عدد 43 را میبینیم، متوجه چهار بسته دهتایی و سهتا تکی بودن آن میشویم. در شمارش بر مبنای دهدهی، این عدد 43، مثلا به 43 تا سیب اشاره میکند. حالا اگر مبنای شمارشمان پنج پنجی باشد. دستهها را پنجتا ــ پنجتا جدا میکنیم و در این وضعیت، مبنای شمارش پنج خواهد بود و اگر بنویسیم 43، یعنی چهار بسته پنجتایی و سهتا تکی، که در آن صورت برای شمارش همان سیبها، 24 دانه سیب خواهیم داشت. وقتی منطق شمارش، دستههای پنجتایی است، اگر بخواهیم برای هفت دانه سیب عدد بنویسیم، باید بنویسیم 12، که یعنی یک بسته پنجتایی و دو تا تکی و عددِ 12 در مبنای شمارش پنجتایی همان عدد هفت در شمارش دهدهی است. این، دو نوع منطق شمارش متفاوت است و با اینکه در هر دو منطق، عدد 12 را نوشتهایم ولی در یکی یعنی هفت دانه سیب و در دیگری یعنی 12 دانه سیب. این مقدمه را گفتم تا تفاوت در مبانی منطقی را در حد توانم شرح دهم و بعد وارد بحث اصلی بشوم.
خیلی وقتها ما بر اساس یک منطق به مسائل نگاه میکنیم و نتیجهای میگیریم ولی ممکن است آن کسی که آن مسئله را پدید آورده، با منطق دیگری به موضوع نگاه کرده باشد. با منطق ما ممکن است آن موضوع کاملا نتیجهای غلط به دنبال داشته باشد ولی برای دیگری، همان نتیجهای که ما اشتباه میدانیم، براساس منطقی که او به آن پایبند است، کاملا هم درست باشد. در تمام دولتها، بسیاری بر این تأکید داشتهاند که فلان کار منطقی نیست و نتیجه حاصل از آن زیانبار است اما تاکنون چقدر شاهد تغییر در رفتارها بودهایم؟ موضوع شاید این نباشد که ما منطقی حرف میزنیم و سیستم غیرمنطقی رفتار میکند، شاید مسئله طور دیگری است. شاید مسئله در تفاوت منطقهاست. درست مثل منطق شمارش بر مبنای پنج و بر مبنای 10. همانطورکه 43 در مبنای 10، با 43 در مبنای پنج، با هم متفاوت است چون منطق شمارش متفاوتی دارند، اینجا هم منطق موضوع متفاوت است. فرض کنید شما به یک نفر بگویید «این اتوبوسی که سوار شدی به تبریز نمیرود» و حرف شما هم درست باشد ولی شاید آن فرد اصلا قصدش رفتن به تبریز نباشد و بخواهد به بندرعباس برود. دوست صاحبنظری بارها این مثال را زده که «با این ریش نمیشه رفت به تجریش »، که کاملا هم درست میگوید ولی اگر قصد، رفتن به تجریش نباشد چه؟ شاید قصد رفتن به «شاهعبدالعظیم» است، حتی اگر اولش گفته باشند، میخواهیم به تجریش برویم. اینکه ما مدام بگوییم این روش مدیریت قابلدوام نیست، براساس منطقی است که حتی اگر این گفته براساس آن منطق درست باشد، به این معنا نخواهد بود که اگر دستگاه منطقی دولت چیز دیگری باشد، آنوقت این روش مدیریت ادامه پیدا نکند. مسئله اینجا، تفاوت در دستگاه منطقی منتقدان و دستگاه منطقی سیستم است. مشکل فقط ممکن است آنجا پیش بیاید که احتمالا، واحد شمارش و اندازهگذاری دولت براساس سانتیمتر باشد، درحالیکه واحد شمارش و اندازهگیری جامعه اینچ باشد. در این صورت، دیگر 43، همان 43 نیست، چیز دیگری است.