فرصتها و هزینههای انقلابها
بهدستآوردن هر چیزی هزینه دارد و هیچ چیزی مجانی به دست نمیآید. مهم آن است هزینهای که پرداخت میشود، بیشتر از ارزش آنچه به دست میآوریم نباشد. مثلا اگر قیمت یک کیلو پنیر 300 هزار تومان باشد، اگر 3 میلیون تومان بابت تهیه آن بدهیم، قطعا یک جای کارمان اشکال دارد و اشکالی اساسی هم دارد. انقلاب هم از این قاعده مستثنا نیست. وقتی جامعهای انقلاب میکند، چیزهایی به دست میآورد و چیزهایی هم از دست میدهد.
بهدستآوردن هر چیزی هزینه دارد و هیچ چیزی مجانی به دست نمیآید. مهم آن است هزینهای که پرداخت میشود، بیشتر از ارزش آنچه به دست میآوریم نباشد. مثلا اگر قیمت یک کیلو پنیر 300 هزار تومان باشد، اگر 3 میلیون تومان بابت تهیه آن بدهیم، قطعا یک جای کارمان اشکال دارد و اشکالی اساسی هم دارد. انقلاب هم از این قاعده مستثنا نیست. وقتی جامعهای انقلاب میکند، چیزهایی به دست میآورد و چیزهایی هم از دست میدهد. به همین خاطر، برخی با هزینه-فایدهکردن آنچه یک جامعه با انقلاب بهدست میآورد و آنچه از دست میدهد، بر این عقیدهاند که هزینهها بیشتر از دستاوردها است. جامعه ما از نظر تجربه انقلاب شاید در جهان بیرقیب باشد؛ چراکه در کمتر از یک قرن، شاهد دو انقلاب مشروطه سال 1284 و انقلاب اسلامی1357 بوده است. در این میان، تجربه جنبش ملیکردن صنعت نفت و دو کودتای 1299 و 1332 را هم از سر گذرانده است. این «وضعیت جنبشی» در جامعه ایران، آنقدر جذابیت داشته که حتی پهلوی دوم هم خود را یک انقلابی میدانست و پروژه رفرماسیون دهه 40 خود را «انقلاب سفید» نامید و خود را در قامت یک لیدر انقلاب میدید.
اگر قرن بیستم قرن انقلابها بود و جوامع بسیاری با پروژه انقلاب و جنبش دستبهگریبان بودند و این قرن را اینگونه طی کردند، قرن بیستویکم، قرن دورشدن از آیین انقلابیگری بود و حتی جنبشهایی مثل بهار عربی و انقلابهای مخملی نیز ویژگیهای انقلابهای کلاسیک را نداشتند. اما جامعه ما گویا کماکان در قرن بیستم حضور دارد و همچنان در وضعیت جنبشی به سر میبرد.
نظریه انقلاب مستمر، اولینبار توسط مارکس در رساله «خطاب به جامعه کمونیستها» در سال ۱۸۵۰ به کار رفت و بعد تروتسکی، بین سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶ این نظریه را جا انداخت. در کشور ما نیز نظریه انقلاب مستمر یک نظریه جاافتاده است و در این چهار دهه بسیار بر آن تأکید شده و شاید به همین دلیل باشد که وضعیت جنبشی در جامعه ما همچنان فعال است و کم نیستند کسانی که بر این عقیدهاند که جز با انقلاب نمیتوان به وضعیت مطلوب دست یافت. از این منظر و با وجود آنکه انقلاب هزینههای بسیاری دارد، تفاوت چندانی بین دیدگاه دولتها و مردم نیست. هزینههایی که به دلیل نزدیکی انقلاب سال 57، چندان برای ما ناآشنا نیستند. از جمله آن هزینهها میتوان به فرار سرمایهها، جنگ هشتساله و از همه مهمتر مهاجرت کارشناسان و متخصصان از فرایند تصمیمگیری برای اداره کشور نام برد. اینها بخشی از هزینههای انقلاب است، ولی از آنجا که آن انقلاب سبب ایجاد اعتمادبهنفس، امیدواری و خودباوری فزایندهای در کشور شد و همچنین سد بزرگی از سنتهای اجتماعی را که بر سر راه سوادآموزی، بهخصوص برای زنان وجود داشت، کنار زد و از 36 درصد باسوادی برای مجموع زنان و مردان در سال 1355، به 91 درصد در سال 1390 رساند، بیشک اگر انقلاب رخ نمیداد و آن سد ذهنی جامعه سنتی ایران نمیشکست، چنین تحولی امکانپذیر نبود. همین دستاورد بود که توانست آن هزینه بیرونریزی کارشناسان را که با انقلاب آغاز شد و با انقلاب فرهنگی که ادامه انقلاب 57 بود، به حد نهایی رسید، جبران کند. اما نگرش انقلاب مستمر که مانند انقلاب سفید پروژهای از بالا بود و دو بار اتفاق افتاد و به همراه انقلاب اسلامی، «سه انقلاب طی این چهار دهه» را تشکیل دادهاند، نقش مؤثری بر سرمایه تخصصی و کارشناسی کشور و عرصه تصمیمگیری و تصمیمسازی داشتند. در هشت سال دوره معجزه هزاره سوم و همچنین از بعد از انتخابات مجلس 1398 و در ادامه آن با نتایج انتخابات 1400، انگار دیگر چیزی به نام دیدگاه تخصصی را در فرایند تصمیمگیریها نمیبینیم؛ که نمونههای عدیدهاش را هر روز در این یک سال و نیم شاهدیم. برای مثال، اینکه سطح باسوادی را از 36 درصد به 91 درصد برسانیم و بعد اینترنت را به روی این خیل باسوادان قطع کنیم، یا در اقدامی عجیب شبِ قبل اعلام کنیم که فردا یکسوم کارکنان به سر کار بروند و معلوم نکنیم این یکسوم کدامها هستند و انگار باید خود کارکنان جلوی در محل کار «قرعه» بیندازند که چه کسی به سر کار برود و چه کسی نرود، نشان میدهد که سطح کارشناسی در تصمیمگیریها به چه حدی رسیده است.
مسئله این است که اگر انقلابهایی که ریشه در خواست اجتماعی دارند، غیر از هزینه، فایدهای هم دارند، در انقلابهای مستمر و دستوری هیچ فایدهای برای جامعه فراهم نمیشود؛ هرچند قطعا فواید بسیاری برای برخی فراهم میکند که آن هم هزینهای سربار برای جامعه است. در نهایت وقتی راهحلهایمان انقلاب مستمر است، نمیتوان به مردم گفت که شما به پروژه انقلاب معتقد نباشید و البته نتیجه یک چیز بیشتر نیست: نزول بیحد جایگاه تخصص و کارشناسی در بین تصمیمگیرانی که جز ایجاد هزینه، کار دیگری نمیکنند.