|

دستار سعید

قصدم این بود که آخرین یادداشت امسالم بهاریه‌ای باشد در پیشواز سال نو و در آن رنگی از امید باشد که ما محکومان به امیدیم و برایمان جز امید چاره‌ای نیست. اما بسیار سخت است از امید نوشتن، وقتی که نگاهی به سال پشت سر و سال پیش از آن بیفکنیم و همه آنچه می‌بینیم، فراخ‌ترشدن شکاف‌ها است.

قصدم این بود که آخرین یادداشت امسالم بهاریه‌ای باشد در پیشواز سال نو و در آن رنگی از امید باشد که ما محکومان به امیدیم و برایمان جز امید چاره‌ای نیست. اما بسیار سخت است از امید نوشتن، وقتی که نگاهی به سال پشت سر و سال پیش از آن بیفکنیم و همه آنچه می‌بینیم، فراخ‌ترشدن شکاف‌ها است. پس چگونه بهاریه‌ای بنویسم که در آن از امید در آستانه سال نو بگویم؟ که یادداشت سعید حجاریان به کمکم آمد. یادداشتی بسیار تلخ که پس از 23 سال از ترور و زمین‌گیر کردن او، دست به قلم برد و یادی از آن اتفاق کرد. در تمام این 23 سال، حجاریان هیچ‌گاه در نوشته‌هایش این‌قدر تلخ قلم نزده بود و هیچ زمانی این‌گونه از آن ماجرا یاد نکرده بود، ماجرایی که همان زمان «شلیک به مغز اصلاحات» نام گرفت. در همه سال‌های پس از آن واقعه و پس از گسترش شبکه‌های مجازی و در سالگرد آن ترور، هربار در ذکر خاطره‌ای از شب قبل آن اتفاق، از او یاد کرده‌ام، اتفاقی که آن سال برای ما دوستداران سعید، نوروزی دگرگونه ساخت. خیلی‌هایمان سفره هفت‌سین‌مان را در بیمارستان سینا گستردیم و وقتی در پای سفره، دست به دعا برداشتیم که «حول حالنا الی احسن الحال»، این احسن الحال آن سال که از خدا طلب می‌کردیم، برای آن‌ کسی بود که آن‌ سوی دیوار، ‌روی تختی خوابیده بود و امیدی جز لطف پروردگار برای زنده‌ماندنش نداشتیم. دعا می‌کردیم و دعایمان نه حتی برای زنده‌ماندن سعید که برای زنده‌ماندن اصلاحات بود. آن که بر تخت افتاده بود و در آستانه مرگ، حجاریان نبود، این اصلاحات بود که نفس‌هایش به شماره افتاده بود و داشت جان می‌داد. روزها و شب‌ها در بیم و امید گذشت. 

‌ اعتراف می‌کنم که وقتی کنار سفره هفت‌سین گسترده‌مان بر کف حیاط بیمارستان سینا نشسته بودم و با چشمانی خیس، مدام می‌گفتم «حول حالنا الی احس الحال» کوچک‌ترین امیدی در دل نداشتم که سعید از این مغاکی که برایش گشوده بودند، بیرون بیاید ولی حجاریان از این «چاه بیژن» بیرون آمد، هرچند نه مانند قبل از ترور، ولی بیرون آمد. حالا پس از ۲۳ سال از آن اتفاق، وقتی به تصویر شستن خون او بر آسفالت خیابان می‌نگرم، با خود می‌گویم، چرا ناامید باشم؟ درست است که‌ هیچ‌وقت؛ هیچ‌وقت سعید را در هیچ‌کدام از نوشته‌هایش این‌قدر تلخ نیافتم، ولی این تلخی مرا به یاد آن نوروز می‌اندازد که برای ما، ناامیدانه‌تر و تلخ‌تر از نوروز امسال بود. نوروزی که نشان داد چقدر «اصلاح‌طلبی» دشمن دارد و اگر ما دست به دعا برداشته بودیم که اصلاحاتِ افتاده بر تخت، زنده بماند، بودند کسانی که در مقابل، در همان عید، دست به دعا برداشته بودند که سعید از آن تخت به خاک گور منتقل شود، که خوشا سعادت برای ما که چنین نشد. من امروز و در آستانه بهاری دیگر، ناامید نیستم و برای امیدی که در دل دارم، دلایلی هم دارم. در این 23 سال، چه آنهایی که آن ترور را انجام دادند و چه آنهایی که اصلاحات را مانعی برای یکسره‌کردن کار می‌دانستند و همچنان می‌دانند، دستشان کاملا باز بود که هرچه می‌خواهند بکنند و کردند. در همه این 23 سال، هر دو طرف، دیگر مانعی به نام اصلاحات بر سر راه خود نداشتند تا بهانه کنند که این اصلاحات است که نمی‌گذارد به مطلوبشان برسند. همه این سال‌ها، اصلاحات همچون سعید، نظاره‌گر تلاش برای یکسره‌کردن بازی این دو سوی بود و امروز، پس از آنکه هر دو طرف هرچه داشتند در زمین بازی ریختند، دستشان خالی‌تر از همیشه است. اینها که مانع ساختن بهشت ادعایی‌شان، فقط اصلاحات بود، امروز چه ساخته‌اند؟ من امیدوارم، من به این بهار که دوباره جوانه می‌زند امیدوارم. من در این تلخ‌ترین یادداشت سعید، موجی از امید می‌بینم. اینکه پس از 23 سال نظاره‌کردن، پس از 23 سال در کنجی نشستن، آن که سربلند است که برای این مردم کاری کرده و مردم در زمان آنها کمتر رنج کشیدند، همان دوره اصلاحات بود و هست. امروز دست همه مدعیان خالی است و این سعید است که به قول سلطان سخن سعدی، «دستار»ش پُر است. من در بین سطور یادداشت سعید این بیت سعدی را خوانده‌ام که «ای تهی‌دست رفته در بازار/ ترسمت پُر نیاوری دستار». و امروز دستار همه مدعیان ساختن بهشت خالی است و این سعید است که دستارش پُر است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها