|

بر خیالی صلحشان و جنگشان*

از آن زمان که به یاد می‌آوریم و از زمان پیش از آن، که به یاد نمی‌آوریم، پرسپولیس و استقلال (تاج، پیروزی یا هر نام دیگر که بر آنها نهاده‌اند) اغلب عنوان‌های قهرمانی‌های لیگ‌های متنوع این مرز و بوم را به خانه برده‌اند و قهرمان‌نشدن آنها (به جز در بازه‌های معدود) نادر بوده است. همیشه هم این دو با هم در حال هماوردی بوده‌اند و پنجه در پنجه و چشم در چشم هم داشته‌اند.

از آن زمان که به یاد می‌آوریم و از زمان پیش از آن، که به یاد نمی‌آوریم، پرسپولیس و استقلال (تاج، پیروزی یا هر نام دیگر که بر آنها نهاده‌اند) اغلب عنوان‌های قهرمانی‌های لیگ‌های متنوع این مرز و بوم را به خانه برده‌اند و قهرمان‌نشدن آنها (به جز در بازه‌های معدود) نادر بوده است. همیشه هم این دو با هم در حال هماوردی بوده‌اند و پنجه در پنجه و چشم در چشم هم داشته‌اند.

اما در چند سال گذشته که باز هم قهرمانی نصیب یکی از این دو شده، در شبکه‌های اجتماعی هواخواهان یک باشگاه در برابر قهرمانی دیگری سیلابی به راه انداخته‌اند که انگار این افتخار به صورت طبیعی ناممکن بوده و با مروت به چنگ نیاورده‌اند. بر سر گرفتن و نگرفتن هر پنالتی و اخراج و گل پای وزیر و وکیل را به میان می‌آورند تا درنهایت جلوه دهند که اگر همه چیز دادگرانه بود، قهرمانی جز برای ما نمی‌شد. با نگاهی به شبکه‌های اجتماعی، می‌توان به آشکارا دریافت که هرگاه و در هر زمینه، دو قطب پدیدار آمده‌اند، افراد وظیفه خود دانسته‌اند که به یکی از قطب‌ها بچسبند و برای آن گروه و فن‌پیج و کانال هواداری و... بتراشند و قربان صدقه‌اش بروند. چه آن چیز یک تیم فوتبال یا گروه موسیقی باشد چه پوشش و لباس و حتی فرقه و نحله و باور. در این میانه اگر هم سر یکی از طرفداران آن سر دیگر طیف به این یکی‌ها برخورد کرده، اغلب کار به نزاع و تهمت کشیده و خلاصه اینکه فرهنگ هواداری در شبکه‌های اجتماعی بدجوری از گفتمان حق و باطل، سایه و تاریکی و اهورا و اهریمن تبعیت می‌کند. دشوار بتوان در این میانه وسط‌باز بود. این دسته‌بندی و تقابل مدام بی‌ارتباط به شیوه رسانه‌های اجتماعی برای جذب و نگهداری مخاطب نیست. آنان می‌دانند که برای حداکثرکردن سود خود باید کاربر را حبس کرد که تا حد ممکن وقت خود را درون این رسانه‌ها صرف کند. به این سان می‌توان از حضور و کنشگری مجازی او بهره بسیار برد. از کشف علایق مصرفی و الگوهای رفتاری او و استفاده از آن برای تبلیغات و فروش گرفته تا دوشیدن اطلاعات خصوصی‌اش و فروش آن به شرکت‌هایی که به این اطلاعات نیاز دارند. 

بهترین راه برای محبوس‌کردن کاربر در شبکه‌های اجتماعی این است که کاری کنی تا به او خوش بگذرد و خود دل آن را نیابد که از این شبکه بیرون رفته و به کار خود بپردازد. برای این کار لازم است که هرچه خوشایند کاربر است در برابر چشم او نهاد و هرچه ممکن است اوقاتش را تلخ کند، از پیش چشم او دور کرد. مانند کودکی شاهزاده سیذارتا (پیش از بوداشدن) که پدرش دستور داده بود همه زشتی‌ها را از مسیر او دور کنند تا گمان کند چرخ دنیا همیشه بر مراد می‌‌گردد. این همه دریافت تأیید و تحسین وجود آدمی را سرشار از دوپامین می‌کند. مثل همان حسی که نشستن در ورزشگاه پر از هوادار در یکی از بازی‌های خانگی دارد. این دوپامین به فرد رخصت ترک فضای آن شبکه اجتماعی را نمی‌دهد و درنگ طولانی در این شبکه‌ها یعنی هبه‌کردن عمر بی‌بدیل از یک سو و بسیاری از داده‌های گرانبهای خصوصی از سوی دیگر به فروشندگان کالا یا سوداگران تبلیغات. الگوریتم‌های داده‌کاوی بسیار کارآمدی برای این امر سامان‌دهی شده‌اند که با همان چند لایک و کامنت اول، فرد را از خودش بهتر می‌شناسند و مستقیما او را به جایی سرازیر می‌کنند که فقط با امثال خود هم‌کلام شود و گمان کند همه دنیا چون او می‌اندیشد و در پهنه گیتی نه دشمنی هست، نه مخالفی و نه منتقدی. طبیعتا دشمنان و مخالفان و منتقدان نیز در جای دیگری درون همین شبکه همفکران گیر افتاده‌اند و دست این دو گروه به گریبان هم نمی‌رسد تا تقابلی را شکل دهند و حال آن دیگری را بیاشوبند. مشکل از آنجا شروع می‌شود که دنیای واقعی به اندازه فضای مجازی شبکه‌بندی و دیوارکشی نشده است و این جماعت ناهمگون ممکن است در آنجا به هم برخورد کنند و خواب خوش را آشفته بیابند. این تقابل واقعی به مدد آن توهم مجازی دیگر به سادگی قبل نیست. فرد عادت کرده است که همنوعان و تأییدکنندگان خود را در اطراف خود ببیند. حالا که می‌بیند بسیاری هم هستند که پندار، گفتار و کردار آنان باب طبع او نیست، ترجیح می‌دهد نپذیرد که جهانیان همه بر مراد او زندگی نمی‌کنند. آسان‌ترین راه این است که این مخالف را به طمع‌کاری، هوای نفس، بلاهت، فریب‌خوردگی یا اغراض کج و معوج دیگران نسبت دهد تا مجبور نباشد به احتمال درستی سخن و باور آنان فکر کند.

به این سان هوادار فوتبال داستان ما زمانی به واقعیت برمی‌خورد که به ورزشگاه می‌رود و نیمی از سکوها را به رنگی دیگر می‌بیند که علیه تیم دردانه او شعار می‌دهند. بهترین راه این است که تیم مقابل را حکومتی و رانتی بداند و برد احتمالی او را هم به حساب حمایت‌های بیرونی یا ناداوری یا هر چیز دیگر بگذارد و با خیال آسوده به جمع هم‌رنگ و هم‌نوای خود در شبکه‌های اجتماعی بازگردد که طبعا در این مورد اخیر هم با او هم‌داستان هستند. این کج‌فهمی و تقابل شدید در فضای مجازی گاه گران‌تر از دشنام‌های آبدار طرفداران قرمز و آبی تمام می‌شود و می‌تواند جامعه را دچار دوقطبی‌های متخاصم و بیگانه از یکدیگر کند که به خون هم تشنه هستند، هریک آن دیگری را مغرض و گمراه می‌داند و چاره کار را در حذف آنان از جامعه ذهنی و آرمانی خود می‌بیند. حالا هرکس در حد وسع زور خود. به این ترتیب، تربیت ذهن کاربران به گونه‌ای که تصور کنند همه دنیا موافق منظور او هستند، جامعه را به‌شدت قطبی می‌کند، گفت‌وگو و مفاهمه را دشوار و راه را برای تقابل و تخاصم می‌گشاید. به‌خصوص در جامعه‌ای با پیشینه فرهنگی ایران که گفتمان اهورا-اهریمن و حق-باطل در آن قدمتی به اندازه تمام تاریخ دارد و در پس‌زمینه ذهن ایرانی فرمانروایی می‌کند.

به عبارتی دیگر ما با این توهم مواجه هستیم که پیدایش شبکه‌های اجتماعی دیجیتال و فراگیری جهانی آنها در دهه اخیر، فرصتی بی‌بدیل را برای گفت‌وگو و مبادله افکار و باورها پدید آورده است. برعکس! اهداف تجاری رسانه‌های اجتماعی، سود خود را در محبوس‌کردن کاربر در ابری از اسباب‌بازی‌های دلپسند می‌بیند و کمتر اجازه می‌دهد که افکار مخالف ناخوشایند از این ابر بگذرند و خواب خوش او را مشوش کنند.

درواقع محل ایجاد گفت‌وگو و تضارب آرا باید جایی بیرون از فضای مجازی دیجیتال باشد. همان جایی باشد که تاکنون بوده است؛ یعنی در نهادهای اجتماعی واقعی مانند دانشگاه‌ها، انتشارات، نهادهای مدنی، احزاب، مطبوعات و... دشوارشدن گفت‌وگو در این فضاها و تنگ‌کردن قافیه بر آنها، خود به خود جامعه را به سوی شبکه‌های اجتماعی می‌راند و می‌شود آنچه می‌شود.

هرچقدر فضای گفتمان‌سازی و تقابل نقادانه میان آرا در نهادهای اجتماعی واقعی کمتر شود، چهره واقعی گروه‌های فکری و فرهنگی برای سایرین مخدوش‌تر و گروه‌های اجتماعی مختلف بسته‌تر خواهند شد. به این ترتیب هرکس آن‌گونه که برایش راحت‌تر است مخالف خود را فریب‌خورده، مغرض، بی‌فرهنگ و اساسا فاقد استدلال عقلی تصور کرده و او را در میان حلقه همفکران خود منکوب می‌کند، تا زمانی که جبر اجتماعی به ناچار این دو گروه را در یک عرصه اجتماعی رودرروی یکدیگر قرار دهد. در آن عرصه است که دو طرف به دلیل کینه و کج‌فهمی اساسی و تاریخی که بذر آن در شبکه‌های اجتماعی کاشته شده، چاره‌ای ندارند جز آنکه به جان هم بیفتند و درنهایت تاوان این تقابل را همه جامعه خواهد پرداخت. تجربه نشان داده است که بستن و تنگ‌کردن عرصه شبکه‌های اجتماعی دیجیتال، کاربران مسلح به فناوری را از حضور در آنها بازنمی‌دارد. هرچقدر فضای عمومی برای گفت‌وگو، گل‌آلود و نهادهای مدنی واقعی نیمه‌جان شوند، شبکه‌های اجتماعی در این میانه یکه‌تازی خواهند کرد. پس اگر جلوگیری از قطبی‌ترشدن جامعه و کاهش جو تخاصم و نفرت متقابل در میان دو سر طیف‌های فکری مهم است، چاره آن نه تلاش ناممکن برای بستن همیشگی شبکه‌های اجتماعی است و نه معرفی شبکه‌های اجتماعی جایگزین. بلکه راه‌حل در احیای نقش سنتی و همیشگی نهادهای اجتماعی واقعی و خالی گذاشتن آن برای حضور آزادانه اندیشه‌های متکثر و آشنایی آنها با یکدیگر است. وگرنه صاحبان رسانه‌های اجتماعی برای گروگان‌گرفتن کاربر و دوشیدن پول و داده هم که شده او را به جایی سوق می‌دهند که گفتیم. حکایت کاربران شبکه‌های اجتماعی هم حکایت همان زنبور و مورچه در داستان شیخ ابوسعید ابوالخیر است که «هرکس آنجا نشیند که بخواهد و به مرادش بود، چنانش بکشند که نخواهد و به مرادش نبود».

* برگرفته از مثنوی معنوی