|

نظم تحمیلی بر جهان و لغزش دموکراسی

‌ترامپ درست می‌گوید؛ جنگ فرسایشی اوکراین و روسیه می‌تواند منجر به جنگ جهانی سوم شود؛ جنگی که ممکن است روسیه، قدرت اول هسته‌ای جهان، پس از به بن‌بست رسیدن در پیروزی ‌علیه اوکراین از سلاح هسته‌ای استفاده کند و در مقابل به‌هیچ‌وجه آمریکا ضربه دوم را به روسیه نخواهد زد، چرا‌که این حماقت محض است و یک بازی سراسر باخت.‌ ‌

‌ترامپ درست می‌گوید؛ جنگ فرسایشی اوکراین و روسیه می‌تواند منجر به جنگ جهانی سوم شود؛ جنگی که ممکن است روسیه، قدرت اول هسته‌ای جهان، پس از به بن‌بست رسیدن در پیروزی ‌علیه اوکراین از سلاح هسته‌ای استفاده کند و در مقابل به‌هیچ‌وجه آمریکا ضربه دوم را به روسیه نخواهد زد، چرا‌که این حماقت محض است و یک بازی سراسر باخت.‌ ‌پذیرایی که ترامپ و معاونش از زلنسکی در کاخ سفید انجام دادند، تأییدکننده این موضوع است که مهره‌های شطرنج از قبل به شیوه‌های دیگری برای اوکراین و بخش‌های وسیعی از جهان چیده شده است. بهترین سناریو برای پایان جنگ، تقسیم دوباره مناطقی از آن کشور و شاید بخش‌هایی از جهان باشد؛ گرچه تمام این گزینه‌ها محتمل است و هر لحظه امکان چرخش ناگهانی در سیاست‌های اعلامی وجود دارد. در این بین، متحدان صف اول نمایان شده‌اند؛ ایالات متحده، روسیه و رژیم اسرائیل.

ماجرا مقداری بودار و خطرناک است. ترامپ مدام می‌گوید روسیه باید امتیازاتی بدهد که خب بخشی از این امتیازات مشخص است؛ جلگه‌ها و معادن حاصلخیز اوکراین که بین دو ابرقدرت تقسیم خواهد شد و مخاصمه روسیه و اوکراین به پایان خود نزدیک خواهد شد. اما بخش پیچیده و مصیبت‌بار طرف دوم ماجرا، خاورمیانه است. رژیم اسرائیل پس از ضربه کاری بر نیروهای مقاومت، درصدد کشاندن جنگ ‌علیه جمهوری اسلامی ایران با کمک آمریکا‌ست؛ همان استراتژی که آرزویش را می‌کرد و اکنون دیگر به تحریم‌ها و فشارهای حداکثری بسنده نمی‌کند. در این بین، جمهوری اسلامی ایران باید قبل از هر اقدام خصمانه آمریکا و متحدان آن، تکلیف خودش را با دیپلماسی پیش‌دستانه، هوشیارانه و مستقیم مشخص کند تا منافع ملی و مصونیت حکمرانی به چالش کشیده نشود. رویارویی نظامی، می‌تواند سیاست مخربی‌ باشد که کل منطقه را در آتش خود فرو خواهد برد. اما چیزی که در این بین برای ما مشخص است، آن است که در حال حاضر در منطقه تنها هستیم و اصلا اعتمادی به پوتین نیست و چه‌بسا به راحتی پشت ما را خالی کند. اکنون با آمدن ترامپ، پایان دموکراسی در حوزه‌های وسیعی از جهان اعلام می‌شود و قدرت، ثروت، فناوری اطلاعاتی، هوش مصنوعی و...‌ نحوه بازی را تعیین می‌کنند. شاید در درون کشورهای غربی برای شهروندان هنوز تا حدودی دموکراسی حاکم باشد و نهادهای مدنی بتوانند در مقابل قلدری‌های رهبران خود بایستند، ولی واقعیت و نوع انتخاب حاکمان توسط مردم در کشورهایی مانند مجارستان، آلمان و بخش‌هایی از اتحادیه اروپا‌ یا از همه بارزتر آمریکا، نشان از تحول وسیعی از نوع تفکر انسان‌های قرن بیست‌و‌یکم دارد.

اگر این دموکراسی هنوز در پیله‌هایی نازک در درون جوامع غربی در حال چرخش است، برای فراتر از مرزهای غیر‌خودی معنایی ندارد. در فرهنگ غرب، دموکراسی همواره سیر تطور تاریخی خودش را نشان داده است؛ گاهی در قالب مدرنیسم پیشرفته و گاهی سقوط در بربریت محض. از قرن‌های پانزدهم و شانزدهم شاهد اوج بربریت غرب هستیم تا قرن‌های 18 و 19 که غرب متمدن می‌شود و سپس در قرن بیستم پا به توحش می‌نهد و با کشاندن جهان به دو جنگ ویرانگر، میلیون‌ها انسان را به گام مرک فرو می‌برد. گرچه اواخر قرن بیستم غرب سعی کرد تا با سازماندهی مجدد و کنشی نوین حوزه زندگی خصوصی و عمومی را از هم جدا کند، ولی زخم‌های به‌جا‌مانده در این قرن بر بخش‌هایی از جهان، هرگز برای تاریخ فراموش نخواهد شد. دوباره در اوایل قرن بیست‌و‌یکم، دموکراسی بازیچه و ملعبه‌ای شده است که بلوغ‌گرایی انسان متمدن را زیر سؤال می‌برد؛ نمونه آن غزه، لبنان و اوکراین که انسان‌ها در آن به آسانی سلاخی می‌شوند.